چرا همه از راننده نیسان ها می‌ترسند؟

0

«ببین آبجی، این محله‌رو می‌بینی، همه‌اش مال ماس.» با دست‌هایش یک دایره بزرگ در هوا درست می‌کند و چشم و ابروهایش را با حالت خاصی بالا و پایین می‌برد. انگار اجزای صورتش به نخی وصل است، یک طرف تکان می‌خورد، آن طرف جواب می‌دهد: «ما بنیانگذار بارفروشی تو تهران هستیم. ما قدیمی‌های این کاریم، ما با گاری اسبی بار می‌فروختیم، ما… اینجا، تو این محله یک مغازه میوه‌فروشی هم نیست، همه میوه‌هایشان را از ما می‌خرند.»

آب دهانش با هر واژه‌ای که بیرون می‌آید، نقطه نقطه می‌شود، می‌خورد به سروصورت و روسری و عینک آفتابی‌ام: «بابای من آب‌فروش بود، همین جا، همین محله، با گاری اسبی آب می‌خرید و می‌برد دم خانه مردم، منم با همین گاری اسبی بزرگ شدم، تابستان‌ها نمک می‌فروختیم، زمستان‌ها سیب‌زمینی پیاز.» تُن صدایش بالا می‌رود، چشم‌هایش خشم دارد، درست مثل ماشینش، با آن چراغ‌های بزرگ و سپر آهنی که نگاه بی‌تفاوتی درچشم‌هایش (چراغش) است:

وانت نیسان نیسان آبی راننده مست تصادف نیسان

«ببین خانم، ما زحمت‌کشیم، همه اینها را می‌بینی، این بدبخت بیچاره‌ها را می‌بینی، همه اینها خلافکار بودن، همه اینها زمین خوردن، یکی قاچاقچی، یکی معتاد، یکی دزد، اما دست از کارشان کشیدن، اومدن دنبال یک لقمه نان حلال.» اینها را می‌گوید و انگشت اشاره‌اش را تیز می‌کند به سمت راننده‌ها، «مهدی»، «حسین»، «مجید»، «رضا» که راست ایستاده‌اند کنار نیسان‌ها.
آنها راننده نیسان‌های «لب خط» شوش هستند، همان خودرو‌های آبیِ خشنِ پرابُهتی که وقتی استارت پرسروصدایشان زده می‌شود و صدای قیژقیژ گوشخراش موتور بلند می‌شود، همه کنار می‌روند؛ همه، خودرو‌های دیگر خیابان‌اند که با دیدن این آبی‌ها، دو راه بیشتر ندارند؛ یا کنار بکشند و خیال خود و خودرویشان را راحت کنند یا هر اتفاقی را به جان بخرند: «شارژ می‌گیرم، راه میدم.»

این جمله درشت و سفید، پشت یکی از این نیسان‌ها نوشته شده، آنها به این راحتی‌ها «راه» نمی‌دهند. نو و کهنه‌بودنش، این‌که تولیدی کدام شرکت است، چند ‌سال کارکرده است، چه باری دارد، راننده‌اش کیست و از کجا آمده، برای مردم توفیری ندارد، همه آنها را، این نیسان‌های مزدا و زامیاد و… را به چشم همان نیسان آبی‌های عصبانی خیابان‌ها می‌شناسند. همان‌ها که ترمزشان سفت و سخت است، یا نمی‌گیرد یا وقتی می‌گیرد، راننده مستقیم درشیشه است، نیسانی که آینه اتاقش، جز بار، چیز دیگری نمی‌بیند یا بوقش که ١٠١١ بنزی است و هربار که صدایش درمی‌آید، گوش را می‌نوازد! همین خودرویی که سپر فولادی‌اش اگر به جایی بخورد، دخلش را می‌آورد.

دنده نیسان سنگین است. همه خودرو‌ها با دنده یک راه می‌افتند، نیسان با دنده دو، تابستان‌ها داخلش، مخصوصا جلوی پای راننده، جهنم می‌شود. بیرون دما ۴٠درجه باشد، داخل کمِ کم، ١٢٠ است: «اگزوز نیسان جوری است که گرما را به داخل خودرو می‌آورد، به ‌هرحال اصولی درست نشده، روی اگزوزش مواد نسوز چینی می‌زنند. از کولر هم خبری نیست، باید خودمان برایش بخریم. از سرما و گرمایش گذشته، ترمزش آدم را بیچاره می‌کند،‌ ای‌بی‌اس نیسان خوب کار نمی‌کند، محکم که ترمز می‌گیری، خودرو کله می‌کند، شل می‌گیری تا بایستد خودروی عقبی داخل خودرو است، نیسان‌های تولیدی ‌سال ٩٠ به بعد،‌ ای‌بی‌اس دارد، ٩٠ به پایین بوستری است، خیلی نمی‌شود به ترمزش اطمینان کرد، ١٠بار باید بگیری تا کار کند.»

«رضا» از بچگی، عشق نیسان بود، این آبی‌ها را که درخیابان می‌دید، حسرت می‌خورد، آرزو به دل ماند تا ٢۵‌سال پیش. حالا ٢۵‌سال است که یکی از این نیسان‌ها، رفیق گرمابه و گلستانش است: «باورم نمی‌شد یک روز نیسان سوار بشم، آخر ما گاری اسبی داشتیم، قبلش هم چرخ‌دستی. پدرم آب‌فروش بود، بعد خودم نمک‌فروش شدم. آن موقع کسی نیسان نداشت.»

ژاپنی رفت، چینی آمد
نیسان انواع دارد. نیسان‌های قدیم، از شرکت نیسان ژاپن وارد می‌شدند، این روند تا‌ سال ٧٠ ادامه داشت، از آن به بعد، شرکت‌های خودروساز کم‌کم شروع به مونتاژکردن نیسان کردند. حالا زامیادهای مدل قدیمی، آخرین نسل باقیمانده از نیسان ژاپنی‌ها هستند، بعد از آن شرکت سایپا تصمیم گرفت تا نیسان را خودش تولید کند، همین هم شد تا موتورش را از مگاموتور تبریز بخرد و قطعاتش را از چین وارد کند. حالا همین‌ها را می‌فروشند ٣٣‌میلیون تومان. کارکرده قدیمی‌اش را هم می‌شود در بازار نزدیک به ١٠‌میلیون تومان پیدا کرد: «ایران قطعات نیسان را تولید نمی‌کند، چون برایش صرفه اقتصادی ندارد، خودرو‌های جدید، هم قدرتی است، هم سرعتی.» حالا فقط این نیسان آبی‌ها در ایران تولید می‌شود و هنوز هم خیلی هوادار دارد: «ایران امتیاز این خودرو‌ها را خرید، الان دیگر در دنیا نیسان تولید نمی‌شود، ماشین باری‌ها درکشورهای دیگر تویوتا هستند، مثل همین‌ها که داعشی‌ها سوار می‌شوند.»

مهر‌سال ٨٩ بود که قام‌مقام شرکت تولید نیسان خبر داده بود که به دلیل رعایت‌نشدن استانداردها، تولید این خودرو کم می‌شود، یعنی از ۵٠‌هزار دستگاه تولیدی در سال، به ١٠‌هزار دستگاه می‌رسد. با این‌که خودروسازان از کیفیت این نیسان‌ها راضی نیستند اما ظاهرا مشتریان وانت نیسان‌، این خودرو را همین‌طور که هستند، دوست دارند و به گفته مسئولان شرکت تولیدکننده، تغییرات هرچند جزیی با ذائقه مشتریان این نیسان‌ها همخوانی ندارد.

نیسان دو رنگ بیشتر نداشت؛ آبی و سفید. سفیدها کمتر و آبی‌ها بیشتر: «بعضی از نیسان‌ها قرمزند و بعضی زرد. اینها را همان قدیم، آتش‌نشانی و اداره پست خریده بود و رنگ کرد. بعدا در مزایده فروختند.» رضا می‌گوید که مزدا ‌هزارو١۶٠٠ و تویوتا کم‌کم دارند جای نیسان‌ها را می‌گیرد، همان‌ها که فرمانش نرم‌تر است و استهلاکش کمتر، اما به درد خرده‌فروشی می‌خورد نه عمده فروشی: «نیسان آبی‌ها گردن کلفت‌اند. جا دارند.»

مصرف سوخت این نیسان‌ها هم خیلی بالاست، آن‌قدر بالا که همین چند وقت پیش، بیژن زنگنه، وزیر نفت، گفته بود که متوسط مصرف سوخت وانت نیسان‌ها، حدود ٢٠ لیتر به ازای هر ١٠٠کیلومتر است: «اگر وزارت نفت پول داشته باشد، تمام نیسان‌ها را می‌خرد و ذوب می‌کند تا درمصرف سوخت خودروها صرفه‌جویی شود.» اینها را رضا هم تأیید می‌کند،

رضا را به  «رضا لالی» می‌شناسند، از آن قدیمی‌های لب خط است که تا چند نسل قبلش، دوره گردوبارفروش بودند. رضا لالی، ٧ خواهر و برادر ناشنوا دارد، از بد روزگار، دامادها هم همان وضع را دارند، همین هم شده تا به اسم کل خانواده یک پسوند «لال» اضافه شود، حالا رضا وخواهر برادرهایش، ۵ تا نیسان دارند: «آخرین نیسان را‌ سال ٩۴ خریدم، ٢٨‌میلیون و۵٠٠‌هزار تومان، قسطی. اصلا به درد نمی‌خورد، یکی دیگر از نیسان‌ها را‌ سال ٧٠، سه‌میلیون و٢١٠‌هزار تومان خریدم. حالا دست اصغر برادرم است، مرگ ندارد، ببخشیدها، خرکار است، اما دیگر به درد تهران نمی‌خورد، این نیسان جدیدی‌ها، آلودگی کمتری دارند اما کیفیت‌شان پایین است.» راننده‌ها، بارفروش‌ها، نیسان ژاپنی‌ها را دیگر نمی‌خرند، هم قدیمی شده، هم معاینه فنی، ایراد زیاد می‌گیرد.

همه از این خودرو‌های شما می‌ترسند، حالا نیسان خودش خطرناک است یا راننده‌اش؟
هم خودش، هم راننده‌هایش. خیلی از راننده‌ها بد رانندگی می‌کنند، اما خودرو هم مشکل زیاد دارد، گیربوکس‌اش داغان است، جدیدی‌ها هم خیلی تند و تیز می‌روند، این سرعت با هیکل خودرو جور درنمی‌آید.

  فکر می‌کنید چرا همه از راننده نیسان‌ها می‌ترسند؟
حق هم دارند، وقتی خودرو دور می‌گیرد، واقعا ترسناک می‌شود، فکر کنید با آن همه بار، وقتی لایی می‌کشد، راننده خودروهای دیگر، وحشت می‌کنند. پشت بعضی از تریلی‌ها می‌نویسند:   «همه از من می‌ترسن، من از راننده نیسان». البته خیلی از راننده‌ها هم جوگیر می‌شوند. اسم راننده نیسان که می‌آید، می‌گویند، اوه اوه!

فکر کنم خود راننده نیسان‌ها هم بدشان نمی‌آید بقیه را بترسانند. ظاهرا خیلی خودرو را دستکاری می‌کنند؟
بله، همان اول، سپر فابریک را عوض می‌کنند و ناودانی تیرآهن به آن می‌بندند. موقع تصادف هم همین سپر، خودروی جلویی را تا شیشه جمع می‌کند. بدنه‌اش هم نسبت به خودروهای سواری، آلیاژ محکم‌تری دارد. به راحتی تکان نمی‌خورد. بوقش را هم عوض می‌کنند و بوق ١٠١١ بنزی می‌گذارند، صدایش خیلی بلند است، روی رینگش هم قالپاق می‌زنند تا خوشگل‌تر شود.

 پلیس ایرادی نمی‌گیرد؟
نه به این چیزها کاری ندارد، اما کلا با نیسانی‌ها مشکل دارند، مأموران راهنمایی و رانندگی به خونمان تشنه است، قبلا وقتی مقاومت می‌کردیم، گاز اشک‌آور می‌زدند، خیلی از بچه‌ها، سر فرار از دست پلیس، پایشان شکسته، چقدر دنبال بارهایشان دویده‌اند، چقدر پلاک خودرو‌هایمان را برده‌اند و جریمه کرده‌اند، چقدر دنبال بیرون آوردن نیسان‌ها از پارکینگ بودیم. خودمان می‌دانیم ترافیک درست می‌کنیم، اما خوب از سر ناچاری سدمعبر می‌کردیم. اصغر، برادرم رکورد گرفتن و آزادکردن دارد.

«اصغر» داستانش مفصل است، مرد میانسالی که دهانش از دندان خالی است، شیشه و هرویین، دمار از روزگارش درآورده، حالا به قول خودش، ۶ماهی می‌شود مصرف نکرده است. شیرین‌زبان است: «من رئیس باند دوو بودم، خودرو می‌دزدم سه سوت. همین پراید را ببین چطور باز می‌کنم.» از زیر گل‌گیر، دست را می‌برد سمت کاپوت، کمی انگشتانش را می‌چرخاند و تق، کاپوت باز می‌شود: «من ٣٠ثانیه‌ای مال مردم را می‌بردم، پراید، ال٩٠، دوو. نیسان را مثل آب‌خوردن باز می‌کنم.»

اینها را می‌گوید و جای خالکوبی‌هایش را نشانم می‌دهد، روی گردنش نوشته؛ «خطر مرگ»:  «اینها را وقتی کانون اصلاح و تربیت بودم، نوشتم.» داخل لبش را هم نشان می‌دهد، نوشته: «مرجان» به قول خودش عشق سال‌های جوانی، خالکوبی‌ها هم آبی است، به رنگ نیسانش:  «به ما تئاف هم می‌گویند، به دوره‌گردها یا بارفروش‌ها در اصفهان تئاف می‌گفتند. آنهایی هم که چند قلم میوه می‌زنند، بهشان می‌گویند، هفت بیجار. ما هم از قدیم کارمان همین بوده، خودم چندبار از پل چوبی با اسب افتادم پایین. چندبار زیر همین پل، از دست مأمورا، تیر خوردم. حالا هم وضع بازار خوب نیست وگرنه به جای بارفروشی می‌زدیم تو کار مثلا حمل سنگ.»

خرج این بارفروش‌ها زیاد است، آنها بار را ۶٠٠‌هزارتومان از میدان میوه و تره‌بار می‌خرند، ٢٠٠، ٣٠٠‌هزار تومان برای لنگه‌ای (کارگر بازار) خرج می‌کنند، چند ‌هزارتومان پلاستیک می‌خرند، روزی، ٣٠، ۴٠‌هزارتومان به کارگرها می‌دهند و ٧٠، ٨٠‌هزارتومان هم خرج کم‌فروشی‌شان می‌شود. هزینه بنزین و استهلاک خودرو را هم باید به آن اضافه کرد: «حالا هرکس زمین خورده، نیسان می‌خرد و می‌خواهد بارفروشی کند.» این جمله، اعتراض اصغر است به زیادشدن بارفروش‌ها. جمله دیگرش را خط کرده و پشت نیسانش نوشته: «فلسفه الاکلنگی اثبات بزرگی کسی است که فرو می‌نشیند تا دیگری پرواز را تجربه کند.»

«حسین» هم از نیسان‌دارهای قدیمی است: «بچه که بودم، با اسب و گاری کار می‌کردم، هندوانه و خربزه می‌فروختم، حالا ٢٢سالی می‌شود که نیسان دارم.» به نیسان مدل ۵٨‌اش که همان اطراف است، اشاره می‌کند: «آن قدیم‌ها بهتر از الان بود، با گاری از شوش تا تجریش می‌رفتیم، شب‌ها همین گاری‌ها را عشرت‌آباد می‌گذاشتیم، بعدها کنار بلورفروش‌های خیابان صابونی نگهشان می‌داشتیم. بعضی وقت‌ها کنارهمین گاری‌ها می‌خوابیدیم.» قبلا مغازه میوه‌فروشی داشت اما می‌گوید که به‌صرفه نبود: «پول آب و برق و اجاره آن‌قدر زیاد است که نمی‌شد ادامه داد. البته حالا هم خیلی‌ها بارفروش شده‌اند، هرکس از راه می‌رسد، نیسان می‌خرد، کار ما را خراب کرده‌اند.»

پل نیسان‌ها
جمع نیسان‌ها، نیسان‌های بارفروش زیر پل «بعثت»، جمع است. آنجا، در یک زمین ۵٠٠متری، تا چشم کار می‌کند، خودرو‌های آبی‌رنگی است که شانه به شانه هم ایستاده‌اند. شهرداری منطقه ١۵ از ٧، ۶ ماه پیش، آنجا را بازار روز کرده، بازاری برای نیسان‌های دوره‌گرد تا به جای چرخیدن درخیابان‌ها و راه را بند کردند و آلودگی صوتی و هوایی درست کردند و هزارویک بدبختی دیگر، همه یکجا جمع شوند و بارشان را بفروشند؛ پرتقال، نارنگی و خیار و هویج‌ها را. حالا اینجا، تقاطع شهرزاد، دوقدم مانده به «لب خط» شوش، قیامتی است. ملغمه‌ای از دود خودرو‌ها و صدای بلندگوهایی که پرتقال، نارنگی‌های ٢٠٠٠ تومانی را فریاد می‌زنند و یک عالم ترافیک: «خودمان را کشتیم تا برایمان یک جایی بگیرند، حالا که جایش درست شد، ما را بیرون انداخته‌اند.»

این صدای اعتراض «مهدی» است، مرد ٣١ساله‌ای که چین‌های ریز گوشه چشم‌هایش، دندان‌های یکی درمیان خالی‌اش و پینه‌های سیاه انگشت‌هایش، حداقل ١٠‌سال بزرگتر نشانش می‌دهد: «قبلا این‌جا جای پارک خودروهای سنگین بود، ما این‌قدر رفتیم و آمدیم تا شهرداری منطقه ١۵ مجوز داد این‌جا بشود بازار ما. ما یعنی نیسان دارهای منطقه ١۵، بچه‌های لب خط و بلوار شهرزاد که ٣٧،٣٨ نفری می‌شویم، اما تا آمدیم به خود بجنبیم، دیدیم نزدیک ٨٠، ٧٠ تا خودرو از فلاح و دولت‌آباد و شاه عبدالعظیم و نمی‌دانم فلان‌جا آمده‌اند و جا خوش کرده‌اند، جوری که اصلا به ما اجازه نمی‌دهند خودروهایمان را داخل بازار ببریم.»

رگ‌های گردن «مهدی» از عصبانیت، بیرون زده، دست‌هایش را درهوا تکان می‌دهد و از وضع شاکی است. او از نیسان‌دارهای قدیمی تهران است: «همین راننده‌هایی که نمی‌دانیم از کجا آمده‌اند، شب‌ها مست می‌کنند، حشیش می‌کشند، به زن و بچه مردم رحم نمی‌کنند، اما دریغ از یک مأمور که بیاید و این‌جا را ساماندهی کند، نگهبان ما شب‌ها درچادر می‌خوابد، شهرداری که آمده این‌جا را برای ما راه انداخته، کاری هم برای تأمین امنیت کند، کاری برای ساماندهی. اجازه ندهد هرکه از راه رسید، با قلدری و تیزی و شمشیر، خودرو‌اش را بیاورد داخل بازار.»

خیلی از نیسان‌های زیرپل، خودرو‌هایشان را پنچر کرده‌اند تا کسی تکانش ندهد، آنها هر روز بارشان را از میدان تره‌بار اتوبان آزادگان می‌خرند، خودرو کرایه می‌کنند تا زیر پل بعثت، آن‌جا بار را خالی و سوار نیسان می‌کنند، تا نکند کسی جایشان را بگیرد.

«مهدی»، «حسن»، «مجید» و «مجتبی»، دوره‌گردهای قدیمی‌اند و سال‌هاست که خیابان‌های منطقه ١۵ را از لب خط و بلوار شهرزاد و خیابان وفا و تکدی و کاظمی بالا و پایین می‌کردند، آن‌قدر تعدادشان زیاد بود که آمبولانس‌های بیمارستان مهدیه هم راهی برای رفتن نداشتند، آنها همان آخرین نسل گاری اسبی بودند که بعدها، وانت و نیسان خریدند.

«مهدی» ١٠سالی می‌شود که نیسان دارد، ١٧سالش که بود، معتاد شد، شیشه می‌کشید، می‌گوید، ۴٨بار درترک مواد لغزیدم، حالا آمده تا دوباره کار کند، اما جز بارفروشی کار دیگری بلد نیست: «اگر کاری بلد بودم، می‌رفتم سراغش.» «حسن» قدیمی‌تر است، سابقه ٣٠ساله دارد: «کارم را با اسب و گاری شروع کردم، آن‌وقت‌ها، هندوانه می‌فروختیم.» آن‌وقت‌ها، یعنی ٣٠، ۴٠‌سال پیش: «از وقتی این‌جا انبار قلعه بود، ما همین جا کار می‌کردیم، میوه و سبزی می‌فروختیم تا الان.» «مجید» هم از راه می‌رسد:  «دوره‌گردی نیسان دردسر زیاد دارد، هر روز ٢٠٠، ٣٠٠‌هزار تومان جریمه، هر روز خواباندن خودرو، هر روز درگیری با مردم، فحش خوردن از آنها. دوره‌گردی یعنی سد معبر، یعنی ترافیک، یعنی آلودگی صوتی، هوایی. یعنی تو سرما و بارندگی و گرما تو خیابان‌ها چرخیدن، اما چاره چیست. کاری بلد نیستیم، حرفه‌ای نمی‌دانیم. سواد نداریم، همه اینهایی که می‌بینید، زندگی باخته‌اند، یکی حشیش می‌کشیده، یکی زندان بوده و…»

«مجید» به جمع‌شان اضافه می‌شود: «همه ما، پشت گاری چرخ به دنیا آمدیم، این آقا، اون، اون یکی. همه اول گاری داشتن، بعد وانت خریدن، بعدش نیسان.» «مجتبی»، ادامه حرف‌ها را می‌گیرد:  «نتوانستیم از اسب‌ها نگهداری کنیم، فروختیم، خودرو خریدیم.» یک روز پرتقال می‌فروشند یک روز خیار، یک روز کاهو و یک روز گوجه‌فرنگی: «وقتیم بارم گوجه ربی بود، همه هیکلم قرمز می‌شد..» حالا ولی در این بازاری که جایی برایشان نیست، فروششان کم شده، قبلا با دوره‌گردی روزی ۴ تن می‌فروختند و حالا چهار روز می‌گذرد تا یک تن بفروشند: «قسط‌هایمان عقب افتاده، کاسبی‌مون کم شده. اینهمه نیسان بارفروش جمع شده، کسی نمی‌خرد، مردم مگر چقدر میوه می‌خورند، مگر روده‌هایشان به بیابانی راه دارد.» آنها ساکنان همان دور و برند، خانه‌های ۴٠، ۵٠متری، لب خط و بلوار شهرزاد و شهرک سجادیه. خانه‌های کوچک، خانواده‌های بزرگ.

صدای اصغر بلند می‌شود: «‌ای ملت ایرانی بشتابید پسر، پسر حاجی ارزونیه، ارزون می‌ده، خدا برکتو شو می‌ده، بیا که حمایت از کارگرا، کارمندا، عیالوارا، زحمتکش‌هاس، بیا پا ترازوی میزون، نگاه کن ببر.» اینها را بلند بلند از بلندگو  نمی‌گوید، فریاد می‌زند. صدایش لای بلندگوی شیپوری شکل، می‌پیچید و درخیابان شلیک می‌شود. اصغر، نیسانش‌اش را روشن کرده و از خیابان شهرزاد بالا می‌رود، بارش نارنجی است، نارنگی است و تا خرتلاق پر شده. به سرش روی تنی که تا کمر از پنجره بیرون آمده، تکانی می‌دهد و فریاد می‌زند: «بدو که ارزونه» و از همان بلندگو:  «خانم خبرنگار خداحافظ.»

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ