غلام ژاپنی : سینما معرفت ندارد
غلام ژاپنی و حسن چیچو، ۲ آدم با ۲ دنیای کاملا متفاوت اما عشق و دلدادگی مشترک هستند. آن یکی در همه سالهای عمرش در کنار عشق به سینما، جریان زندگی را هم دریافته و این یکی از همه دوست داشتنیها و اتفاقات ساده و شیرین زندگی چشم پوشیده تا معشوق را دریابد. البته هر دو به نوعی ناکام ماندهاند.
عشق غلامحسین میرزایی (معروف به غلام ژاپنی) به سینما اگرچه بارها سوژه فیلمسازان شده، اما برای او این چیزها اهمیت ندارد، چون هنوز هم در آستانه ۶۳ سالگی امیدوار است روزی به پلهای برسد که مثلا جمشید هاشمپور یا مهدی هاشمی روی آن ایستادهاند.
وقتی با اشتیاق از دلبستگیاش به سینما و عشق شهرت حرف میزد آقا روحالله (صاحب قهوهخانه مهر) شماتتش کرد و ناخشنود گفت: «غلام آخه یه چیزی بگو که فایده داشته باشه… مشهور بشی که چی؟ از رفقات حرف بزن که بیچارهها گرفتارن… بذار بنویسه بلکه یه فکری براشون بکنن…» بعد اسم کسانی مثل حسن نوروزی معروف به حسن فردین، محمد تاجیک و محمد ذوالفقاری را میبرد که سالها دچار سینما بودند و حالا دچار فقر و گرفتاری هستند. اما برای غلام ژاپنی انگار نه فقر و نه گرفتاری، هیچ چیز خارج از دایره سینما معنا ندارد. سرنوشت این معروفترین سیاهی لشکر به قول خودش برای آنها که عاشق سینما هستند عبرت بزرگی است.
گرسنگی نکشیدی که عاشقی از یادت بره؟
والله… آخه ما گرسنگی هم کشیدیم و عاشقی یادمان نرفت. چه روزهایی که توی همین خیابان منوچهری گرسنگی کشیدم و به عشق سینما تحمل کردم. آبگوشت بود ۱۳ ریال ما دو نفری ۱۳ ریال پول نداشتیم یک آبگوشت بگیریم بخوریم. نمیدانی چی کشیدیم به عشق اینکه یک روز هنرپیشه معروفی شویم…
الان چکار میکنید؟
الان کنار خیابان منوچهری بساط دارم. دستفروشی میکنم.
دوستانتان میگفتند در بیش از ۴۰۰ فیلم حضور داشتید؟
ببین بعد از انقلاب پرکارترین هنرپیشه امین حیایی است و پرکارترین سیاهی لشکر هم من هستم، ولی چه فایده من دلم میخواست هنرپیشه معروفی شوم و نقشهای اصلی را به من بدهند.
چرا بعد از این همه سال چنین اتفاقی نیفتاد؟
نیامدند. خیلی از کارگردانهایی که از همین خیابان ارباب جمشید به همه جا رسیدند سراغ ما نیامدند. دست ما را نمیگیرند. الان کامران قدکچیان دارد کاری را کارگردانی میکند. دنبال من آمد؟ نیامد که. فقط یکی این شاهد احمد لوست که اگر کار داشته باشد ما را صدا میکند. در چند میگیری گریه کنی، سریال «سه دونگ سه دونگ» و فیلم «موش» او بازی کردم.
کامران قدکچیان که تازگیها در فیلم «کوچه پس کوچههای شمیران» به شما نقش داده؟
آنجا هم نمیخواست به ما کار بدهد. آخرش با رفت و آمد و پارتی بازی نقش یک شاگرد شوفر را به من داد. مثلا داریوش فرهنگ من را خوب میشناسد. همه جیک و پوک من را میداند، اما کار داشته باشد سراغ من که نمیآید.
داریوش فرهنگ هم که حدود ۲۰ سال پیش از شما در «دو فیلم با یک بلیت» استفاده کرد…
آره من آنجا با مهدی هاشمی بازی کردم. دیدی آنجا که مهدی هاشمی میگوید غلام ژاپنی من رفتم هنرپیشه شدم. خداحافظ.
در واقع شما آنجا نقش خودتان را بازی کردید؟
آره، من آنجا خودم را بازی کردم.
پس اینطورها هم نبوده که سراغ شما نیایند…
نه، همیشه اینطور نبوده ولی مثلا آقای… داشت در خیابان فرشته فیلم میساخت رفتیم آنجا جواب سلام ما را هم به زور داد و به دستیارش با تکبر گفت تلفنشان را بگیر اگر کار داشتیم خبرشان میکنیم. البته این را هم بگویمها، همانطور که آنها ما را تحویل نمیگیرند ما هم تحویلشان نمیگیریم. فکر نکن اگر الان آقای… بیاید اینجا ما برایش گوسفند میکشیم. من هم برای خودم شخصیتی دارم. درباره غلام ژاپنی و صاحب این قهوه خانه هم خارج از کشور مطلب نوشتند…
در عوض خیلیها هم با ما خوب هستند و احترام میگذارند. دیروز پارک هنرمندان بودم. بهاره رهنما آمد. یک دفعه من را سر کاری دیده بود. آمد جلو سلام و علیک کرد. گفت شما پیشکسوت هستید یا خانم بهناز جعفری خیلی به ما احترام میگذارد. مهدی هاشمی و همسرش که دیگر هیچ. خیلی جور هستیم، داداش.
خانواده شما با علاقهتان کنار آمدند؟
من آنقدر به سینما علاقه داشتم که همه چیزم را ول کردم. پدر، مادر، خواهر و برادرم همه را ول کردم آمدم ارباب جمشید.
یعنی ازدواج نکردید؟
نه. پس چی دارم میگویم خانم؟ من جان فدای هنر بودم. آن موقع بودم، هنوز هم هستم. به قول شاعر: دوستان شرح پریشانی من گوش کنید/ ماجرای من و حیرانی من گوش کنید
پشیمان نیستید؟
پشیمان که… دیگر گذشته مگر چند سال میخواهم عمر کنم.
پشیمان هستید یا نیستید؟
چرا هستم، چرا نباشم، ولی تو بنویس غلام ژاپنی گفت ما عمرمان را پای سینما گذاشتیم. سراغ ما بیایید.
بزرگترین درسی که از زندگی گرفتید چه بود؟
حدود چهل پنجاه قسمت برنامه شوک را ساختند. یکی از قسمتهایش که مردم خیلی خوششان آمد مال همین قهوهخانه بود و حرفهایی که من گفتم. من آنجا با همه کسانی که میخواهند هنرپیشه بشوند از ته دلم حرف زدم. گفتم گول ظاهر این سینما را نخورید. اینها همه الکی و دروغه. من را ببینید و عبرت بگیرید. ۳۰۰ تا فیلم بازی کردم. همهاش با هم ۱۰ دقیقه نمیشود. از یک میلیون نفر یکی میشود امین حیایی، یکی میشود مهدی هاشمی.
چرا شما نشدید؟
برای اینکه کارگردانها هر کدام برای خودشان گروه و باند دارند. ما را راه نمیدهند.
چرا راه نمیدهند. اگر شما بعد از ۴۰۰ تجربه حضور در فیلم، بازیگر خوبی باشید چرا نباید شما را صدا کنند.
خانم، طرف بچه میدان ولیعصر است. مغازه دارد ۲۰ میلیون هم میدهد که بیاید بازی کند. چرا باید سراغ من بیایند؟
به شما چقدر میدهند؟
خیلی بدهند ۵۰ هزار تومان برای یک روز. تازه ما پیشکسوت هستیم. به بعضیها روزی ۱۰ هزار تومان میدهند. الان قدیمیهای سینما رفتند سر فیلم محمد(ص) اینقدر ریش گذاشتند (با دست اشاره میکند) برای ماهی ۴۰۰ هزار تومان، ماهی ۴۰۰ تومان تو این دوره زمانه چی میشود؟!
تا به حال شده سر کم و زیاد پول بحث کنید؟
نه اصلا، ولی سر هر کاری هم نمیرومها.
مثلا سر چه کارهایی نمیروید؟
سرکارهای تاریخی نمیروم.
چرا؟ فیلمهای تاریخی که نقشهای فرعی زیاد دارد.
بابا من میخواهم معروف شوم. فیلم تاریخی با گریم به چه دردم میخورد. شناخته نمیشوم.
خب خیلی کارها تاریخی نیستند ولی شما باید گریم شوید…
من دوست دارم گریم نداشته باشم. اینطوری بگویم که دلم میخواهد همین که آمدم بیرون مردم بگویند ما تو را دیشب در فلان سریال دیدیم.
تا به حال پیش آمده؟
آره زیاد…
چه حسی در شما ایجاد میکرد؟
همین دیگر(سرش را با شعف تکان میدهد) من میگویم شما قبول نمیکنید. نمیدانی چه لذتی دارد.
اگر الان در ۶۳ سالگی نوهتان را بغل میکردید و پارک میبردید بیشتر لذت نمیبردید؟ آدم با دلبستگیهایش نفس میکشد.
دلبستگی بزرگ من سینماست و بزرگترین لذت هم برایم این است که مشهور شوم. چند وقت پیش مراسم ختم آقای قادری بود در مسجد الجواد. یکسری مردم فقط آمده بودند هنرپیشهها را ببینند و با آنها عکس بگیرند. از قضا هنرپیشهای هم نیامده بود. مردم که دیدند کسی نیست میآمدند با من عکس میگرفتند. من را شناخته بودند…
خوشحال شدید؟
آره، من پر در آورده بودم. پیش خودم میگفتم ببین من چه عددی هستم اینها آمدند با من عکس بگیرند.
پس شما سینما را دوست ندارید شهرت را دوست دارید؟
شهرت را دوست دارم، ولی یک وقتهایی هم فکر میکنم ما آخرش میخواهیم بشویم یکی مثل جمشید هاشمپور. یک روزی فیلمهایش بیشترین فروش را داشت ولی الان چی. او هم زیاد میآید اینجا. آدم خوبیه به بچههای قدیمی کمک میکند.
هنوز هم به اینکه روزی به آرزویتان برسید، امید دارید؟
الان؟ الان که دیگر به دردم نمیخورد. ۶۳ سالم شده. مگر چند سال عمر میکنم؟ ما به مرادمان نرسیدیم حقیقتش رو بخواهید.
اگر الان به ۴۰ سال پیش برگردید باز هم سراغ سینما میروید؟
والله علاقهای که ۴۰ سال پیش داشتم الان ندارم.
این سینمایی که عاشقش بودید معرفت هم داشت؟
نه… نداشت. ما که معرفت ندیدیم. سینما معرفت که نداشت هیچ، بیرحم هم بود. من بعد از این همه سال الان باید زن و زندگی و بچه داشته باشم. ببین عشق سینما با من چه کرد. این سینمای بیرحم خیلیها را بالا برد و خیلیها را هم با سر به زمین زد.
شما جزو کدام دسته بودید؟
من که زمین خوردم. از سینما به جایی نرسیدم. باز همین دستفروشی به نظرم از همه بهتر است.
هنوز هم عاشق این پدیده به قول خودتان بیمعرفت و بیرحم هستید؟
عشقی که واقعی باشد فراموش نمیشود. اما سرنوشت من برای همه آنها که خیال واهی دارند و به عشق شهرت وارد سینما میشوند درس عبرت بزرگی است.
احتمالا به نظر شما بزرگترین فاجعه هستی، گمنامی و ناشناسی است…
(به بیرون اشاره میکند و پیرمردی را نشان میدهد) این هم که میبینی بنده خدا سالهای سال تو این کار بوده. الان دخترش دارد ازدواج میکند و دار و ندارش را فروخته است. خب چی پرسیدی؟
درباره گمنامی…
نه، حالا تو این سن و سال فکر میکنم آدم، ناشناس باشه بهتر از اینه که ببینندت و بگویند تو این همه سال پس چرا هیچی نشدی.
فیلم های غلام ژاپنی
۱ – خصوصی (۱۳۹۰)
۲ – آواز قو (۱۳۷۹)
۳ – من زمین را دوست دارم (۱۳۷۲)
۴ – دو فیلم با یک بلیت (۱۳۶۹)
۵ – مردی که زیاد می دانست (۱۳۶۳)
۶ – تکیه بر باد (۱۳۵۷)
۷ – سرخپوستها (۱۳۵۷)
۸ – مرثیه (۱۳۵۶)
۹ – چلچراغ (۱۳۵۵)
۱۰ – ذبیح (۱۳۵۴)
۱۱ – شب غریبان (۱۳۵۴)
۱۲ – فاصله (۱۳۵۴)