نوعروس جوان مردهای محله را به جان هم انداخت

0

همه چیز از یک تهمت ناموسی شروع شد، مشاجره های لفظی بین همسایگان بالا گرفت و هر لحظه بر تعداد زنان و مردانی که وارد این ماجرا می شدند افزوده می شد. ولی در این میان ناگهان صحنه وحشتناکی چشم ها را خیره کرد، برق تیغه چندین چاقو درخشید و نزاع فیزیکی بین همسایگان در حالی آغاز شد که چند نفر با وارد آمدن ضربات چاقو، خون آلود روی زمین افتادند و همه این ماجراها به خاطر سخن چینی های عروس من بود…

زن ۵۲ ساله در حالی که با انگشت به عروس ۳۰ ساله اش اشاره می کرد و او را عامل اصلی وقوع درگیری خونین می دانست به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: حدود ۲ سال قبل پسر کوچکم در یکی از رشته های خوب دانشگاهی پذیرفته شد و ما از این که تلاش هایش به نتیجه رسیده بود خیلی خوشحال بودیم اما این رنگ و بوی خوشبختی یک سال بیشتر دوام نیاورد چرا که شبی پسرم موضوعی را با ما در میان گذاشت.

هیچ کدام از اعضای خانواده باورمان نمی شد که «سهراب» چنین تصمیمی گرفته باشد. آن شب از شدت غصه و نگرانی خوابم نمی برد. «سهراب» در ترم دوم دانشگاه با دختری از همکلاسی هایش آشنا شده بود. آن دختر اهل یک شهر دیگر و با فرهنگی متفاوت بود و سهراب اصرار به ازدواج با او داشت.

مخالفت های من و پدرش که کارگری آرام و ساده است هیچ نتیجه ای نداشت. چند روز با این مشکل درگیر بودیم و هرکس به طریقی سعی می کرد سهراب را از این تصمیم منصرف کند ولی مرغ او یک پا داشت تا این که پس از مشورت با فرزندان دیگرم تصمیم گرفتیم با ازدواج آن ها موافقت کنیم.

طولی نکشید که محله را چراغانی کردیم و جشن ازدواج سهراب و مریم باشکوه خاصی برگزار شد. همسرم طبقه پایین منزلمان را به پسرم داد و آن ها زندگی مشترکشان را آغاز کردند اما طولی نکشید که اختلاف سهراب و مریم بر سر نوع پوشش، رفتار با مردان نامحرم و دیگر مسائل فرهنگی به اوج رسید و سر و صدا و مشاجرات آن ها دامنگیر خانواده ما شد.

صدای دعواها و توهین های آن ها به یکدیگر، همسایه ها را نیز عاصی کرده بود. اگرچه عروسم دختر مهربانی بود ولی سوءظن شدیدی نسبت به همسرش داشت و سخن چینی هایش را نمی توانست کنار بگذارد. درگیری آن ها نه تنها بستگان و خانواده ما را درگیر کرده بود بلکه عروسم در میهمانی ها و مراسم شادی و عزای اهالی محله با سخن گفتن پشت سر دیگران همه را به جان هم می انداخت.

این در حالی بود که هیچ گاه نصیحت های ما را نمی پذیرفت و مرا دشمن خودش می دانست. دیگر تقریبا همه اهالی محل به نوعی با یکدیگر اختلاف پیدا کرده بودند تا این که تهمت عروسم به دختر یکی از همسایه های قدیمی موجب واکنش داماد خانواده آن ها شد و درگیری در محله بالا گرفت به طوری که هر کسی به طرفداری از فرد دیگری وارد نزاع شد و…

کاش فرزندم در انتخاب شریک زندگی خود دقت بیشتری می کرد و ما مجبور نبودیم بعد از ۳۰ سال این محله را با خاطراتش ترک کنیم…

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ