بیوگرافی حامد عسکری ،مهمان امشب خندوانه +دوبیتی ها و کتاب ها

0

حامد عسگری شاعر جوان اهل شهرستان بم (متولد ۱۰ خرداد ۱۳۶۱) است که انتشارات ودیعت کرمان آن را در تیراژ دو هزار نسخه منتشر کرده است.

کتاب ۷۰ صفحه‌ای حامد عسگری مقدمه‌ای به قلم محمدعلی بهمنی دارد و دربردارنده ۲۹ غزل، دو چهارپاره و تعدادی رباعی و دوبیتی است. غزلهای حامد دارای لحنی صمیمی و با چاشنی طنز است و بقول بهمنی سهمی نیز از  شیرینکاریهای زبانی با خود دارد.

غزلهای حامد به‌رغم شورانگیزی و شیطنت، هنوز فاقد زبانی منسجم و یکدست است و همنوا با محمد علی بهمنی باید گفت این مجموعه با همه زیبایی‌هایش حاصل پربار برای او نیست و باید چشم امید به آثار بعدی او داشت.

تاکنون دو کتاب از وی به نام های ” حال و حوّایی از ترنج و بلوچ ” و ” خانمی که شما باشید “ منتشر شده است.

همسر حامد عسکری مهمانان خندوانه کتابهای حامد عسکری بیوگرافی حامد عسکری اینستاگرام حامد عسکری

همسر و فرزندان حامد عسکری

حامد عسکری با همسرش در یکی از انجمن های ادبی دانشگاه آشنا می شود و به قول خودش همسرش کسی بود که توانست او را اهلی کند و حالا ثمره ازدواجش بعد از ۹ سال باران و محمد نیکان است.

بعد از ازدواج به ثبات رسیدم و توانستم بهتر شعر بگویم. ماه‌ های اول ازدواج حتی تلویزیون را از کارتن در نیاوردیم. مدام باهم کتاب و تاریخ بیهقی می خواندیم. بعد همسرم درسش را ادامه داد و کارشناسی ارشد در ادبیات گرفت اما در شعر پشت من ایستاد تا من جلو بیایم

امضای همسر زیر شعرهایش

نصفه شب ها شعر می گویم که همه خوابند اگر شعرم تمام نشد که هیچ، اگر شد پاکنویسش می کنم و می گذارم جایی که همسرم ببیند. اگر زیرش را امضا کرد یعنی تایید شد و می رود توی دفتر شعرم

همسر حامد عسکری مهمانان خندوانه کتابهای حامد عسکری بیوگرافی حامد عسکری اینستاگرام حامد عسکری

حامد عسکری در شب سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۹۶  مهمان برنامه خندوانه و رامبد در شبکه نسیم

حامد عسکری با انشتار عکس زیر در اینستاگرامش نوشت:

همسر حامد عسکری مهمانان خندوانه کتابهای حامد عسکری بیوگرافی حامد عسکری اینستاگرام حامد عسکری

چه شبها که تو بارون بهاری
نشستی اسممو تکرار کردی
چقد با اون صدای گرم و معصوم
نماز صب منو بیدار کردی .
.
توی این دنیای اغلب تلخ و دلگیر
چقد خوبه که با هم بد نبودیم
تصور کن چه آغاز بدی بود
اگه ماهِ عسل مشهد نبودیم .
.
تو و انگشتر فیروزه و باز
قنوت ساده و راز و نیازت
من و سنگینیِ یه بغض مسموم
من و بوسیدن چادر نمازت .
.
زمستون میشه دنیام تو نباشی
زمستون گفتم و دستام یخ کرد
ببخش از اینکه گاهی دیر کردم
ببخش از اینکه گاهی شام یخ کرد .
.
هنوز شعر نخونده خیلی مونده
هنوز حرف نگفته خیلی دارم
تو این گنجشکای معصومو بشمار
منم می رم دوتا چایی بیارم.
.
پی نوشت: نه زلزله بم من را کشت نه دو تصادف مهیبی که پشت سر گذاشتم نه چاقوی مردی زور گیر در شب چهار راه سیروس ولی شک نکن نبودت ابتدای مرگ من است.

instagram hamedaskari777

“حامد عسگری” ترم اول دانشگاهش تازه تمام شده بود که در شهرش زلزله بزرگی آمد. او هنوز هم از یادآوری آن حادثه متاثر می شود و افسوس از دست دادن شاعرانی را می خورد که به قول خودش اگر الان بودند، جایگاه بالایی در شعر امروز داشتند. با او درباره ی بم و شاعرانش و … صحبت کرده ایم.

فارس: آقای عسگری! دو بیتی‌های شما در مورد بم بسیار شنیدنی است. اگر مایل باشید با آن دوبیتی‌های زلال و بی ریا مصاحبه را آغاز کنیم.

الهی غربت ساقی نبینی

الهی درد مشتاقی نبینی

الهی که بالای اسم نگارت

بمیری و هو الباقی نبینی

دلم از غربت بم چاک چاکه

زمین از تلخی بغضم هلاکه

بگردم سر به سر ویرونیه های

گلو بند نگارم زیر خاکه

غمم اندازه‌ی یک کهکشونه

طفیل چشمم ابر آسمونه

از اون روزی که بم زیر و زبر شد

همیشه تو دلم خرما پزونه

از او ارگی که تو تاریخ مایه

فقط مشتی گل و آجر به جایه!

نه بارویی نه برجی مونده حالا

بگن آغا محمد خان بیایه!

طلوعت توی نارنجای خرداد

غروبت صبح جمعه پنج دی بی

* می گفت: اون موقعی که خورشید هنوز زلف‌هایش را این ور کوه نریخته بود، ما پامون تو سینه کش جاده بود

فارس: آقای عسگری! شعر را از چه سالی شروع کردی؟

من زندگی‌ام شعر بوده است. اصلا طبیعتی که ما در آن جا به دنیا آمدیم این گونه بوده است. مایی که چهار دست و پا روی قالی کرمان می‌رفتیم تا قنات‌ها و کوچه باغ‌هایی که آن جا بود ناگزیری از شعار شدن نبود، نه تنها من بلکه پدر بزرگم هم این گونه بوده است.

با پدر بزرگم که صحبت می‌کردم می‌گفتم: بابا، شما آن موقع‌ها که ساعت نبود، چه جوری متوجه می‌شدی که صبح است و بیدار می‌شدی؟ می‌گفت: “ای آقا، اون موقعی که خورشید هنوز زلف‌هایش را این ور کوه نریخته بوده ما پامون تو سینه کش جاده بود!” این چیزی غیر از شعر است اصولا آدمی که واحه نشین است و با طبیعت هم مسلک می‌شود جزء ذات طبیعت می‌شود.

فارس: چه سالی به دنیا آمدید؟

متولد ۱۰ خرداد ۱۳۶۱ هستم.

فارس: از تحصیلاتتان برایمان بگویید.

بعد از سوم راهنمایی رفتم حوزه علمیه و مشغول درس شدم و بعد شروع کردم به صورت قاچاقی دیپلم گرفتن. لمعتین را تمام کردم و همزمان دیپلم هم گرفتم. دانشگاه امتحان دادم و حقوق قبول شدم.

فارس: کجا قبول شدید؟

رفسنجان. ترم اول که تمام شد و داشتیم برای فرجه‌ها می‌آمدیم که زلزله اتفاق افتاد. آن قدر هم زلزله عمیق بود که من را به سمت تهران پرت کرد.

به واسطه‌ی اتفاقات روحی که برایم روی داد چند هفته در بیمارستان بودم و پس از مدتی در دانشگاه تهران شمال لیسانس گرفتم.

فارس: پس لیسانس را دریافت کردید؟

بله، و این جا ازدواج کردم.

* بم، شهرترین شهر کرمان است

فارس: از اوضاع ادبی هفت هشت سال پیش بم تاکنون برایم‌مان بگو. از آقای جوشایی چه خبر؟

محمد علی جوشایی استاد و پیر و ملای من است. من چه عصرهایی که با او با یک فلاسک چای در ارگ بم بودم! چه سعدی‌هایی که نخواندیم و چه تفسیرهایی که نکردیم! این را بگویم که در استان کرمان، بم، شهرترین شهر کرمان است. البته به گواه تاریخ، در بیهقی، در شاهنامه، در منظومه‌ی طبری، در سفرنامه ناصر خسرو.

اصول تمدن و اصول شهر نشینی در بم رواج داشته است و به همین واسطه شهر هنر پروری است. اولین بازیگر زن سینمای ایران، بمی است. ایرج بسطامی و بعدش رفعت نظام که مشروطه خواه بسیار بزرگی بوده است که هم پای با ستارخان و باقرخان مبارزاتی داشته است و اعدامش می‌کنند و ماجرای سپیداری در بردسیر کرمان که بعدها می‌گویند آن سپیدار جوانه زد. به همین واسطه‌ها انجمن شعر بم بسیار انجمن درخشانی بود.

فارس: از چه زمانی؟

از بی بی حیاتی بمی بگیر تا الان که انجمنی همین الان در بم به این نام هست.

فارس: ایشان شاعر چه قرنی است؟

فکر می‌کنم دوره‌ی صفویه باشد. شاعر بسیار خوبی است.

فارس: هم نسل‌های خودتان را نام ببرید.

ملیحه غنی زاده، ایمان جهانی، فروغ بهره‌مند، احسان خان زاده جرجندی، مهری خادم مظفری، الهام مهنی‌زاده. اینها همه تازه داشتند گل می‌کردند و شکوفه‌ زده بودند و زلزله آمد و همه‌ی این‌ها را خاطره کرد!

* انجمن شعر بم در برزخ خیلی شلوغ تر از این دنیاست!

فارس: پس زلزله خیلی چیزها را خراب کرد؟

بله، الان انجمن شعر بم در برزخ خیلی شلوغ تر از این دنیاست! خلاصه اگر جوشایی تهران بود خیلی از این اسم‌هایی که وجود دارد اسم‌شان ذیل جوشایی قرار می‌گرفت. هر غزلی اگر از او بخوانم تحت تاثیر قرار می‌گیری، یک بیت از یک غزلش:

مشکل از سبک خراسانی و عراقی نیست

همه با قافیه‌ی عشق مصیبت دارند

و یا یک بیت دیگر:

باد آستین ز ساعد لیلا ربوده یا

برف است بر کجاوه که سنگین نشسته است؟

یک بیت دیگر:

چه سینه‌ها که به سودای خط و خالی سوخت

چه دیده‌ها که در اندیشه‌ی خیالی سوخت

دلی به عشق کسی باختی دریغ مخور

که قیصریه به تاوان دستمالی سوخت

ایرج بسطامی را نگاه کن، کورس سرهنگ زاده را نگاه کن الان از شعر بم چه خبر است؟

شش سال است که جرات نمی‌کنم به بهشت زهرای بم بروم. خیلی از قبرها الان عکس دارد و سنگ دارد، من بعد از شش سال باز هم بفهمم کسی مرده است، داغان می‌شوم! صحنه‌هایی را که من در زلزله بم دیدم خیلی اذیتم کرد. یعنی آن استرسی که منتقل می‌کرد خیلی عجیب و وحشتناک بود!

فارس: یعنی به تعبیری می‌خواهید بگویید که الان شاعر بزرگی در بم وجود ندارد؟

خیلی کم رنگ. یک سیاووش هایی در بم زیر خاک رفتند که باید منتظر باشیم این سروها از خون آنها پا بگیرند .من هنوز منتظرم ولی ناامید نیستم. خیلی ها زخم‌های ظاهری شهر را دیدند ولی کار فرهنگی را جدی نگرفتند!

فارس: در فضاهای شعر معاصر حس می‌کنم به افرادی مثل حسین منزوی خیلی نزدیک‌ هستید.

من متاسفانه منزوی را ندیدم، من قیصر را هم ندیدم! در بم قبل از زلزله من جوان ۱۶ – ۱۷ ساله به کتاب فروشی آقای ایران نژاد می‌رفتم و می‌گفتم به من یک کتاب نو بده، یک کتاب از نیما می‌داد! خلاصه هر چه از مرکز کشور دورتر شوی از یک سری جهات خوب است و از یک سری جهات به ضررت است. من اولین کنگره‌ی شعر طلاب که شرکت کردم در این کنگره آقایان قزوه، سید عبدالله حسینی، جبار کاکایی، احمد عزیزی و … بودند.

* پول بلیط برگشتم را دوربین خریدم تا با قزوه و کاکایی و عزیزی عکس بگیرم!

فارس: مگر آقای کاکایی طلبه بودند؟

نه خیر، ایشان به عنوان میهمان آمده بودند. این اولین جشنواره‌ای بود که من پایم را از استان کرمان بیرون گذاشته بودم.

کفش‌های مکاشفه احمد عزیزی و از نخلستان‌ تا خیابان علیرضا قزوه را خوانده بودم؛ کارهای منزوی را خوانده بودم اینها همه برای من اسطوره‌ بودند. یادم هست قم که آمدم، آن موقع تازه فاضل نظری غزل “بی قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست/ آه بی تاب شدن عادت کم حوصله‌ هاست” را گفته بود. و این غزل در آن کنگره اول شد. آن جا فاضل به من گفت تو غزل سرای خوبی می‌شوی! من آن جا آن قدر ذوق داشتم که رفتم نه هزار تومان دادم و یک دوربین خریدم و در کنار جبار کاکایی و قزوه و احمد عزیزی عکس گرفتم. و هنوز عکس هایش را دارم. آن دوربین را که خریدم دیگر پول نداشتم که برگردم بم. یعنی بلیط قطار شش هزار و سیصد تومان بود و من دیگر پولی نداشتم.

فارس: آقای عسگری! شغل پدر شما چه بود؟

پدرم معلم بود.

شما غزل زیبایی دارید که واژه‌هایی مثل برنو و مشروطه و عشق و … در آن خودنمایی می‌کند، می‌شود آن را برایمان بخوانید؟

با من برنو به دست یاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می‌سوزد در آه

بعدها تاریخ می‌گوید که چشمانت چه کرد

با من تنهاتر از ستارخان بی‌سپاه

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه

هر کسی بعد از تو من را دید، گفت از رعد و برق

کنده پیر بلوطی سوخت، نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیخا را بیندازد به چاه

آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن

آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی‌ها چه زیبا گفته‌اند

«دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه»

فارس: و حرف آخر به مخاطیبینی که مصاحبه را می‌خوانند. به خصوص شاعران.

به هم احترام بگذاریم، به پرنده‌ها احترام بگذاریم، به خورشید سلام کنیم، هر از گاهی گریه کنیم. نامردی نکنیم. اگر هم نامردی کردیم به خودمان تشر بزنیم. وقتی شب می‌خواهیم بخوابیم محاسبه کنیم.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ