اگر شهرداری تهران نخواهد خیابان خزر را عریض کند و اگر همسایه های آپارتمان آجر سه سانتی نبش فریبا خزر نخواهند ساختمان را بکوبند و برج بسازند و اگر چهارمین واحد این ساختمان با وسواس دو سه ماه گذشته نگهداری شود، یکی از ورزشکاران ایران صاحب موزه خواهد شد. البته برای این اتفاق باید چند سالی صبر کرد، باید آنقدر صبر کرد تا نسل عوض شود و برای اینکه نسل بعدی بدانند «آیدین نیکخواه بهرامی» چه کسی بود، آنها را ببریم به آپارتمان شخصی او در پل رومی تهران؛ آپارتمانی که حکم آخرین یادگار بسکتبالیست فقید تیم ملی ایران را دارد.

البته این سنت در ایران سنت جدیدی نیست. منزل صادق هدایت، حیاط احمد شاملو، منزل دکتر شریعتی و البته محل سکونت تمام بزرگان ادب و فرهنگ ایران الان موزه شده اند. رویای غریبی نیست اگر تصور کنیم چند سال دیگر هم بر سردر آپارتمان کم نام و نشان تقاطع فریبا خزر تابلویی بخورد با این نام؛ «موزه آیدین نیکخواه بهرامی.» موزه یی که الان هم تمام ویژگی های آیدین در آن است.

گوشه هال آپارتمان چیزی به چشم می خورد که دیدن آن در منزل یک ورزشکار اصلاً اتفاق معمولی نیست. یک پیانوی قهوه یی که رنگ پریده آن ثابت می کند کسی سال ها پشت آن ننشسته. شاید همه آن را به حساب دکور آپارتمان نقلی آیدین بگذارند. اتفاقی که الان در منزل ورزشکاران دیگر هم می افتد. ولی این پیانوی رنگ و رو رفته چیزی فراتر از یک دکور ساده است. گویا آیدین و صمد در ۱۲ سالگی به اجبار پدر و مادر معلم پیانو داشتند و این پیانو یادگار آن دوران است. آنها حتی تا ۱۵ سالگی هم کاملاً حرفه یی نوازندگی پیانو را دنبال می کردند که البته با مشاوره استادشان این تعلیم قطع می شود. گویا تمرینات سنگین بسکتبال دو برادر بالاخره معلم پیانو را قانع کرد که قید تعلیم آهنگسازی به آنها را بزند، چرا که برای نوازندگی پیانو نوازنده باید انگشت های ظریفی داشته باشد اما بسکتبال انگشت آیدین و صمد را بزرگ تر از پسرهای هم سن و سال شان کرده بود. به هرحال این ساز که دورانی همدم آیدین بود الان یکی از وسایل آپارتمان اوست.

کنار پیانو جعبه پلی استیشن به دیوار تکیه داده شده. فقط چند سانتی متر تا در خروجی فاصله دارد، جای عجیبی دارد. فقط کافی است نگاهت به آن بیفتد تا صمد داستان را توضیح بدهد؛ «شاید تنها چیزی که توی این خونه بوی آیدین را بدهد، همین پلی استیشن است. خیلی با آن بازی می کرد. انگار یکی دو روز آخر دستگاه می سوزد و آیدین آن را می گذارد توی جعبه تا بدهد تعمیر.» آیدین حتی جعبه آن را هم کنار در خروجی آپارتمان گذاشته بود. اما اجل مهلت نمی دهد و جعبه الان چند ماهی می شود که کنار در خروجی خاک می خورد. کسی هم دلش نمی آید که به آن دست بزند.

فقط می آیند و خاکش را پاک می کنند. آن سوتر در پذیرایی چیدمان مبلمان با مرکزیت سینمای خانوادگی یک بعد دیگری از ابعاد زندگی آیدین را رو می کند. اینکه شب ها بدون تماشای فیلم خوابش نمی برد. روی پیشخوان کنار سینمای خانوادگی دی وی دی آخرین فیلم های روز را می بیند که البته الان دو سه ماهی است به روز نمی شود.

آخرین فیلمی که روی پیشخوان گذاشته شده «خون بازی» رخشان بنی اعتماد است. همه آن را می بینند بدون آنکه بدانند آیدین آن را تماشا کرده یا اینکه «خون بازی» در یک انتظار ابدی برای تماشا شدن است. البته چند دی وی دی که گلچین کلیپ های یادبود آیدین است روی پیشخوان اضافه شده. یک نگاه گذرا به فیلم ها به هر کسی می فهماند آیدین سلیقه خاصی در تماشای فیلم نداشته و هرچیز باارزشی که دیده، یک نسخه را هم برای خودش آرشیو کرده.

همسر صمد نیکخواه بهرامی همسر بسکتبالیست ها بیوگرافی صمد نیکخواه بهرامی بیوگرافی انسیه خرقانیان بیوگرافی آیدین نیکخواه بهرامی Samad Nikkhah Bahrami

الان دیگر نه کسی دل و دماغ دارد سینمای خانوادگی را روشن کند و نه کسی حوصله دارد روی کاناپه روبه روی آن بنشیند. روی آن کاناپه یک عکس پرتره از آیدین است که در آن زل زده به روبه رو؛ به صفحه تلویزیون که ماه هاست روشن نشده. روی میز تلفن بیسیم در شارژر گذاشته شده. از ششم دی ماه که آیدین برای آخرین مرتبه آن را در شارژر گذاشته، هنوز کسی از آن استفاده نکرده.

فقط یک پیام روی منشی آن ضبط شده که در آن هم هیچ صدای مشخصی شنیده نمی شود. تلفن از یک میهمانی شلوغ زده شده. سروصداها به هم می پیچد و کسی که پشت خط است گویا اصلاً نفهمیده که گوشی روی پیغامگیر رفته. ۳۰ ، ۴۰ ثانیه این سروصدای مبهم روی حافظه ضبط شده و پس از آن صدای بوق اشغال می آید. هیچ شماره یی روی این تماس نیست. کسی نمی داند این پیام از سوی کیست. چه وقتی ضبط شده و اصلاً چه خواسته بگوید. صمد چند بار به آن گوش داده. هر مرتبه دقیق تر از پیش. ولی چیزی دستگیرش نشده. باز هم گوش می کند و پس از آن گوشی را می گذارد. این معما چه زمانی حل می شود؟

صمد به آیدین زنگ می زند تا بفهمد چه وقتی به ویلا می رسند. آخرین مرتبه جواب می شنود که «تنها پنج دقیقه دیگر.» آیدین با اینکه قول داده بود خودش پشت رل ننشیند، اما تمام جاده چالوس را خودش می راند، بدون کوچک ترین اشتباهی. به چالوس که می رسند، می زنند بغل. از سوپرمارکت بین راهی یک بطری آب معدنی می خرد. سر می کشد. دست و صورتش را می شوید تا کیلومترهای آخر را بدون مشکل رانندگی کنند. صمد خیالش راحت می شود که آیدین با وجود مسابقه سنگین صبا با پردیس متحد قزوین در سالن بسکتبال آزادی و چند ساعت رانندگی اصلاً اثری از خستگی ندارد.

گوشی را قطع می کند اما تنها یک ساعت بعد سیل اخبار بد به سوی او می آید؛ خبر تصادف. اینکه زانتیای آیدین چند کیلومتر بعد از آن سوپرمارکت بین راهی به گاردریل جاده ساحلی خورده. کسی نمی تواند باور کند. اما وقتی همه دیدند که گاردریل یکی دو متر به سمت جاده انحراف داشته، دیگر فهمیدند که اشکال کار کجا بوده. انسیه همسر صمد می گوید؛ «شب پیش هم که ما از آن قسمت جاده رد شدیم کم مانده بود تصادف کنیم. گاردریل به سمت جاده انحراف داشت. جوری بود که اگر حواس مان نبود شاخ به شاخ می شدیم. وقتی رفتیم سر صحنه تصادف آیدین، دیدم که آنها دقیقاً آنجا تصادف کرده اند. باور نمی کنید اما اصلاً چراغی برای روشن کردن آن قسمت کمربندی نبود. حتی بشکه هم نگذاشته بودند جلوی گاردریل. برای همین زانتیای آیدین مستقیم به گاردریل می خورد.»

اولین کسی که خبر تصادف را به پلیس راه می دهد، اصلاً تا زمان رسیدن ماشین پلیس صبر نمی کند. هر چند که گویا چند روز پس از حادثه، او بالاخره با صمد تماس می گیرد. او راننده ماشین پشت سری آیدین بوده، وقتی در چالوس آیدین از زانتیا پیاده شده بود و آب معدنی خریده بود. او آیدین را شناخت. با دوربین فیلمبرداری تلفن همراهش از آیدین فیلم می گیرد تا این اتفاق عجیب و غریب را با دوستانش تقسیم کند. اتفاقاً در جاده او باز هم زانتیای آیدین را می بیند.

برای همین در کنار اتومبیل آیدین می راند تا اینکه تصادف اتفاق می افتد. او پس از اینکه می فهمد کاری برای نجات سرنشینان اتومبیل از دستش برنمی آید، باز هم تلفن همراه را از جیب بیرون می آورد و به پلیس راه خبر می دهد. در فاصله یی که در انتظار رسیدن پلیس بود، باز هم دوربین فیلمبرداری تلفن همراهش را فعال می کند. فجیع ترین صحنه هایی که دوربین ضبط کرد و پس از آن وقتی آژیر پلیس راه را از چند صد متری می شنود، می رود. چند روز پس از گذشت شب هفت آیدین او شماره تلفن همراه مهدی کامرانی را پیدا می کند. بالاخره تلفن همراه صمد را می گیرد و به او زنگ می زند تا آخرین تصاویر از پیکر بی جان آیدین را به برادرش بدهد. اما صمد اصلاً طاقت نمی آورد.

از او خواهش می کند فیلم های صحنه تصادف را از موبایلش پاک کند و به کسی هم ندهد. تنها یادگاری از آن شب نحس از حافظه تلفن همراه او پاک می شود اما از صمد خواهش می کند فیلمی که در چالوس هنگام خریدن آب معدنی از آیدین گرفته را در موبایلش نگه دارد. آخرین درخواست او با یک اعتراف تلخ هم همراه می شود؛ اینکه اگر آیدین در آن لاین رانندگی نمی کرد، شاید آن راننده ناشناس به گاردریل می خورد. احتمال اینکه آن راننده ناشناس پس از گذشت چند ماه چند بار دیگر از آن قسمت کمربندی گذشته باشد کم نیست. او قطعاً هر بار به گاردریل منحرفی نگاه کرده که دیگر الان از سوی راه و ترابری استان مازندران با بشکه های ایمنی محافظت شده و دیگر نمی تواند جان کسی را بگیرد. اما کاش این بشکه ها پیش از وقوع فاجعه سر جایشان بودند.

باید اضافه کنیم که یک ماه پیش هم یک فیلم مستند با موضوعیت تصادف آن شب آیدین نیکخواه بهرامی ساخته شده. فیلمی که در بخشی از آن صحنه های تصنعی از تصادف اتومبیل آیدین بازسازی شده و البته گویا تنها برای این ساخته شده که مسوولیت آن تصادف از دوش اداره راه استان مازندران برداشته شود. با وجود این وقتی پای حرف خانواده آیدین بنشینی و این بحث ها را پیش بکشی، آنها با تاسف سری تکان می دهند و با بغض اعتراف می کنند؛ «دیگر کار از کار گذشته، شکایت کنیم که چه بشود؟» البته آنها را خدا را شکر می کنند که بالاخره بشکه ها سر جایشان چیده شد تا دیگر در ساعات نیمه شب راننده یی در تاریکی شب با گاردریل منحرف آن قسمت جاده تصادف نکند.

با اینکه تصادف آیدین در ساعات مرده خبری رسانه های ایران اتفاق افتاد اما این خبر سریع تر از آنچه که تصور می شد، بین مردم پیچید. با وجود اینکه ساعت ۴ بامداد جمعه او جان به جان آفرین تسلیم کرد، خبر مرگ او در تمام بخش های خبری صبحگاهی جمعه ایران انتشار یافت. پیکر بی جان او ۲۴ ساعت بعد به تهران رسید تا در حضور دو هزار نفر به باشکوه ترین شکل تشییع شود. در آیین تشییع جنازه او از محمد علی آبادی رئیس سازمان تربیت بدنی تا امیر قلعه نویی و داریوش ارجمند حضور داشتند. او در روزی فوت کرد که تنها چهل روز تا تولد ۲۶ سالگی اش باقی مانده بود تا خانواده او در روز تولدش آیین چهلم او را برگزار کنند.

آیدین و صمد با هم در بسکتبال چهره شدند. وقتی برای اولین مرتبه برای مصاحبه به دفتر یک روزنامه ورزشی دعوت شدند، تمام خبرنگاران آن روزنامه را به ظهور یک زوج بسکتبالیست جذاب امیدوار کردند. همان قدر که آیدین سر به زیر بود و تودار و خجالتی، صمد شلوغ بود و شجاع و نترس. تیتری که از آن گفت وگو درآمد، همه را انگشت به دهان کرد؛ «من شاعرم، بسکتبال شعر من است».

البته آنها تا روز آخر بسکتبال کمتر در یک تیم بودند. پس از اینکه هر دو با «ایران نارا» آغاز کردند، صمد به صنام رفت. آیدین در «ایران نارا» ماند. پس از آن صمد پیراهن پتروشیمی را پوشید و آیدین به صبا رفت. دست آخر هم صمد به مهرام آمد و آیدین در صبا ماند. اصلاً خجالت نمی کشیدند اعتراف کنند به خاطر مشکلاتی که با هم دارند، در یک تیم نمی مانند. همیشه سر به سر هم می گذاشتند. همیشه به پروپای هم می پیچیدند و البته هر وقت به تیم ملی دعوت می شدند، با هم اتاق می گرفتند. شاید چون نمی توانستند دوری هم را تحمل کنند. یک آمار جالب ثابت می کند صمد و آیدین در پنج دوره گذشته لیگ برتر بسکتبال در فینال روبه روی هم بازی کردند.

البته اگر نیمه شب ششم دی ماه۸۶ آن اتفاق نمی افتاد، این فصل هم رکورد آنها نمی شکست، چرا که صمد با مهرام به فینال صعود کرد و آیدین هم با صبا به دیدار نهایی لیگ برتر بسکتبال می رسید. به هرحال باید برگردیم به آپارتمان صدمتری آیدین؛ جایی که هنوز احساس نمی کنی کسی در آن زندگی نمی کند، جایی که هنوز هفته به هفته گردگیری می شود و اصلاً کسی دلش نمی آید به دکوراسیون آن دست بزند. به جایی که کاناپه آیدین در آن خالی است و تنها قابی از او روی آن گذاشته شده. یک جلد «مثنوی معنوی» در کتابخانه که گویا محبوب ترین کتاب آیدین است، در قاب چوبی مخصوصی نگهداری می شود.

روی دیوار دو پیراهن او در سایز های بزرگ بازسازی شده، یکی پیراهن شماره ۹ صباباتری که برای همیشه در کلکسیون باشگاه از آن نگهداری می شود و دیگری پیراهن شماره ۸ تیم ملی، که این یکی به خاطر قانون فیبا باید در مسابقات المپیک بر تن یک بسکتبالیست دیگر تیم ملی برود. البته در این بین هم یک سری پیشنهاد دادند تا صمد مرد المپیک ۲۰۰۸ پکن با پیراهن شماره ۸ تیم ملی بازی کند و پشت پیراهن نوشته شود «آیدین صمد» تا یاد و خاطره برادر بزرگ تر زنده شود. اما صمد اصلاً زیر بار این قضیه نمی رود. می خواهد خاطر آیدین بدون اتفاقات حاشیه یی در یادها حفظ شود، برای همین حتی به پیشنهاد پوشیدن پیراهن شماره ۸ تیم ملی در المپیک ۲۰۰۸ پکن هم جواب منفی داده. اما با وجود این همه می دانند که یاد آیدین در دل همه تماشاگران بسکتبال زنده می ماند. در المپیک ۲۰۰۸ همه به یاد او هستند.

همسر صمد نیکخواه بهرامی همسر بسکتبالیست ها بیوگرافی صمد نیکخواه بهرامی بیوگرافی انسیه خرقانیان بیوگرافی آیدین نیکخواه بهرامی Samad Nikkhah Bahrami