پیشنهاد ازدواج موقت که داد خودم را باختم و تن به رابطه مخفیانه دادم
به طور اتفاقی، با او آشنا شدم. نزدیک غروب بود. از سر کار به خانه برمیگشتم. با سر و وضع بزککردهای کنار خیابان ایستادهبود. با اینکه اصلا اهل مسافرکشی نبودم، توقف کردم. کنار من نشست و بیمقدمه سر صحبت را باز کرد. از غم تنهایی مینالید و میگفت به خاطر اعتیاد شوهرش طلاق گرفتهاست. عقلم را زیر پا گذاشتم و آن روز یکیدوساعتی در خیابانها گشت زدیم. پیشنهاد داد با هم ازدواج موقت کنیم. خودم را باختم و تن به رابطهای مخفیانه با این زن دادم.
ارتباط ما در حالی ادامه داشت که هنوز عقد موقت نکردهبودیم. به خانهاش رفتوآمد داشتم و جلوی همسایهها مرا بهعنوان شوهرش معرفی کردهبود. دیروز زنگ زد و گفت قرار است ارثیه خوبی از پدرش به او برسد. او میگفت دیگر مشکل مالی نخواهیمداشت و میتوانیم چند سال به طور مخفیانه در عقد موقتِ هم باشیم.
یک جعبه شیرینی خریدم و به خانهاش رفتم. نشستهبودم و هنوز میخواستم یک لیوان چای بخورم که زنگ خانه به صدا درآمد. یکی از دوستانش آمدهبود. دقایقی بعد، دوباره زنگ خانه به صدا درآمد. این بار، ماموران کلانتری ١٢ آمده بودند. راه فراری نداشتم. ماموران در بازرسی از این خانه، مواد مخدر کشف کردند. من هم آنجا بودم و دستگیر شدم. تازه فهمیدم این زن بعضی روزها که با هم این طرف و آن طرف میرفتیم، مواد هم پخش میکردهاست. برای خودم متاسفم.