بیوگرافی سیدضیاءالدین دری +علت بیماری و فیلم سریالها

0

علت بیماری و علت فوت سیدضیاءالدین دری Ziaeddin Dorri چیست؟

حتی فوت نابهنگام خالق سریال «کیف انگلیسی» در آستانه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ حاوی یک پیام رمزگشایی نشده است. این پیام را چگونه باید تفسیر کرد. او زندگی‌اش را وقف آرمان‌های بزرگتری کرد و تا پایان عمر بر مواضع خود باقی ماند.
فراغ این هنرمند مولف و ارزنده را در ابتدا باید به تنها مدافعانش  در رسانه ملی دکتر علی دارابی ، محمدرضا جعفری جلوه و مهدی فرجی مدیر سابق شبکه یک سیما تسلیت گفت.فراغ این هنرمند مولف و ارزنده را در ابتدا باید به تنها مدافعانش  در رسانه ملی دکتر علی دارابی ، محمدرضا جعفری جلوه و مهدی فرجی مدیر سابق شبکه یک سیما تسلیت گفت. این سه نفر در مواجه با هجمه‌های رسانه‌ای پرشتاب، همواره  در کنار سیدضیاالدین ایستادند و حرکت‌های راستین او حمایت کردند.او  همیشه در محافل عمومی و خصوصی یک جمله را به کنایه به اطرافیانش می‌گفت، من در لیست سیاه سینما قرار دارم و کنکاش در کارنامه‌اش گواهی بر مدعاست.

کار کار انگلیسی هاست فیلم من و دبورا علت مرگ هنرمندان سریال سیدضیاءالدین دری خانواده ضیاءالدین دری بیوگرافی سید ضیاءالدین دری اسامی بازیگران فوت شده ایرانی اخبار سینما

شاید عمده شهرت خسرو شکیبایی را به حضور در فیلم سینمایی هامون نسبت می‌دهند اما کاشف اصلی شکیبایی در سینما سید ضیاالدین دری بود. نخستین حضور پررنگ شکیبایی در فیلم صاعقه سید ضیاالدین دری اتفاق افتاد و این فیلم به نقد سبک زندگی مرسوم در دوران پهلوی می‌پرداخت. نقدی که در زمان خودش، مانع بزرگی برای ادامه فعالیت‌های دری بود و مطابق با چندین گفتگو منتشر شده از او، پس از صاعقه به صورت نا محسوس ممنوع‌الکار شد و در همان زمان فیلمنامه سریال کیف انگلیسی را نوشت و آن را به امام خمینی (ره) تقدیم کرد.

او در آخرین مصاحبه‌اش با خبرگزاری تسنیم می‌گوید: من این فیلمنامه را در دلم برای امام خمینی(ره) و دکتر شریعتی نوشته بودم. دلیلش این بود که شریعتی می‌گفت زیر هیچ قرارداد استعماری امضای روحانیت نیست. حداقلش این است که آنها به این سادگی امضا نمی‌دهند.

سینمای فعلی ایران در متن و محتوا برچسب جمهوری اسلامی را بر پیشانی دارد، اماحافظ منافع فرهنگی جمهوری اسلامی نیست، اما ضیاالدین دری یکی از حافظان این منافع بود و بالاخره پس از نگارش فیلمنامه کیف انگلیسی و کلاه پهلوی موفق شد در سال ۱۳۷۲ نخستین فیلم و تنها فیلم سینمای ایران را درباره فراماسونری با عنوان لژیون بسازد.

او می‌خواست در مسیری که برایش تلاش کرده قدم بردارد و بالاخره موفق به تولید سریال کیف انگلیسی در اواخر دولت اصلاحات شد و پخش سریال  همزمان با آغاز به  کار مجلس ششم شد.

در آخرین گفتگوی طولانی‌اش که حکم وصیت‌نامه برایش دارد ، اشاره می‌کند: آقایان در مجلس ششم و ناکامان انتخابات مجلس قصه کیف انگلیسی را  به خودشان گرفتند. در تاریخ فیلم سازی کشور، در تاریخ فیلم سازی خاورمیانه در تاریخ فیلم سازی قاره آسیا، در تاریخ فیلم سازی آمریکا، چنین چیزی سابقه نداشته که بالای صد نماینده مجلس در سخنرانی پیش از دستورشان در مجلس علیه یک سریال حرف بزنند.

من نامه ای برای آقای کروبی نوشتم که رئیس مجلس ششم بود. نوشتم آقای کروبی شما این میدان را در اختیار نمایندگان بی اطلاعی دادید که آمدند علیه من حرف زدند، در حالیکه شما تلویزیون را مخالف اصلاحات می دانید، در برابر اصلاحات می دانید و فکر می‌کنید مدیران تلویزیون  آنقدر شاهکار هستند که می دانستند شما انتخابات را می‌برید، بعد بیاییند و بگویند، آقای دری بیا کیف انگلیسی را بساز که فک اینها را بزنیم. مگر به این سادگی است. من این فیلمنامه را پنج سال قبل از این وقایع نوشتم. من به خاطر اینکه به شما برنخورد عناوین فیلمنامه را عوض کردم. «روزنامه ایران آزاد» را اول اسمش بوده «ایران فردا». چون آقای سحابی روزنامه ایران فردا را منتشر کرد من گفتم ایران آزاد و دست نوشته های من هست و من فیلمنامه ام را عوض کردم.

تنها فیلمسازی که دو دهه در لیست سیاه قرار داشت و پس از نمایش سریال کیف انگلیسی که ماجرایش به برخی نمایندگان مجلس ششم شباهت داشت، هجمه‌هایوسیعی علیه این کارگردان دانشمند سینما و تلویزیون آغاز شد. حتی در آخرین گفت و گویش اشاره می‌کند که من پیش مدیر وقت شبکه یک سیما، آقای محمدرضا جعفری جلوه رفتم و از او خداحافظی  کردم.

کارزار کیف انگلیسی فراتر از مجلس رفت و کار به سفارت بریتانیا کشید. کارگردان فیلم لژیون در این رابطه می‌گوید: مدیران صداو سیما به من گفتند که قسمت دهم که پخش می شود در سطح عالی از طرف سفارت بریتانیا با شورای سرپرستی صدا و سیما تماس گرفته و  به آنها می گویند ما دوست نداریم خاکستر اختلافات گذشته کنار زده بشود. ما می خواهیم سرنوشت این سریال را بدانیم. بعد آقای لاریجانی اینها را می خواهد و می گوید که به شورای سرپرستی توضیح بدهید که قضیه چه هست و اینها توضیح می دهند که چهار هفته دیگر تمام می شود. یعنی نگران نباشید آنها هم پیگیری نمی‌کنند.

پس از پایان این سریال دبورا را برای تلویزیون ساخت زمانیکه بوش ایران را به عنوان یکی از محورهای شرارت و توسعه تروریسم معرفی کرد. روایت دبورا درباره این بود که ایران خودش قربانی تروریسم است اما متاسفانه فیلم – سریال دبورا به محاق رفت و هیچگاه از رسانه ملی پخش نشد.

کار کار انگلیسی هاست فیلم من و دبورا علت مرگ هنرمندان سریال سیدضیاءالدین دری خانواده ضیاءالدین دری بیوگرافی سید ضیاءالدین دری اسامی بازیگران فوت شده ایرانی اخبار سینما

پس از آن سریال کلاه پهلوی با محوریت حجاب پر افتخار زنان ایرانی ساخت و با پخش چند قسمت از سریال با روزنامه وطن امروز مصاحبه‌ای را انجام داد. مصاحبه‌ای که برنامه دیده‌بان«بی‌بی‌سی فارسی» با حضورمسعود بهنود آنرا را ارزیابی کرد و عملا دستور حمله دوبار به ضیاالدین دری صادر شد. ایشان در گفتگویی با روزنامه جوان این اتفاق را چنین روایت می‌کند: هفته ششم، هفتم از سوی روزنامه‌های اصولگرا برای مصاحبه دعوت شدیم‌. انتشار روزنامه تازه چند ماه بود که آغاز شده بود و در آن صحبت‌های خیلی جدی و تخصصی‌ای هم درباره سریال مطرح شد. اصلاً هم اینطور نبود که بخواهیم زیر بغل انقلاب و نظام هندوانه بگذاریم. همان موقع آقای قوچانی قراری با من گذاشته بود تا به بهانه سریال با ماهنامه مهرنامه مصاحبه کنم. ایشان پس از این ماجرا سراغی از ما نگرفت. بعضی رسانه‌ها جو رسانه‌ای بی‌سابقه‌ای علیه سریال درست کرده بودند تا تظاهر کنند این کار زمین خورده طوری که قوچانی هم کنار کشید، درحالی که مردم کار را دوست داشتند و دنبال می‌کردند.

پخش مجدد سریال کلاه پهلوی مدت‌ها به تعویق افتاد تا اینکه شبکه افق بهار امسال اقدام به پخش مجدد سریال کرد.

اما سیدضیاالدین دری قبل از اینکه به بیمارستان برود از یک آرزو سخن بر زبان می‌آورد که ای کاش بتواند با رهبری ملاقاتی داشته باشد که این آرزو محقق نشد. ایشان زمانی‌ که حضرت آیت الله خامنه ای در بیمارستان حضور داشتند، خیلی تلاش کردند که به ملاقات ایشان بروند اما موفق نشدند و  به این مسئله در گفت‌وگو با تسینم بارها اشاره می‌کند.

متاسفانه ضیاالدین دری در حسرت دیدار با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و ساختن سریال حضرت زینب (س) در آستانه ۲۸ مرداد پس از مدت‌ها مجاهدت در عرصه سینما و تلویزیون چشم از جهان فروبست.

سید ضیاءالدین دری متولد ۲۹ تیر ۱۳۳۲ تهران است و دارای تحصیلات ناتمام در رشتهٔ علوم ارتباطات است. وی فعالیت هنری را با تلویزیون آغاز کرده‌است. کارهای سینمایی وی چندان مورد استقبال قرار نگرفته‌است و فیلم‌های عشق ممنوع و من و دبورا اکران عمومی هم نشدند.

درگذشت

سید ضیاءالدین دری در پی عارضه کبدی در مرداد ۱۳۹۷ جهت پیوند کبد به بیمارستان صدرا در شیراز منتقل و عمل پیوند کبد را با موفقیت پشت سر گذاشت اما روز جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۹۷ به دلیل عوارض عفونی بعد از جراحی پیوند کبد، درگذشت.

فیلم‌های سید ضیاءالدین دری

من و دبورا (کارگردان، تهیه‌کننده و نویسنده) ۱۳۸۵

عشق ممنوع (کارگردان، تهیه‌کننده و نویسنده) ۱۳۸۴

لژیون (کارگردان و نویسنده) ۱۳۷۷

باد و شقایق (کارگردان و نویسنده) ۱۳۷۶

سینما سینماست (کارگردان، تهیه‌کننده و نویسنده) ۱۳۷۶

در سرزمینی دیگر (نویسنده) ۱۳۷۵

صاعقه (کارگردان، تهیه‌کننده و نویسنده) ۱۳۶۳

گرداب (مشاور کارگردان و نویسنده) ۱۳۶۰

سریال‌های تلویزیونی

  • کمند خاطرات (یکی از کارگردانان) ۱۳۶۹
  • کیف انگلیسی (کارگردان) ۱۳۷۸
  • کلاه پهلوی (کارگردان) ۱۳۸۵–۱۳۹۰

گفتگو با سیدضیاءالدین دری در اردیبهشت ۹۷

در چه خانواده‌ای متولد شدید؟ کجا تحصیل کردید؟ چند خواهر و برادر داشتید و آنچه را که از کودکی تا امروز برای شما رخ داده بدون رتوش مقابل دوربین بفرمایید.

من بعد از دو خواهر به دنیا آمدم.  مادرم دو پسر را از دست می‌دهد، یکی سقط می‌شود و یکی بعد از به دنیا آمدن فوت می‌شود و بعد خواهران من به دنیا می‌آیند. در واقع من اولین فرزند ذکور بودم که ماندم بعد از من هم برادری به دنیا آمد به‌نام سید قوام‌الدین و یک خواهر و برادر دوقلو دارم، سید محمد و فاطمه سادات و دو تا خواهرم اکرم سادات و اعظم سادات هستند که بزرگتر از من هستند.

سال ۱۳۳۲ به دنیا آمدم در محله نواب، چهارراه سالار، بین رضایی و خاکباز خانه‌ای داشتیم. آنجا یک خانه چهاراتاقی و زیرزمین که آب‌انبار آنجا بود با یک حیاط خلوت هم که پشت خانه بود. خانه ما شمالی ساخته شده بود، حیاط ۲۰۰متری داشت. در انتهای حیاط طبق معمول همه خانه‌های آن زمان  یک توالت بود، انباری و یک تنور.

ما با نان پخت خانگی سالهای کودکی را ‌گذراندیم. آن موقع هنوز نان‌پزهای محلی وجود داشتند.

پدرم یک بوروکرات نزدیک به تکنوکرات بود و سواد ابتدایی داشت و تا ششم ابتدایی خوانده بود  و اصالتاً ساوه‌ای بود. از سال ۱۳۱۶ وارد تهران شده بود، یک مدتی در محضر کار می‌کرد، بعد هم کارمند دخانیات می‌شود .

پدربزرگ ما معمم بود، نه معمم منبری. سیدی از بقایای قجر که می‌گفت: “من پنج شاه را دیدم”. شال سبز می‌بست. بسیار فصیح و خوب صحبت می‌کرد، به‌گونه‌ای صحبت می‌کرد که فکر می‌کردید لمعه را خوانده، سواد حوزوی هم نداشت، ولی خیلی زیبا حرف می‌زد. چون از لحاظ طبقاتی سید بود و درست تربیت شده بود. پدربزرگ من پارتی بابای من بود. بابای من جوان بود.

من نوه اول پسری بودم، دستم را می‌گرفت می‌آورد خیابان مقتدری، خیابانی که خاکی بود. کوچه ما باریک و بن‌بست بود.

پدر من سال ۱۳۲۸ آقابزرگ را ‌برد وزارت کشور تا مجوز روزنامه‌ای بگیرد به‌نام روزنامه احساسات. این روزنامه را با حقوق اداری خودش منتشر می‌کرد، تک‌برگ بود. اما مردی نبود که وارد سیاست بشود، بیشتر نارسایی‌های اجتماعی، مطالبات مردمی روزمره، مثل آسفالت خیابان را در نشریه‌اش مندرج می‌کرد.

در سال ۱۳۲۹ قبل از به دنیا آمدن من می‌نویسد که “خیابان نواب را بزرگ کنید”. خیابان اصلی نواب همین که آقای کرباسچی بزرگش کرد آن موقع نوشته بود که بزرگش کنید. پدرم در سیاست دخالت نمی‌کرد، در واقع خودش را در آن اِشل نمی‌دید که باشد و توانش هم نبود ولی مقالات خوبی می‌نوشت. مجوز روزنامه را هم به‌خاطر آقابزرگ داده بودند، چون او را که می‌دیدند احترام می‌گزاردند.

پدرم همه را می‌شناخت، من در این نظام خیلی‌ها را نمی‌شناسم، ولی پدر در زمان خودش همه را می‌شناخت. کنیه‌ها و ارتباط‌هایشان و ازدواجشان و زنجیره این کانکشن به‌اصطلاح الیگارشی که وجود داشت همه را می‌دانست. شجره‌شناسی هم یک تخصص است.

*با سینما چطور آشنا شدید؟

باید این را بگویم پدرم اهل سینما بود و مرا به سینما می‌برد. همسن‌های من به‌ندرت مثلا هوشنگ سارنگ را روی صحنه دیده باشند. هوشنگ سارنگ قهرمان نمایشهای رادیویی ایران بود و سلبریتی واقعی بود. هم بازیگر لاله‌زار بود و هم بازیگر نمایشهای مهم رادیو بود. من هوشنگ سارنگ را دیدم، محتشم  را هم من روی صحنه دیدم. شاید همسن‌های من که در این حرفه هستند به‌ندرت آداب و تشریفات تئاترهای لاله‌زار را دیده باشند. تشریفاتی داشت، پالتو می‌دادند، کلاه می‌دادند، نمره می‌گرفتند و بعد می‌رفتند در سالن یا تئاتر نصر، تئاتر پارس، یا تئاتر جامعه باربُد.

پدرم فیلم‌های اکشن کلاسیک آمریکایی دوست داشت. اولین فیلم ایرانی که من یادم است دیدم فیلمی از ویگن بود. یادم هست پدرم، من و عمو و پسرعموی من را که الآن شوهرخواهر بزرگتر من است برد برای دیدن این فیلم. من آن موقع حافظه‌ام داشت شکل می‌گرفت و تکه‌هایی از فیلم را به‌خاطر دارم. ویگن آواز می‌خواند و می‌دانم که عاشق خیابان منیریه بودم. عاشق آن تکه‌ای که تا شاپور می‌رود، چون فامیل‌های ما  آنجا بودند.

*چه‌سالی برای تحصیل به انگلستان رفتید؟

اواخر ۵۴ برای تحصیل رفتم و تا ۱۹۸۰ آنجا بودم.

*این گرایش‌های سکولار شما در انگلیس تشدید شد؟

خیر، به عکس شد. سال بعد من رفتم ازدواج کردم. (در سال ۵۶) همسر من از سادات، مذهبی، اهل نماز و امانت بود. به هرحال دختر مردم را برده بودم کشور غریب.

مادر ما خیلی وسواس بچه بود، برای همین در دورانی که من مقداری از مذهب فاصله گرفتم مثلاً از لیوان من آب نمی‌خورد، من را تأیید نمی‌کرد. می‌گفت “شیرمو حلالت نمی‌کنم. تو نماز نمی‌خوانی”. من هم که دیدم کار به نفرین کشیده می‌شود، کنار کشیدم، البته من امام را خیلی دوست داشتم.

*دلیلش چه بود؟

به‌خاطر آقابزرگم بود، تعصب داشتم به سادات …

*سیاسی اصلاً نبودید؟

چرا من گرایشات سوسیالیستی داشتم، حرف‌های امام در مورد مستضعفین برای من جذاب بود. من همان موقع که در انگلیس بودم در روزنامه اطلاعات مطلب می‌نوشتم. مطالب من متنوع است زیاد نبود. ولی قضیه انقلاب هنوز به آن معنا شکل نگرفته بود.

*با این جریانات دانشجویی در اروپا هم ارتباط داشتید؟

خیر، من در لندن زندگی نمی‌کردم، در برایتون بودم، با جریانات دانشجویی خیلی ارتباطی نداشتم. بعد از انقلاب در همان شهرستان برایتون هم یک انجمن اسلامی درست کردند. من آن زمان اهل این حرف‌ها نبودم، الآن هم نیستم، اصلاً جایز نیست. آن تشکیلات کنفدراسیون که در آلمان بود، داستانش چیز دیگری است که بقایای سال ۳۲ بود که تشکیل می‌شود بعد جبهه ملی دوم آنجا تقویت می‌شود.

کار کار انگلیسی هاست فیلم من و دبورا علت مرگ هنرمندان سریال سیدضیاءالدین دری خانواده ضیاءالدین دری بیوگرافی سید ضیاءالدین دری اسامی بازیگران فوت شده ایرانی اخبار سینما

بعد از اینکه از انگلیس آمدید تصمیمتان چه بود؟

من در انگلیس علوم ارتباطات خواندم. هشتاد واحد خواندم بعد باید می‌رفتم آمریکا، چون می‌خواستم سینما بخوانم. دانشگاه به من نمی‌توانست واحد بدهد، من واحدهای نظری را گذرانده بودم باید واحدهای عملی را می‌گذراندم برای سینما و فیلم‌سازی به همین علت تا قبل از اینکه بروم آمریکا مجبور بودم چندین واحد علوم ارتباطات را بگذرانم. وقتی خواستم بروم بحران ایران و آمریکا شروع شد و به ما ویزا ندادند، در حالی که من ترانسفر دانشگاه آمریکایی بودم به بوستون، یعنی از دانشگاه آمریکایی جنوب انگلستان داشتم ترانسفر می‌شدم، یعنی من دانشجوی دانشگاه آمریکایی بودم اما به من ویزا ندادند بروم بوستون و در شعبه اصلی که یکی از دانشگاه‌های معتبر بود آنجا سینما بخوانم اما هزینه‌های دانشجویی را تأیید نمی‌کردند، پدرم می‌گفت “ما چطوری برای تو پول بفرستیم” و من برگشتم.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ