منیژه لشکری: نه حقوق نجومی دارم نه ویلا؛ مسئولان ما را رها کردند

1

منیژه لشکری می‌گوید در دوران ۱۸ سال اسارت شهید حسین لشکری، او با مشکلات مختلفی از جمله مشکلات مالی دست و پنجه نرم کرده است. این در حالی است که برخی از سهمیه خانواده شهدا و آزادگان بخصوص برای شهدای شاخص سخن می‌گویند.

منیژه لشکری، همسر شهید لشکری، در گفت‌وگو با باشگاه خبرنگاران پویا، با اشاره به سختی‌هایی که در سال‌های اسارت شهید لشکری تحمل کرد، می‌گوید:  مسئولان نمی‌توانستند برای همسرم کاری کنند، خبری از او نداشتند و برای آزادی او هم کاری از دستشان برنمی‌آمد، اما من که با فرزندم در همین کشور بودیم و زندگی می‌کردیم. می توانستند به زندگی ما برسند و ما را حمایت و مشکلاتم را هموار کنند، اما دریغ کردند.

همسر شهیدان همسر شهید حسین لشکری همسر حسین لشگری همسر جانبازان منیژه لشکری کیست علت مرگ حسین لشگری سهمیه خانواده شهدا زندگینامه شهید حسین لشکری

او با بیان اینکه مشکلات مالی، بخش اعظم مشکلاتش در ۱۸ سال اسارت شهید لشکری بود، می‌افزاید: حقوق و مزایای ما همانی بود که همیشه بود،‌ مبلغ اضافه‌تری به ما تعلق نمی‌گرفت. اگر روزگار به یک مرد سخت بگیرد و نتواند از طریق یک کار، هزینه‌های زندگی‌اش را تأمین کند،‌‌ می‌تواند با داشتن شغل دوم این نیازها را برطرف کند، اما من یک زن هستم، من چگونه می‌توانستم مخارج زندگی‌ام را تأمین کنم؟ دولت می‌توانست این خلأ را برای من پر کند. سال ۵۹- ۶۰ یک خانه تعاونی به من دادند. من مجبور شدم ماشین و وسایل زندگی‌ام را بفروشم تا بتوانم در موعد تعیین شده پول خانه را تأمین کنم، در غیر این صورت خانه را از من می‌گرفتند. این در حالی بود که همسر من برای همین کشور و مردمش رفت.

لشکری ادامه می‌دهد: گاه می‌گویند که شما از شهدای شاخص هستید و حتماً مزایای خاصی دارید. هرکس این حرف را بزند، مدیون ماست. فرزندم برای تحصیل از زمانی که به مدرسه رفت تا زمانی که پدرش بازگردد، قرانی از بنیاد شهید نگرفت. اگر بنیاد شهید با تمام پرونده‌هایش بیاید و ثابت کند، مدیون شهیدم هستم اگر دروغ گفته باشم. مردم ما فقط می‌گویند سهمیه، کاش این سهمیه را نداشتم اما همسرم را کنارم داشتم. من با این سهمیه می‌خواهم چه کنم؟ در مقابل این سهمیه من چه چیز را از دست دادم؟ زندگی‌ام، همسرم و خانواده‌ای که هیچ وقت نداشتم. حتی بعد از اینکه بازگشت. وقتی شهید لشکری به کشور بازگشت، یک مرد خسته و بیمار بود و فقط می‌خواست یک مونس برای من باشد. در مقابل این همه سختی هیچ چیز ویژه‌ای دریافت نکردیم، تنها سهمیه‌ای که استفاده کردیم یک سهمیه دانشگاه بود، البته فرزند من پسر درس‌خوانی بود و تیزهوشان تحصیل کرد و در نهایت هم دانشگاه تهران قبول شد. نه حقوق نجومی دارم، نه ویلا در لواسان و شمال. مردم فکر می‌کنند که به ما خیلی می‌رسند، اما از این خبرها نیست.

اولین دیدارتان با حسین بعد از آزادی کجا و چه زمانی بود؟

روز ۱۸ فروردین سال ۱۳۷۷ در فرودگاه مهرآباد. در اسفند سال ۱۳۷۶ به من اطلاع دادند که قرار است حسین در ایام عید نوروز مبادله شود، اما زمان قطعی هنوز مشخص نیست. اسفند خیلی سختی بود… فروردین بسیار سخت تر بود… چون من اصلا نمی توانستم از خانه ام بیرون بروم. به همه بستگان سفارش کرده بودم که اگر خبری شد با من تماس بگیرند.

روز ۱۶ فروردین به من زنگ زدند که ما در حال عزیمت به مرز هستیم و قرار است مبادله انجام شود. خب بماند که آن شب، چه شب سختی بود. مثل همان شبی بود که اطلاع یافتم هواپیمای حسین را زده اند… شب های خیلی سختی برای من بود… یا آن شبی که سه سال پیش جلوی چشم خودم از دنیا رفت… این شب ها را هیچ وقت فراموش نمی کنم. آن شب را سخت گذراندم… تا صبح بیدار بودم.. در آن لحظه که عازم مرز بودند مسئول ایثارگران به من زنگ زدند و گفتند دعا کنید. داریم می رویم مرز برای گرفتن حسین. پای تلفن بنشینید تا به محض اینکه پایش را گذاشت داخل خاک ایران به شما زنگ بزنیم با حسین صحبت کنیم.

گفتم ترو به خدا به من اطلاع دهید… گفت خانم لشکری چه کسی از شما بهتر است… چه کسی از شما منتظرتر وجود دارد؟ ساعت ۱۱ صبح زنگ تلفن به صدا درآمد… فریاد می کشید و می گفت خانم لشکری چشمت روشن، حسین را تحویل گرفتیم…  گفتم تروخدا گوشی را به او بدهید تا با او صحبت کنم.

ولی اولین گفت و گوی تلفنی ما ساعت ۱۴ عصر بود. که در همان لحظه که باهم صحبت می کردیم، این صحنه را فیلم برداری کردم. فیلم بسیار خوب و خاطره انگیزی بود. حسین نمی دانست که همزمان داریم با هم حرف می زنیم، بچه ها دارند فیلم برداری می کنند. یک دوربین در خانه بود و یک دوربین هم در مرز. در چنین لحظه ای آدم نمی دانست چه چیزی به یکدیگر بگوید. خب خیلی سال بود که همدیگر را ندیده بودیم.

آن شب در قصر شیرین ماندند. اولین دیدارمان ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۱۸ فروردین در فرودگاه مهرآباد بود. راستش من آخرین نفری بودم که حسین او را دید. بعد که زندگیمان را از سر گرفتیم همیشه به من می گفت چرا نیامدید جلو… من در آن جمعیت فقط دنبال شما می گشتم… گفتم آخر اینقدر جمعیت به فرودگاه آمده بود که ترجیح دادم شما را ببینند و من آخر همه شما را می بینم…

 

وقتی همسرتان را بعد از ۱۸ سال دوری یافتید چه احساسی کردید؟ درحقیقت بعد از گذشت ۱۸ سال از نظر روحی تا چه اندازه تغییر کرده بود؟

لحظه هیجان برانگیزی بود. در گوشه ای از سالن فرودگاه ایستاده بودم و او را از فاصله ای دور می دیدم. رنگ و روی حسین پریده بود و مرتب عرق می ریخت. بعد از این همه سال که آمده بود، حالت طبیعی نداشت. مادر پیر شده بود… برادر پیر شده بود. وقتی وارد سالن فرودگاه شدو سرود ملی را نواختند، من از آن فاصله دور فقط به حسین خیره شده بودم و به خود می گفتم آن مرد بلند قد که جوان رفته بود، چقدر پیر برگشته است.

زمانی که تنها فرزندتان علی اکبر خود را شناخت و فهمید پدرش اسیر عراقی هاست چه احساسی داشت و چه می گفت، این سوال از یک مادر خیلی سوال سختی است… بعد از شهادت آقای لشکری با نشریه ای مصاحبه کردم و گفتم که یک مدت همسر مفقود بودم… بعد شدم همسر یک اسیر… بعد شدم همسر یک آزاده… بعد این آزاده و رفت کمیسیون پزشکی و شد جانباز… و آخر هم شد شهید… یعنی یکی دو تا از این القابی را که در دوران جنگ به برخی از جانبازان می دادند، من یک دفعه همه آن القاب را با هم گرفتم. تمام سعی من در ان زمان این بود که دل پسرم نسوزدو نشکند. ولی هرگز نمی توانستم جای خالی پدرش را برای او پر کنم.

چند سالی در خانه های سازمانی نیروی هوایی در مهرآباد سکونت داشتم. در طبقه پایین خانه ما خانواده خلبان اسیر سرگرد رواتگر سکونت داشت. و فرزندم علی اکبر و پسر آقای رواتگر همسن بودند و در یک مدرسه تحصیل می کردند.تمام وقت در مدرسه و در خانه کنار هم بودند. چند روزی  که به آزادی خلبانان اسیر نمانده بود که کارکنان نیروی هوایی آمدند و خانه آقای رواتگر و راهروهای ساختمان را نقاشی کردند و جلوی درب منزل ما آقای رواتگر پلاکارد خوش آمد گویی نصب کردند. من و علی خیلی خوشحال بودیم. که سرانجام حسین لشکری را پس از ۱۰ سال غربت خواهیم دید.

روزی که قرار بود خلبانان اسیر برگردند، سربازان فضای باز جلوی در خانه ما را آب پاشی کردند. علی مرتب پایین می رفت و بالا می آمد و می گفت امشب بابام می آید.

همان شب آقای رواتگر آمد، ولی از همسرم خبری نبود. علی از همه ما ناراحت تر بود. گاهی که از پنجره طبقه بالا به پایین نگاه می کرد و می دید دوستش دست در دست پدرش گذاشته و با هم قدم می زنند، و به گردش می روند احساس عجیبی به او دست می داد. مرتب از من می پرسید پس چرا بابام نمی آید. نمی دانستم جواب او را چگونه بدهم.

اصولا من هم از نیامدن حسین لشکری همراه سایر خلبانان آزاده به شدت ناراحت و نگران بودم.

می خواهم این را بگویم که این همسرها رنج های زیادی متحمل شدندکه هیچ کتابی، هیچ قلمی و هیچ بیانی نمی تواند این رنج ها را مجسم کند. متاسفانه همیشه سنگ زیرین آسیاب همسرها بودند. درست است که مادر شهید پسرش را از دست می دهد. ولی وقتی زن شوهرش را از دست می دهد در حقیقت همه چیزش را از دست داده است. اصلا دیگر تکیه گاهی ندارد. هیچ پناهی ندارد. در ۱۵ روز اول بعد از شهادت آقای لشکری خواهر و مادر و پدرم در خانه ام بودند. وقتی گریه می کردم خواهرم می پرسید چرا گریه می کنید؟

به او می گفتم انگار در درونم احساس می کنم که دلم خالی شده. دیگر کسی را ندارم. او می گفت خدا هست و پسرتان هم هست. اصلا آن موقع که جوان بودم فکر نمی کردم حسین را از دست بدهم. ولی الان سنی از من گذشته که واقعا دیگر پشت و پناهی ندارم. لذا همسرها رنجی را می کشند که فقط خدا می داند.

از شهید لشکری درباره شرایط دوران اسارت چیزی از او می پرسید؟

خیلی کم. چون خیلی ناراحت می شد. این مرد هفته یکبار یا دوبار با وحشت از خواب بیدار می شد. روزهای اول از این حالت خیلی می ترسیدم. موقعی که او از خواب بیدار می کردم، می دیدم خیس عرق شده و رنگ و رویش پریده است. بیدارش می کردم و می گفتم حسین جان چه شده؟ می گفت دوباره خواب دیدم که دارند مرا به اسارت می برند. این کابوس تا زمانی که زنده بود همیشه همراهش بود. من واقعا خدا را سپاس گذارم که حداقل ده سال او را دوباره یافتم و با او زندگی کردم.. مرد خیلی خوب و مهربانی بود.

حسین لشکری (تولد ۱۳۳۱ – شهادت ۱۹ مرداد ۱۳۸۸)، سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از ۱۸ سال اسارت در عراق به ایران بازگشت. او دارای درجهٔ جانبازی ۷۰٪ بود، و در طول جنگ ایران و عراق تا پیش از اسارت توانست در ۱۲ عملیات هوایی شرکت کند. او دارای لقب «سید الاسرای ایران» بود.

همسر شهیدان همسر شهید حسین لشکری همسر حسین لشگری همسر جانبازان منیژه لشکری کیست علت مرگ حسین لشگری سهمیه خانواده شهدا زندگینامه شهید حسین لشکری

زندگینامه حسین لشکری

در سال ۱۳۳۱ در شهر ضیاءآباد استان قزوین زاده شد. در سال ۱۳۵۱ به نیروی هوایی وارد شد و در سال ۱۳۵۶ از دانشگاه خلبانی با درجهٔ ستوان‌دومی فارغ‌التحصیل شد.

دوران جنگ
با شروع جنگ ایران و عراق پس از انجام ۱۲ مأموریت، سرانجام مجبور به ترک هواپیمایش که مورد اصابت موشک قرار گرفته بود، شد و در خاک عراق، به اسارت درآمد.

او در مصاحبه با رسانه‌های جمعی در سال ۱۳۸۷ (همزمان با سالروز ورود آزادگان به ایران) گفت:

اعتقادات مذهبی و مکتبی سربازان ایرانی مهمترین عامل مقاومت آنها در مقابل فشارهای روحی، روانی و جسمی بعثی‌ها بود. الان هر یک از ما به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در هر جای دنیا که باشیم باید با نوع نگرش و رفتارمان اذهان عمومی را نسبت به مسائل ایدئولوژیکی نظام روشن کنیم؛ لذا وقتی به اسارت دشمن درآمدیم با تاسی به سیره اهل بیت (ع) و به خصوص حضرت موسی بن جعفر (ع)، تمسک به دین و اهداف آن و بررسی و تفکر در آن خود را از گزند ترفندهای دشمن حفظ کردیم.

شهادت حسین لشگری

او در بامداد روز دوشنبه ۱۹/۵/۱۳۸۸ در بیمارستان لاله تهران به درجه والای شهادت نایل شد.  پیکر او پیش از ظهر چهارشنبه ۲۱ مرداد در ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در مراسمی تشییع شد.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

1 نظر
  1. چهارلنگ می گوید

    روحشان شاد و یادشان گرامی،مدیون همه ی آزادگان،جانبازان رزمندگان و شهدا وخانواده هاشون هستیم.
    سهمیه و رانت ها رو کسانی گرفتند که نقشی توی جنگ نداشتند و کمترین ایثاری نکردند.
    اگر این مردان توی کشورهایی مثل روسیه بودند ازشون تندیس طلا درست میکردند