مصعب زبیری با زنان و همسران مختار چه کرد؟

0

– مختاربن ابوعبید ثقفی دقیقا در سال اول هجرت بدنیا آمد!

– لقب او کیسان بود و بعضی او را اهل فرقه کیسانیه می دانند علت را هم حمایت او از محمدبن حنفیه فرزند حضرت امیر(ع) می دانند حال آنکه فرقه کیسانیه بعد از مرگ محمدبن حنفیه شکل گرفت و مختار قبل از محمدبن حنفیه از دنیا رفت!

مصعب بن زبیر قبر و آرامگاه مختار فرزندان مختار عبدالله بن زبیر زندگینامه مختار ثقفی زبیریان بازیگران سریال مختارنامه بازیگر نقش زن مختار

– بعضی هم می گویند علت این لقب آن است که حضرت امیر در طفولیت مختار، روزی او را روی زانو گذاشت و نوازش کرد و به او گفت: یا کیّس یا کیّس” و اینکه دوبار کیّس را به زبان آورد وجه تثنیه آن نیز (کیسان) لقب مختار شد.( کیس به معنای زیرک است)

– پدر مختار، ابوعبید بن مسعود سقفی بود. ۴ روز بعد از خلافت عمر وی دستور اعزام نیرو به سر حدات ایران را صادر کرد و اولین کسی که داوطلب شد همین ابوعبید پدر مختار بود که بعدا فرماندهی سپاه اسلام را نیز به عهده او گذاشتند.

– پدر و دو برادر مختار در جنگ با ایران در روزی که به یوم الجسر معروف است کشته شدند و مختار که در آن زمان ۱۳ سال داشت تحت تکفل عمویش سعد ثقفی در آمد.

– نقل شده است که مادر مختار وقتی او را حامله بود در خواب دید که بشارت پسری شجاع را به او می دهند او همچنین بعد از تولد مختار خوابی مشابه در مورد او دید.

– عموی مختار از طرف حضرت امیر (ع) فرماندار مداین شد و تا زمان امام حسن(ع) بر این سمت بود. او همچنین یکی از فرماندهان سپاه امیرالمومنین در جنگ صفین بود. مختار نیز به همراه عمویش به مداین رفت.

– گفته می شود که وقتی صلح بر امام حسن تحمیل شد. و به ایشان در ساباط سوء قصد صورت گرفت گفت من را به خانه سعد ثقفی(عموی مختار) ببرید. و در آنجا مختار به عمویش پیشنهاد کرد که امام حسن (ع) را تحویل معاویه دهند و از این راه پول و مقامی بدست آورند.

– بعضی می گویند علت این پیشنهاد مختار این بود که بسیاری از سرداران امام حسن(ع)به او خیانت کرده بودند و او بدینوسیله می خواست عمویش را امتحان کند تا اگر خطری امام را تهدید می کند جان حضرت را نجات دهد.

– عموی مختار در جواب این پیشنهاد با قاطعیت و تندی به مختار می گوید:” قبّح الله فی رأیک” و وقتی او را سرزنش می کند آنچنان که در اعیان الشیعه آمده است مختار در جواب می گوید:” قصد جدی نداشتم فقط می خواستم شما را امتحان کنم!”

– مختار خواهری داشت به نام صفیه که این خواهر بعدا با عبدالله ابن عمر پسر خلیفه دوم ازدواج کرد. و همین عبدالله بواسطه احترامی که عرب برای او قائل بودند دو بار باعث ازادی مختار از زندان شد.

– وقتی که مسلم ابن عقیل به کوفه رفت مختار او را به خانه خویش برد اما بعدا بخاطر در خطر بودن جان مسلم وی به خانه هانی بن عروهنقل مکان کرد. و مختار بخاطر همکاری با مسلم به زندان افتاد.

– مختار دو بار به زندان ابن زیاد افتاد یک بار مصادف با حادثه عاشورا و یک بار مصادف با قیام توابین. میثم تمّار یار صدیق حضرت امیر(ع) هم با او در زندان بود.و ابن زیاد هر دو را به اعدام محکوم کرده بود. که میثم اعدام شد و مختار با وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد.

– آنچنان که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته است وقتی مختار در زندان بود میثم تمّار خطاب به وی چنین گفت:” تو از زندان ازاد خواهی شد و به خون خواهی حسین(ع) قیام خواهی کرد و این جباری که اکنون در زندان او هستیم(ابن زیاد) بوسیله تو کشته خواهد شد. تو با همین پاهایت سر و صورت او را لگد مال خواهی کرد. ” جالب آنکه این اتفاقات حادث شد.

– امام سجاد(ع) یک بار در حق مختار دعا کرد و آن هنگامی بود که وی سر ابن زیاد و عمر سعد را برای حضرت به مدینه فرستاد. و امام برای او اینگونه دعا کرد:” الحمدلله الذی ادرک لی ثاری من اعدائی و جزی الله المختار خیراً”

– بعضی می گویند مختار ادعای نبوت داشت و علت آن احتمالا این بود که مختار سخنوری قهار بود و جملاتی را بر وزن آیات قرآن به زبان می آورد. به عنوان نمونه به این جملات دقت کنید:” و رب البلد الامین و حرمه طور سینین، لأقتلن الشاعرالمجین، اعشی الناعطین، و سوء البرق البارقین، ابن الامه من جولاء خانقین، الذی مننت علیه فکفرو تابعن فغدر، و غداً یلقی فیُنحِر، ثم یصیر الی سقر، فینوق فیها العذاب الاکبر….”

– به مختار لقب کذاّب داده بودند. روزی امام باقر(ع) فرزند مختار را دید. وی به امام گفت که مردم حرفهای زیادی در مورد پدرم می زنند اما حق همانست که شما بگویید. امام پرسید چه می گویند. ابوالحکم فرزند مختار گفت می گویند کذاّب! امام در جواب فرمود: “سبحان الله پدرم به من خبر داد که بخدا سوگند مهریه مادر من از همان پولی بود که مختار برایش فرستاده بود.” گفته می شود عبدالله ابن زبیر اولین بار لقب کذاّب را به مختار داد!

– در بین علمای شیعه تا کنون تعداد زیادی از علما از مختار حمایت کرده اند. من جمله علامه امینی صاحب الغدیر، علامه مامقانی، علامه ابن نما، مرحوم حاج شیخ عباس قمی، آیت الله خویی، مقدس اردبیلی،علامه باقر شریف القرشی، علامه حلی و…

– سردار اصلی سپاه مختار ابراهیم اشتر بود که این ابراهیم فرزند مالک اشتر سردار نامی سپاه امیر المومنین(ع) است.

– در قیام توابین شعار اصلی سپاه منتقم « یا لثارات الحسین» بود و در قیام مختار یک شعار دیگر هم به آن اضافه شد« یا منصور اَمِت» و این شعاری بود که مسلمانان در جنگ بدر به کار می بردند.

– بیشتر یاران مختار از ایرانیان غیر عرب بودند که آنان را ارتش سرخ می گفتند.

– نقل شده است که روزی حضرت امیر(ع) بر شریح قاضی به سبب اشتباهی که کرده بود خشم گرفت و خطاب به شریح گفت:« بخدا سوگند تو را به ماینقیا تبعید خواهم کرد تا دو ماه در آنجا بین یهودیان قضاوت کنی.» اما این فرصت هرگز دست نداد تا این که مختار در کوفه به قدرت رسید و وعده حضرت امیر را محقق کرد و شریح را به ماینقیا تبعید کرد.

– عبدالله بن زبیر، محمد حنفیه و عبدالله بن عباس با ۱۷ نفر از بنی هاشم را در غاری به نام « شعب عارم» حبس کرد و جلو آن هیزم ریخت تا مختار را وادار به تسلیم کند. اما مختار با اعزام یک گروه چریکی زندانیان را آزاد کرد.

– این گروه را «خشبیه» به معنای « چوب داران» می نامیدند علت آن هم این بود که مختار خوش نداشت یارانش با شمشیر وارد مسجد الحرام شوند از همین روی به آنها دستور داد که عملیات خود را با چوب هایی که« کافر کوب» می نامیدند( و این کلمه فارسی است چرا که بیشتر یاران مختار ایرانی بودند و در سپاه وی بیشتر مکالمات به زبان فارسی صورت می گرفت) انجام دهند.

– مختار یکی از کسانی است که مردم کوفه به او هم بی وفایی کردند و پشتش را در هنگام سختی خالی کردند.

– وقتی مختار به همراه ۶۰۰۰ نفر در قصر خود گرفتار آمد و به محاصره دشمن درآمد خطاب به یارانش گفت :« من که تصمیمم را گرفته ام و تسلیم نخواهم شد؛ از قصر خارج می شوم و با آنان می جنگم تا کشته شوم و وقتی من کشته شوم ضعف و ذلت شما بیشتر خواهد شد و آنها از شما انتقام خواهند گرفت و بعد پشیمان خواهید شد… اما اگر اکنون با من بیرون بیایید، از دو حال خارج نیست یا پیروز می شوید و یا به شهادت می رسید… اگر با من نیایید فردا در همین وقت ذلیل ترین و زبون ترین مردم روی زمین خواهید بود» و همان شد که مختار گفته بود!

– وقتی مصعب ابن زبیر مختار را به شهادت رساند عبدالملک مروان برای تصرف عراق به جنگ مصعب آمد و او را شکست داد. گویند وقتی عبدالملک بر عراق مسلط شد وارد دارالاماره کوفه شد و سر بریده مصعب را جلوی او نهادند. مردی از عرب به نام« ابی مسلم نخعی» برخاست و خطاب به عبدالملک گفت:« من در همین مکان(دارلاماره) بودم و دیدم که سر بریده حسین(ع) را جلوی ابن زیاد نهادند و چندی بعد دیدم سر ابن زیاد را در همین مکان جلوی مختار گذاشتند و مدتی نگذشت که دیدم سر بریده مختار را در اینجا جلوی مصعب بن زبیر نهادند و حال، سر بریده مصعب را در جلوی تو می بینم!» گویند عبدالملک وحشت زده شد و دستور داد آن بنا را ویران کنند!

– تا سالها محل دقیق قبر مختار مشخص نبود تا اینکه علامه عبدالحسین طهرانی دستور داد محدوده مشهور به مزار مختار را فحص و تفتیش کنند. در این فحص و تفتیش آثار بنای مخروبه ای کشف شد که می گویند در قدیم حمام بوده است. حفاری را ادامه دادند. در حین حفاری مرحوم علامه سید رضا بحرالعلوم نقلی از پدرشان سید محمد مهدی بحرالعلوم در مورد مرقد مختار در زاویه شرقی جنب دیوار قدیمی مسجد کوفه فرمودند و با نظارت وی و علامه طهرانی همان موضع معین را حفاری کردند تا به لوحی رسیدند که این جمله بر روی آن نقش بسته بود:« هذا قبرالمختار بن ابی عبید ثقفی» و بدین ترتیب ساختمانی در محل قبر وی بنا گردید که همین مقبره فعلی مختار است.

مصعب بن زبیر قبر و آرامگاه مختار فرزندان مختار عبدالله بن زبیر زندگینامه مختار ثقفی زبیریان بازیگران سریال مختارنامه بازیگر نقش زن مختار

پـس از آنکه مـصعـب از کشتن اسیران فارغ شد، زنان مختار را احضار کرد.

پـس از آنکه اکثر بزرگان کوفه در بصره به مصعب برادر عبدالله زبیر که از طرف او استاندار بصره بود پیوستند و همه در آنجا گرد آمدند با شور و مشورت یکدیگر بنا گذاشتند تا مصعب را علیه مختار تحریک کنند.

شبث بن ربعـى سوار استرى شد، دم قاطر را برید و گوشش را چاک زد و صدا را به واغوثاه بلند کرد و جلو خانه مصعب آمد، دربان مصعب را گفت شخصى با چنین وضعى جلو در آمـده و اجازه مـى خـواهد، مصعب گفت : این عمل جز از شبث از کسى سر نمى زند، شبث وارد شد، پشت سرش رجال کوفه وارد شدند و او را تحریک مى کردند که بر مختار حمله کند و کوفه را متصرف گردد. مصعب پاسخ نمى داد تا اینکه محمد بن اشعث بن قیس وارد شد، مـصعـب او را در کنار خـود نشانید و احتـرام شایانى نمود، او نیز تقاضاى کوفیان را درخواست کرد.

مـصعب گفت : اگر مهلب بن ابى صفره ببصره بیاید و با ما موافقت کند من اقدام مى کنم ، مـهلب از طرف مـصعـب حاکم فارس بود نامه اى به او نوشت و او را طلبید تا با مختار بجنگد، مهلب خوش نداشت که با مختار جنگ کند لذا از رفتن به بصره عذر خواست .

مـصعـب بن اشعـث را گـفت : باید به فارس رفته و او را حرکت دهى ؟ محمد بن اشعث به فارس رفت و پیام مصعب را رسانید و او را به قیام دعوت و تحریک کرد.

مهلب گفت : مگر قاصدى کوچکتر از تو نداشت که تو را فرستاده است ؟
ـ من قاصد کسى نیستم جز اینکه بردگان ما بر ما چیره شده اند و بر زن و فرزند و حرم ما مسلط گردیده اند از این رو مجبوریم براى پیشرفت کار خودمان فعالیت کنیم .

مهلب با جمعیت انبوه و اموال بسیارى حرکت کرد و وارد بصره شد. پس ‍ از ورود مهلب مصعب جسر بزرگ را لشگـرگـاه قـرار داد و دستور داد سپاهیان در آنجا اجتماع کنند، و ضمنا عـبدالرحمـان بن مـخنف را به کوفه فرستاد و گفت : هر چه مى توانى از مردم کوفه را وادار کن تا به سپاه ما ملحق گردند و از اطراف مختار بپاشند، عبدالرحمان به کوفه رفت و در پنهان کار خود را انجام مى داد.

مـخـتـار از شورش و قـیام مـصعـب آگـاه شد در مـسجد به سخنرانى پرداخت و گفت : اى اهل کوفه که شما پشتیبان دین و یاران حق و کمک کار ستمدیدگانید شمائید شیعیان خاندان پیامبر، بدانید آنانکه بر شما ستم کردند و فرار نمودند، نزد همنوعان خود اجتماع کرده و افـراد فـاسقـى نظیر خـودشان را تـحریک کردند تـا حق را بکوبند و باطل را رواج دهند.

اگـر کشتـه شوید در روى زمین کسى خدا را نمى پرستد مگر به دروغ و آن وقت است که اهل بیت پـیغـمـبر را لعـن مـى کنند، پس براى خدا قیام کنید وزیر پرچم احمر بن شمیط بجنگـید و بدانید که چون با ایشان روبرو شوید آنها را مانند جمعیت عاد و ثمود خواهید کشت .

دو لشگر صف آرائى مى کنند

مختار سران کوفه را که قبلا با ابراهیم بودند زیر پرچم احمر بن شمیط که از موالى بود فرستاد، در مذار دو لشگر در مقابل هم صف آرائى کردند، رئیس قواى مختار سپاهیان خود را تقسیم بندى نمود، چون مردم بومى کوفه در قیام مختار از موالى زیاد صدمه دیده بودند لذا در صدد انتقام بودند، عبدالله بن وهب که فرمانده میسره سپاه مختار بود پیش فرمانده قوا احمر بن شمیط آمد اظهار داشت جمعیت فراوانى از موالى را دیدم که سواره اند و عده اى پیاده و شما نیز پیاده اید، ممکن است جنگ سخت شود آنگاه سواران فرار کنند و عده پـیاده شکست بخورند خوب است دستور بدهى که همه پیاده جنگ کنند تا اگر زمینه فرار پیش آید مجبور باشند به مقاومت و یکدیگر را بپایند؟

ابن شمـیط فکر کرد که عبدالله براى او خیر خواهى مى کند که بهتر بجنگند ولى هدف عبدالله این بود که تمام موالى پیاده باشند تا اگر شکستى رخ بدهد همه تلف شوند و چنین هم شد!
مصعب ، عباد بن حصین را که فرمانده سواره نظام بود بسوى احمر بن شمیط روانه کرد و جنگ سختى نمودند ولى یک نفر از ایشان از جاى خود حرکت نکرد، او برگشت.

سپـس مـهلب که فـرمـانده مـیسره سپـاه مـصعـب بود بر عـبدالله بن کامـل فرمانده میمنه مختار حمله کرد و مدتى جنگیدند، و مهلب بجاى خود برگشت ، دوباره دستـور حمـله داد، در این حمـله بیشتـر سربازان ابن کامـل فـرار کردند ولى خود او با جمعیتى از قبیله همدان مقاومت کرد ولى طولى نکشید که آنها نیز شکست خورده و فرار کردند.

در همـین اوقات عمر بن عبیدالله بن معمر فرمانده میمنه مصعب بر عبدالله بن انس فرمانده میسره سپاه کوفه حمله کرد و ساعتى جنگید و بجاى خود برگشت .

در مـرحله چـهارم تمام سپاه مصعب حمله شان را متوجه احمر بن شمیط نمودند و او جنگید تا کشته شد، سپاهیانش یکدیگر را به استقامت و پایدارى تشویق مى کردند اما مهلب فریاد کشید چرا خود را به کشتن مى دهید فرار کنید؟

تـمـام سربازان ابن شمـیط که پیاده بودند در صحرا پراکنده شدند، مصعب ، عباد بن حصین را به تـعقیب فراریان فرستاد و سفارش کرد هر که را دستگیر کردید بکشید و اسیر نیاورید، سپاهیان مصعب بى رحمى را از حد گذرانیدند از این سپاه جز عده قلیلى جان در نبردند و اعمال وحشیانه اى انجام دادند.

یکى از سربازان مصعب مى گوید سرنیزه ام را بچشم یکى از آنها فرو بردم و به این اکتفا نکردم بلکه در میان چشمش مى چرخانیدم !

وقـتـیکه خـبر شکست سپاه به مختار رسید سر در گوش عبدالرحمان بن ابى عمیر نهاد و گـفـت : به خـدا سوگـند بردگـان و مـوالى به اندازه اى کشته شدند که هیچ سابقه نداشتـه است سپـس گـفـت : ابن شمـیط کشتـه شد، و ابن کامل کشته شد، فلان و فلان … کشته شدند.
افرادى را نام برد که یک نفر از آنها در میدان جنگ از یک لشگر بهتر بودند!!

عبدالرحمان گفت : در حقیقت مصیبت بزرگى است ؛ مختار پاسخ داد: از مرگ چاره نیست ، خیلى دلم مى خواهد مانند ابن شمیط بمیرم .
این وقت فهمیدم اگر مختار پیشرفت نکند آنقدر مى جنگد تا کشته شود!

مختار وارد جنگ مى شود

مختار خبر شد که مصعب و سپاهیانش از طریق شط به طرف کوفه مى آیند با جمعى رفت و آب شط را در نهرهاى فـرعـى انداخـت تـا آنکه آب شط قطع شد و کشتیهاى ایشان به گل نشست ، ایشان از کشتى خارج شدند و بر اسبها سوار و عازم کوفه گردیدند.

مختار که دید از این نقشه هم نتیجه اى نگرفت در حروراء سر راه مصعب توقف کرد و آن جا را لشگرگاه قرار داد مصعب رسید و در مقابل مختار صف آرایى نمود.

مـخـتـار در مقابل هر یک از قبائل پنجگانه بصره مردى از یاران خود را فرستاد، سعید بن مـنقـذ که رئیس مـیسره سپـاه مـخـتـار بود در مـقـابل قـبیله بکر بن وائل فرستاد که رئیس ایشان مالک بن مسمع بکرى بود.

عـبدالرحمـان بن شریح شبامـى را که رئیس بیت المـال مـخـتـار بود بسوى مـالک بن مـنذر رئیس قـبیله عـبد قـیس گسیل داشت .
عبدالله بن جعده را براى قیس بن هیثم رئیس قبیله عالیه تعیین کرد.

مـسافـربن سعـیدبن نمران را بسوى زیاد بن عمرو عتکى رئیس ازد روانه کرد سلیم بن یزید کندى که فرمانده میمنه سپاه بود با احنف بن قیس ‍ رئیس بنى تمیم روبرو شد.
و سائب بن مـالک اشعـرى را در مـقابل محمدبن اشعث که رئیس کوفیان بود که به مصعب پیوسته بودند، قرار داد.
و خود مختار در میان بقیه اصحاب و سپاهیان کوفه قرار گرفت .
جنگ شروع شد و هر کس با رقـیب و شخـص مـخـالف و مقابل خود به جنگ پرداخت .

عبدالرحمان بن شریح و سعید بن منقذ که فرمانده میسره مختار بودند با سپاهیان خود به دو قبیله عبد قیس و بکر بن وائل حمله کردند و جنگ سختى نمودند، و عبدالرحمان و سعید دو فـرمـانده مـخـتـار گـاهى با هم مـى جنگیدند و گاهى یکى به جنگ مى پرداخت و دیگرى استراحت مى کرد تا آنها برمى گشتند دسته دیگر حمله مى کردند.

مصعب دید که قبیله هاى عبد قیس و بکر بن وائل سخت به زحمت افتاده اند.
مـهلب را گفت : چه انتظار مى کشى مگر نمى بینى که این دو قبیله چه مى کشند؟ با یاران خود حمله کن ، مهلب گفت : در انتظار فرصت هستم .

مـخـتـار عـبدالله بن جعده را فرمان داد تا به جمعیتى که روبرویش قرار دارند حمله کند عـبدالله حمله سختى نمود دو لشگریان مصعب و قبیله عالیه را چنان مجبور به عقب نشینى کرد که تـا جایگاه مصعب تبدیل به میدان جنگ شد، مصعب که مرد شجاعى بود و از فرار ننگ داشت زانو بر زمین نهاد و شروع به تیراندازى نمود و سپاهیان نیز همراه وى ساعتى جنگیدند تا آنکه عبدالله و سپاهیانش بجاى خود برگشتند.

این وقـت مـصعـب به سراغ مهلب که ریاست دو خمس از اخماس بصره را به عهده داشت که پـرجمعیت ترین و مجهزترین اخماس و قبایل بصره بودند فرستاد و گفت : بى پدر تا کى انتظار مى کشى ؟

مـهلب اندکى تاءمل کرد و آنگاه به سپاهیان خود گفت : تمام سپاهیان امروز مى جنگیدند و شما استراحت کردید و آنها هم خوب به میدان آمدند اکنون نوبت شما است حمله کنید و صبر را پـیشه نمائید؟ حمله سختى بر سپاه مختار کردند و آنان را سخت در منگنه گذاشتند، این وقت کسانیکه واقعا به خونخواهى امام علیه السلام مى جنگیدند تحریک شدند!

عبدالله بن عمرو نهدى که از یاران على علیه السلام بود و در صفین در رکاب آن حضرت شرکت داشت ، سر به آسمان نمود و گفت : پروردگار امروز به همان نیت مى جنگم که در لیله خـمـیس در صفین جنگیدم ، خدایا از کردار مردم بصره بیزارم ، سپس حمله کرد و آنقدر جنگید تا کشته گردید.

مـالک بن عمرو که فرمانده پیادگان بود مشغول جنگ شد اسبش را آوردند سوار شد و به جنگ پرداخت ، تا آنکه سپاه مختار سخت از هم پاشیدند به خود گفت : سوارى را مى خواهم چـه کنم ، به خـدا قـسم در اینجا کشته شوم بهتر از آن است که در خانه ام کشته گردم فـریاد کشید: صاحبان بصیرت کجایند، آنانکه صبر و تحمل را پیشه نمودند کجایند؟ با این اعلان در حدود پنجاه نفر گردش جمع شدند، نزدیک غـروب بود که بر سپـاه مـحمد اشعث حمله کردند، دو نیرو با تمام قوا مى کوشیدند تا آنکه شب فـرا رسید و جنگ متارکه گردید محمد اشعث و مالک را در یک جا کشته یافتند، سپس چهار نفر را احتمال دادند که محمد اشعث را کشته باشد.

سعید بن منقذ با جمعى از قبیله اش که در حدود هفتاد نفر بودند شروع به جنگ نمودند تا همه کشته شدند.
سلیم بن یزید کندى با نود نفر از بستگانش به جنگ پرداختند و آنقدر جنگیدند تا سلیم کشته شد و یارانش پراکنده شدند.

مختار خود در جلو کوچه شبث مشغول جنگ شد و تصمیم گرفت از آن نقطه حرکت نکند تا جنگ به نفع یک طرف پایان پذیرد تمام شب را تا صبح جنگیدند و افراد زیادى از یارانش کشته شدند مخصوصا افراد بسیارى از حافظان و قاریان قرآن در آن شب کشته شدند و اکثـر سپـاهیانش ‍ از اطرافش پراکنده گردیدند، مخصوصا قبیله همدان سخت پافشارى کردند تـا بالاخـره دیدند کارى از پیش نمى برند به مختار پیشنهاد کردند که جمعیت رفته اند چه خوب است شما هم به قصر پناه ببرید.

به ناچار از جنگ دست کشیده و وارد قصر حکومتى شدند.

مختار در قصر محصور مى گردد

چون روز بر آمد مصعب با بصریان و کوفیان که به او پیوسته بودند به طرف سبخه رفـتـند، مهلب را در آنجا بدید مهلب گفت : چه پیروزى شیرینى است اگر محمد بن اشعث کشتـه نشده بود، مصعب گفت : راست است ، همینطور است که مى گوئى ، چون به سنجه رسیدند راهها را بستند و از رسیدن آب و طعام به قصر جلوگیرى کردند.

مـصعـب سران سپـاه خود را در میادین و کوچه هاى کوفه پخش و هر نقطه اى را به یکنفر سپرد، مختار و کسانى که با او در قصر بودند گاهگاهى بیرون مى آمدند و مختصر جنگى مـى کردند ولى چـون بسیار ضعیف شده بودند دوباره بقصر برمى گشتند بعضى از زنانیکه شوهرانشان با مختار در قصر بسر مى بردند به بهانه رفتن مسجد و یا دیدار دوستـانشان مختصر آب و نانى به ایشان مى رسانیدند تا آنکه مهلب که مرد کار آزموده اى بود از حیله آنان آگاه شد و زنان را نیز مانع گردید.
مـخـتـار دستـور داد مـقـدارى عـسل در چـاهیکه در مـیان قـصر بود بریزند تـا آب چـاه قابل آشامیدن گردد.

مختار با کسانى که در قصر بودند به مشورت پرداخت که چه مى توان کرد؟ آنان نظر دادند که از مـصعـب براى خود امان بگیریم به سپاهیان پیشنهاد کردند که اگر تسلیم بشویم به مـا امـان مى دهید؟ آنها گفتند: تسلیم بشوید تا نظر خودمان را درباره شما پیاده کنیم .

مختار گفت : هرگز بحکم ایشان راضى نمى شوم و هر یک از شما که به حکم آنان تن در دهد او را بخـوارى مـى کشند، ولى اگر بجنگیم تا کشته شویم مرگ با افتخار را درک کرده ایم و اگر شما هم جز این را اختیار کنید پشیمان مى شوید زیرا پس از آنکه بر شما دست یافتند هر یک از شما را به عنوان اینکه کسى را کشته اید صاحبان خون از شما انتقام خـواهند گـرفـت و پـیش بینى مختار کاملا درست از آب در آمد زیرا تمام کسانیکه تسلیم بحکم سپاه بصره شدند دست بسته کشته شدند و یک نفر از ایشان جان در نبرد.مختار کشته مى شودمختار که از همراهیان خود احساس ضعف و زبونى نمود شخصا تصمیم بر خروج گرفت ، نزد همسرش ام ثابت فرستاد تا مقدارى عطریات برایش ‍ بفرستد، طیب فراوانى برایش فـرستـاد، مـخـتـار غـسل کرد و حنوط نمود و سپس طیب را بر سر و صورت خود، مالید با نوزده نفر از قصر خارج شد که از جمله سائب بن مالک بود که هنگام مسافرت او را بجاى خود حکومت مى داد.

سائب را گفت : نظر تو درباره ما چیست ؟ سائب گفت : راءى شما چیست ؟
مـخـتـار اظهار داشت : من یکى از رجال عربم ، ابن زبیر حجاز را متصرف شده ، و ابن نجده یمامه و مروان شام را در اختیار گرفت و من این شهرها را به چنگ آوردم جز اینکه من در مقام انتـقـام و خـونخـواهى خـاندان پـیغـمـبر بر آمـدم عـده اى را به جرم قتل آنجناب کشتم لذا بر من شوریدند وگرنه از ایشان کمتر نبودم ، لذا اگر نیّت پاکى ندارى از حیثیت و شرافت خود دفاع کن و در این راه بجنگ ؟ سائب گفت : انا للّه و انا الیه راجعون چرا در راه پیشرفت همین هدف نجنگم و در راه حیثیتم بجنگم .

مـخـتار از قصر خارج شد و به سپاه مصعب پیشنهاد کرد آیا به ما امان مى دهید؟ گفتند امان مـى دهیم تـا مـا هر چه صلاح دیدیم با شما رفتار کنیم ، مختار گفت : هرگز راضى به حکم شما نخواهم شد، شروع به جنگ نمود آنقدر جنگید تا کشته شد.
مـى گـویند مـخـتـار در مـحل زیتـونیها کشته شد و دو برادر بنام طرفه و طراف او را کشتند.

رفتار مصعب با تسلیم شدگان

چـون کسانى را که در قصر متحصن بودند بر مصعب عرضه شدند عبدالرحمان پسر محمد اشعـث و دیگـران پـیشنهاد کردند که تمام آنها را که جمعیت زیادى بودند از دم شمشیر بگـذرانند، بجیربن عبدالله مسلمى که از جمله موالیان بود مصعب را گفت : خدا ما را به اسارت و تـو را به عفو و گذشت امتحان مى کند که در یکى خوشنودى و در دیگرى خشم پروردگار است ، هر که عفو کند خدا نیز از او در گذرد، و هر که عقوبت کند ایمن نیست که از او قـصاص کنند، سپـس گـفـت : پـسر زبیر؛ مـا اهل قبله شما و همکیش شمائیم ترک و دیلم نیستیم ، مخالفت ما با همشهریانمان خارج از یکى از دو صورت نیست یا مـا اشتـباه کرده ایم یا ایشان ، و در هر حال وضع ما مانند مردم بصره است که مدتى با هم جنگیدند و سپس ‍ متحد شدند شما هم که اکنون پیروز شده اید گذشت کنید و جوانمردى نشان دهید؟ بجیر باندازه اى از این سخنان گفت : که مصعب و همراهانش ‍ نرم شدند و تصمیم بر گذشت گرفت .

ولى عبدالرحمان اشعث گفت : مصعب ؛ اگر مى خواهى ایشان را آزاد کنى پس از ما دست بکش و انتظار نداشته باش یا ما را باید داشته باشى یا آنان را وگرنه میان ما و آنها آشتى پـذیر نیست . مـحمد بن عبدالرحمان بن سعید همدانى گفت : پدرم و پانصد نفر از قبیله همـدان کشتـه شده اند که همه آنها بزرگان شهر و قبیله بودند، آنها را آزاد مى کنى و حال آنکه هنوز خونهاى ما در درون ما مى جوشد، یا ما یا آنها!

بلکه هر قبیله و خاندانى که در مبارزات با مختار کشته داده بودند سخنانى از این مقوله گـفـتـند و تقاضاى کشتن آنها را کردند، مصعب که چنین دید دستور کشتن آنها را داد و گفت : تمام آن جمعیت را گردن بزنند.

ایشان دستـجمـعـى فریاد کشیدند که پسر زبیر ما را مکش که به ما احتیاج خواهى داشت فـردا که لشگـر شام به جنگ شما آیند ما را پیشاپیش سپاه بفرست اگر کشته شویم مـقـصودت حاصل شده و علاوه که ما کشته نشویم مگر آنکه جمعیت ایشان را در هم بشکنیم و اگر پیروز شویم باز هم به نفع تو و همراهان تو است .

لیکن مصعب بجهت رضایت و خوشنودى دیگران همه را از دم شمشیر گذرانید!
و چـون خـواستـند بجیر را بکشند گفت : پس این خواهش مرا بپذیرید که مرا در کنار این افـراد نکشید زیرا به ایشان پیشنهاد کردم تسلیم نشوید بلکه مردانه بجنگید تا کشته شوید آنها پـیشنهاد مـرا نپـذیرفـتـند لذا نمـى خـواهم خـون مـن داخل خون چنین افراد بى اراده اى گردد.
مـسافر پسر سعید بن نمران گفت : مصعب ؛ جواب خدا را چه خواهى گفت هنگامى که بر او وارد گـردى که یک جمـعـیت انبوهى که اختیار خود را بدست تو سپردند کشتى با اینکه فرموده است جز در مقام انتقام و قصاص ‍ کسى را نکشید، اگر یک عده از ما جنگیده و افرادى را کشتـه اند لیکن یک عـده دیگـرى هستند که در هیچ جنگى شرکت نداشته اند بلکه در کوهپـایه و دهات بوده اند که مشغول جمع آورى مالیات بودند و راهها را امن مى کردند، بسخنان مسافر هم گوش ندادند.

سپـس گفت : خوار و زشت کند روى کسانى را که با ایشان گفتم : از یکى از کوچه ها حمله کنیم و جمعیت را متفرق ساخته و بقوم و قبیله خود ملحق گردیم حرف مرا نشنیدند.
رفتار مصعب با زنان مختار

پـس از آنکه مـصعـب از کشتن اسیران فارغ شد، زنان مختار را احضار کرد، ام ثابت دختر سمره بن جندب را گفت : عقیده ات درباره مختار چیست ؟ ام ثابت گفت : من آنچه را مى گویم که تو بگوئى . مصعب او را آزاد کرد.

عمره دختر نعمان بن بشیر انصارى را گفت : تو چه میگوئى ؟ عمره گفت : او بنده صالح خـدا بود، مـصعب این زن را زندان کرد و به برادرش عبدالله زبیر به دروغ نوشت ، این زن را عقیده آنست که مختار پیغمبر بوده است .

عـبدالله در پـاسخش نوشت : که او را بکش ، مصعب این زن را به شخصى بنام مطر سپرد تـا او را بکشد این نانجیب با سه ضربت شمشیر او را کشت ، کشته شدن این زن عاطفه افـراد را تـحریک کرد و زبان به اعـتـراض بر مصعب گشودند و شعراء در این زمینه اشعـارى سرودند که از جمله عمربن ابى ربیعه قرشى اشعارى گفت که از آنها ابیات زیر است :

انّ من اعجب العجائب عندى
قتل بیضاء حرّه عطبول
قتلت هکذا على غیر جرم
انّ للّه درّها من قنیل
کتب القتل و القتال علینا
و على المحصنات جرّ الذیول

همانا شگفترین شگفتیها نزد من کشتن زن سفید چهره آزاده زیباى گردن کشیده است که بدون گناه کشته شد و خدا او را از میان کشته ها خیرش ‍ دهد.

همانا کشتنت و کشته شدن بر ما و بر زنان پاک دامن واجب گشته است .

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ