اکبر عبدی:مهریه همسرم به جای ۱۱۰سکه شد ۱۱ تا! /عکس دختر و داماد
اکبر عبدی از تجربه رفتن به مکه سخن گفت، از تهیهکنندگانی که دستمزد بازیگران را نمیدهند گلایه کرد، درباره بیماری که به آن مبتلا شده بود توضیح داد و حتی از ماجرای پول دادن و بازیگر شدن حرف زد.
_ عشق به هنر از کجا آغاز شد؟
عبدی: همینطور که فوتبالیستها معمولا میگویند از کودکی عاشق توپ و زمین خاکی هستند، من هم، عاشق دنیای بازیگری بودم تا اینکه در سال ۱۵۳۱ زمانی که ۲۱ ساله بودم، مادرم سادات خانم دست مرا گرفت و به کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان در نازیآباد برد و در آنجا ثبتنام کرد، تا با الفبای هنر آشنا شوم. مادرم آن سال چند قطعه از طلاهایش را فروخت و نام من را در آن کلاسها نوشت.
اکبر عبدی: اصغرآقا در تیپ ۵۵ هوابرد شیراز در سال ۱۳۶۳ در منطقه فکه مجروح شد. یک ترکش در نخاع و یکی در پای راست، همچنین موج انفجار و شیمیایی شده بود. اواز من کوچکتر بود و زمانی که در فکه به شدت مجروح شد، ۱۸ سال بیشتر نداشت و سرانجام در ۱۵ اسفندماه سال ۱۳۸۰ شهید شد.
_ خاطرهای از او برایمان میتوانید بگویید؟
عبدی: در سال ۱۳۶۳ که این حادثه برای او اتفاق افتاد، وی را همراه شهدا حساب کرده بودند، چرا که فکر میکردند شهید شده، اما راننده متوجه میشود که اصغر زنده است، از این رو بلافاصله او را به بیمارستانی در اهواز و پس از سه روز او را به اصفهان منتقل میکنند و از آنجا هم منتقل میشود به بیمارستان نیروی هوایی.
برادرم وصیت کرده بود که در مقبره خانوادگی او را خاک کنیم. پس از شهید شدنش، بنیاد گفت که نبش قبر کنیم و او را در مزار شهدا خاک نماییم، مادرم هم گفت: اصغر وصیت کرده که از من افراد شایستهتری هستند که در مزار شهدا به خاک سپرده شوند. از وی دو فرزند به یادگار مانده است که این افتخار نصیب من شد تا از آنان و همسرش نگهداری کنم.
برنامه «بعضیا» شبکه سه با تهیهکنندگی و اجرای سیدعلی ضیاء شب گذشته ۱۲ مهر ماه در نخستین قسمت خود میزبان اکبر عبدی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون بود.
ضرغامی من و خانوادهام را به مکه فرستاد
عبدی در این برنامه سخنان متفاوتی درباره موضوعات گوناگون داشت که در ابتدای آنها عید قربان و غدیر و هفته دفاع مقدس را به همه تبریک گفت و در پاسخ به مجری برنامه که آیا خودش هم حاجی شده یا خیر، ماجرای رفتنش به مکه را این گونه توضیح داد: سال ۷۸ بود که به خانهمان زنگ زدند و من از مهندس ضرغامی ممنونم که آن زمان در وزارت ارشاد بود. آن زمان به من اعلام کردند قرار است هنرمندان را به مکه ببرند و من هم برای دو روز دیگر آمادگی داشته باشم. من هم گفتم تنها که نمیشود! قرار شد دو ساعت بعد خبر بدهند. گفتم خانومم که شفا هم گرفته باید در این سفر باشد تا برای تشکر بیاید.
وی ادامه داد: وقتی زنگ زدند و گفتند قبول است، گفتم دخترم المیرا چه؟ او که ۷، ۸ سال بیشتر ندارد و او را کجا بگذاریم؟ با آمدن او هم موافقت شد و من این بار گفتم پس مادرم چه میشود اگر او نیاید مرا دعوا میکند. در فرودگاه بود که با آمدن مادرم هم موافقت شد و ما ۵۵۰ هزار تومان برای آمدن او پرداخت کردیم. قرار بود بخشی از این پول را در قالب ۱۰۰ دلار در مکه به هرکس پس بدهند. چقدر هم آن سفر خوش گذشت.
تا مکه نروی نمیفهمی آنجا چه خبر است
عبدی تأکید کرد: ما اصلا قصد مکه رفتن نداشتیم و فکرش را هم نمیکردیم خدا ما را بطلبد اما او خواست و چهار نفری مشرف شدم. ما در دهه آخر رمضان آنجا بودیم و گرچه حج عمره رفته بودیم اما به اندازه حج تمتع آنجا شلوغ بود و سفری عالی شد. افراد تا زمانی که آنجا نرفتهاند متوجه نمیشوند چه خبر است اما وقتی بروی مدام دلت بخواهد دفعه بعد هم پیش بیاید و حتی شده پول قرض بگیری و به مکه بروی.
بازیگر «معراجیها» ادامه داد: خداراشکر زوار ایرانی آنجا خیلی به من لطف داشتند. جایی در مسجد رسول بود که میگفتند هر رکعت نماز آنجا به اندازه چند هزار رکعت ثواب دارد. مردم هم لطف داشتند و برای من جا باز میکردند یا حتی جای خودشان را به من میدادند و توانستم آنجا نماز بخوانم. کیف و لذتی را که هر کس دلش میخواهد آنجا ببرد من تجربه کردم.
پدرم به محضردار پول داد و مهریه زنم به جای ۱۱۰ سکه شد ۱۱ سکه!
این بازیگر درباره ماجرای شفا پیدا کردن همسرش هم گفت: همسرم سرطان سینه داشت اما خدا خواست و با یک عمل خوب شد. من هم دوست داشتم او را برای تشکر از خدا به مکه بفرستم. او بعدها بدون من هم به حج رفت. هر بار هم به من میگفت اکبر چند تا از سکههای مهریه را بفروش تا به من مکه بروم! به او میگفتم مگر چند تا سکه مهرت است؟ او هم پاسخ میداد ۱۱۰٫
وی که بین جدی و شوخی صحبت میکرد، یادآور شد: اما پدر من به محضردار پول داده بود و او به جای ۱۱۰ سکه در قباله ۱۱ سکه نوشته بود. برای همین به همسرم گفتم تو حالا یه چیزی هم بدهکار هستی! او قباله ازدواج را که دید آن را به برادرهایش نشان داد و بین آنها هم دعوا شد که چرا هیچ کدام متوجه این موضوع نشده بودند. خوشبختانه پدرم به داد من رسیده بود!
عبدی درباره اهل خانواده بودن اظهار کرد: ما هنوز هم با هم زندگی میکنیم و خرجمان یک کاسه است. پدر و مادر و برادرها کنار همیم. همه کار میکنند و من و تو هم نداریم.
نزدیک بود همزمان سکته مغزی و قلبی کنم
این بازیگر با اشاره به دریافت نکردن ۶۰ درصد دستمزدش از پروژه «شرط اول» به کارگردانی مسعود اطیابی و تهیهکنندگی محمد کمالی پور تصریح کرد: نزدیک به همین پروژه بود که تاندون پایم آسیب دید. در مویرگهای ریز این قسمت در داخل خونریزی میشد و این خونه لخته شده بود. زانو تا کف پایم آسیب دیده بود و سیاهرگ که باید خون کثیف را برای تصفیه برمیگرداند کار نمیکرد. همین شد که یک ماه بیمارستان بودم. با پای خودم به درمانگاهی در سعادت آباد رفتم و آنجا خودشان تا بیمارستان آتیه که چند قدم بیشتر بود مرا با برانکارد بردند و گفتند شانس آوردهام و اگر لخته خون حرکت میکرد، ممکن بود همزمان سکته قلبی و مغزی کنم.
وی در پاسخ به ضیاء در این باره که چرا از تهیهکنندگان و کارگردانهایی که پولش را نمیدهند شکایت نمیکند، گفت: قسط اول و آخر شبیه شیربها و مهریه شده که چه کسی داده و چه کسی گرفته! فیلمبرداری که تمام میشود دیگر با ما کاری ندارند و میشود ماجرای من بدو آهو بدو. آخر از چه کسی شکایت کنم؟ کسی که یک عمر آرزو داشتم در فیلمش بازی کنم؟
پنج کلمه گفته بودم و ۳۰۰ هزار تومان جریمه شدم!
عبدی از آوردن هر اسمی خودداری کرد و افزود: بار قبل به خاطر آوردن اسم تهیهکننده در برنامه زنده، او از من شکایت کرد و ۳۰۰ هزار تومان جریمه شدم. گفتند پنج تا گفتهای و باید این مبلغ را بپردازی. آنجا به قاضی گفتم میشود پنج تا دیگر هم بگویم و ۳۰۰ هزار دیگر بدهم؟ قاضی خندید! متاسفانه یا پول ما را میخورند یا آنقدر دیر میدهند که ارزشی ندارد.
بازیگر فیلم در حال اکران «خواب زدهها» یادآور شد: یک سال و نیم پیش فیلمبرداری فیلمی تمام شد و از ۲۰ روز پیش هم اکران میشود اما تا به حال ۷۰درصد پولم را گرفتهام. برای همین مجبور میشوم برای بازی در فیلمهای بعدی این افراد، خط و نشان بکشم. این بار گفتم من روز دهم فیلمبرداری باید تمام دستمزدم را گرفته باشم در غیر این صورت به تنها میروم. حرفم نتیجه داشت.
به جوان مردم میگویند نصف هزینه فیلم را بده بگذاریم بازی کنی
وی تأکید کرد: اگر جوان با استعدادی بخواهد وارد این عرصه شود، به او میگویند یک فیلم سینمایی مثلا ۸۰۰ میلیون هزینه دارد تو نصف این پول را بده تا بگذاریم بازی کنی. چون ما داریم سرمایهگذاری میکنیم تا تو پررنگ شوی. من وقتی این حرفها را میشنوم خجالت میکشم. از سه تا ۲۵ میلیون و ۱۵۰ میلیون از جوانها پول میگیرند یا بازیشان بدهند.
عبدی در پاسخ به ضیاء که چرا با چنین پروژههایی همکاری میکند، تصریح کرد: متاسفانه من بعدا فهمیدم. اگر همان اول بفهمم از بازی جا میزنم. یک بار تهیهکنندهای میخواست خودش نقش یک را بازی کند. من هم به او گفتم اگر تو بازیگر باشی من نیستم او هم عقب کشید.
اکبر عبدی میگوید:
_ جنگ و فقر دو بلا برای انسانهای جهان است.
_ از آدمهای حسود و آنهایی که اعتماد به نفس ندارند، خوشم نمیآید.
_ از علافی سر فیلمبرداری خوشم نمیآید.
_ بدون تعارف و خیلی راحت حرفم را میزنم و سعی میکنم رک باشم، شاید همین رکگویی باعث ناراحتی شود.
_ فیلمهای (ای ایران) و (مادر) را خیلی دوست دارم.
_ شاید آن زمان انتخاب میشدم، اما در حال حاضر برای نقشهایم انتخاب میکنم.
_ تا دو سال پس از شهادت برادرم، حال و حوصله بازی نداشتم.
_ موفقیت در بازیگری را مدیون خداوند، تشویق مردم و مادرم میدانم.
_ هر کس میخواهد، در کاری موفق شود، باید آن را دوست داشته باشد و زحمت بکشد تا به موفقیت برسد.
_ اگر آهن حرارت بیشتری ببیند به فولاد تبدیل میشود، در هر کاری باید زحمت مضاعف کشید.
_ ما به جای انسانهای اطرافمان، نقش بازی میکنیم.
_ برای بازی در سریال تلویزیونی (بازم مدرسهام دیر شد)، ۱۵ هزار تومان دستمزد گرفتم و همچنین در سال ۶۳ برای بازی در فیلم (اجارهنشینها)، ۵۰ هزار تومان دستمزد گرفتهام.
مصاحبه با المیرا عبدی
از بیوگرافی خودتان بفرمایید
متولد سی و یکم خرداد سال ۶۶ هستم. در رشته تجهیزات پزشکی درس می خوانم، برادر و خواهر هم ندارم.
از اینکه تک فرزند هستید، ناراحت نیستید؟
اوایل که کوچکتر بودم خیلی برایم سخت بود، چون همیشه دلم می خواست همبازی داشته باشم اما حالا که بزرگتر شده ام برایم عادی است.
چطور شد وارد دنیای هنر شدید؟
دوران دانشجویی از تئاتر دانشجویی شروع کردم. دو تئاتر و دو فیلم بازی کردم که در واقع در کنار پدرم بود.
پدرتان بارها در گفتگوهایشان اشاره کرده که خودتان راهتان را انتخاب کرده اید، همینطور است؟
بله، کاملا درست است. پدرم فقط به من پیشنهاد کردند که بازیگری را امتحان کنم. من هرگز دوست ندارم از موقعیت ایشان سوءاستفاده کنم.
مادرتان چگونه شما را حمایت می کنند؟
من و مادرم بیشتر روزها به دلیل کار پدرم، تنها بودیم و او برای من و حتی برای پدرم، بزرگترین پشتیبان بوده و هستند. من ایمان دارم اگر حمایت های مادرم نبود، شاید هرگز اکبر عبدی، اکبر عبدی نمی شد.
از چه زمانی کارهای پدرتان را پیگیر بودید؟
تقریبا ۹ ۸ ساله بودم که متوجه شدم پدرم فرد معروفی هستند و تقریبا از ۱۵ ۱۴ سالگی همه کارهایشان را پیگیری می کنم.
از اینکه ایشان یک هنرمند محبوب هستند چه احساسی دارید؟
خیلی خوشحالم چون معتقدم پدرم جدا از نقش آفرینی های خوب و بی نظیری که دارند، به خاطر اخلاق خوب و انساندوستانه شان است که مورد علاقه مردم هستند و هرگز از مردم فاصله نگرفته اند. شاید به دست آوردن شهرت خیلی سخت نباشد اما نگه داشتن این شهرت بسیار سخت است که خوشبختانه پدرم تا به حال توانسته محبوبیت را در کنار شهرت حفظ کند و من با اطمینان کامل می گویم که اکبر عبدی «یه دونه» است.
از آنجا که دختر خانم ها (بابایی) هستند، وقتی مردم به بابا علاقه نشان می دهند، حسودی نمی کنید؟
وقتی خیلی کوچک بودم این حس بابایی بودن در من هم زیاد بود اما چون خیلی پیش می آمد که پدرم به مسافرت کاری می رفتند فهمیدم که نباید به حضور فیزیکی ایشان وابسته شوم. از علاقه مردم به بابا هم ناراحت نمی شوم و شاید بتوانم بگویم از این بابت هم خیلی خوشحالم.
وقتی با بابا برای گردش می روید چه اتفاقاتی می افتد؟
ما نمی توانیم خیلی به گردش برویم. شاید تنها گردش ما رستوران رفتن های گاه و بیگاه باشد که آنجا هم معمولا در محاصره ابراز علاقه مردم به پدرم قرار می گیریم. یادم می آید یک شب به دعوت یکی از دوستان به رستوران رفته بودیم که به محض بیرون آمدن از رستوران، با تعداد زیادی از مردم روبرو شدیم. آنها پدرم را دوره کردند و با ابراز لطف از ایشان امضا می خواستند. آن شب؛ من و مادرم به خانه برگشتیم اما پدرم دقیقا سه ساعت بعد، حدود دو نیمه شب به منزل رسیدند! باور می کنید بابا ۳ ساعت بیرون ماند تا امضا بدهد و عکس یادگاری بگیرد.
به نظر شما چرا پدرتان هنرمندی معروف و محبوبند؟
به خاطر دل صاف و مهربانی است که دارد. تا به حال به یاد ندارم که ایشان در سخت ترین شرایط، خودشان را از مردم پنهان کنند. همیشه خودش را از مردم می داند و همیشه دوست دارد تا آنجا که می تواند به همه کمک کند.
وقتی با بابا تنها هستی بیشتر در مورد چه موضوعی صحبت می کنید؟
در مورد مسائل کاری، خبر از اقوام و دوستان و برنامه های زندگی.
راستی بابا از چه چیزی خیلی ناراحت می شوند؟
از دروغ.
کدامیک از نقش هایی را که تا به حال بازی کرده اید، بیشتر دوست دارید؟
در واقع همه آنها را اما وقتی در فیلمی نقش خودم را بازی کردم، یعنی دختر اکبر عبدی را…
کدامیک از نقش هایی که پدرتان تا به حال بازی کرده اند برای شما جذاب تر است؟
مادر، دزد عروسک ها و اجاره نشین ها.
از عموی شهیدتان چیزی به یاد دارید؟
چیزی که از ایشان به یاد دارم این است که بسیار مهربان بودند.
بهترین کادویی که از پدرتان گرفته اید چه بود؟
همه کادوها اما مسلما خودرویی که برایم خریدند.
شما بهترین هدیه ای که به بابا داده اید چه بود؟
کادو خریدن که برای پدرم خیلی سخت است چون خدا را شکر همه چیز دارند اما ایشان خیلی دوست دارند که برایشان بادام بخریم!
مردم چقدر شما را می شناسند، اگر تنها باشید و با پدر جایی دیده نشوید؟
کمتر کسی مرا به چهره می شناسد اما اگر خودم را معرفی کنم و بگویم «المیرا عبدی» دختر «اکبر عبدی» هستم، خب وضعیت فرق می کند.
پدرتان که قبلا ورزشکار بودند حالا میانه شان با ورزش چگونه است؟
بابا کوهنورد خوبی بودند اما در حال حاضر به خاطر برخی مسائل پزشکی نمی توانند کوهنوردی کنند.
پول اولویت چندم زندگی شماست؟
سوم. اول سلامتی، دوم اخلاق و رفتار خوب و بعد از اینها پول. چون با سلامتی و رفتار خوب می توان پول به دست آورد.
از سختی های کار پدرتان در چند کلمه بگویید؟
بیداری های چند ساعته و دوری از خانواده.
عجیب ترین شایعه ای که در مورد پدر شنیده اید چه بود؟
چند وقت پیش پدرم برای انجام کاری به مسافرت رفته بودند که ناگهان یکی از دوستان با منزل ما تماس گرفتند و گفتند که از کسی شنیده اند که پدرم امروز فوت کرده و در بهشت زهرا به خاک سپرده شده اند. بنده خدا با گریه و زاری تماس گرفته بود که به ما تسلیت بگوید! من و مادرم در حالی که بسیار شوکه شده بودیم با پدرم تماس گرفتیم و خوشبختانه او حالشان خوب بود ولی آن چند لحظه بدترین روزهای زندگی من و مادرم بود.
جمله ای زیبا از پدرتان که همیشه در ذهن تان است، برایمان می گویید؟
حتما، پدرم همیشه به من و مادرم می گوید که اگر بزرگترین مشکلات هم برایتان پیش آمد به خودتان و اعصابتان مسلط باشید، سعی کنید با خونسردی کارها را انجام دهید.
اگر حرف ناگفته ای دارید بفرمایید.
دوست دارم از پدر و مادر عزیزم تشکر کنم. مادرم همیشه با وجود اینکه خیلی وقت ها پدرم در کنارشان نبود با صبر و حوصله مرا حمایت کردند و پدر خوبم که در همه حال شرایط یک زندگی خوب و بی دغدغه را برای ما فراهم کردند. از شما و مجله خوبتان هم خیلی ممنونم.