دختران زیباروی کرد، حاشیه نشسته اند + عکس

0

عکاس که می‌خواهد از او عکس بگیرد، تلاش می‌کند صورت سوخته‌اش را بین دستانش مخفی کند، دست‌های کوچکش نمی‌تواند تمام این صورت را بپوشاند و عکاس، عکس خود را می‌گیرد.

زن کردی زن زیبا دختر کردی دختر زیبا
هر کس به کاری مشغول است. یکی مغازه خود را آب و جارو می‌کند، دیگری با خانواده خود در خیابان قدم می‌زند، آن یکی راننده است و مسافر جابه‌جا می‌کند.
با وجود آنکه روز جمعه است، در گوشه گوشه شهر تا زمانی که به مقصد برسم، مردمانی را می‌بینم که با خاطری آسوده به کار خود می‌پردازند، زندگی با شادمانی در شهر جاری است.
صورتش آنقدر سوخته است که به دشواری می‌توان اعضای آن را از یکدیگر تشخیص داد. هر چه نگاه می‌کنم، چشمانش در میان صورت کوچکش تنها عضوی است که قابلیت دیدن دارد.
این سو و آن سو را می‌نگرد تا بلکه ردی و نشانی از آشنایی ببیند، عکاس که می‌خواهد از او عکس بگیرد، تلاش می‌کند صورتش را بین دستانش مخفی کند، دست‌های کوچکش نمی‌تواند تمام این صورت را بپوشاند و عکاس، عکس خود را می‌گیرد.
اوضاع دست‌هایش هم تعریفی ندارد، شنیده بودم چه بر سر این کودکان آمده و عکس و فیلم‌هایشان را بارها دیده‌ام، آما آنچه امروز در کنارم می‌بینم، هولناک‌تر است، هولناک‌تر از تمامی آنچه در زندگیم درباره آنها گفتند و شنیدم.
۱۰ دختر معصوم، ۱۰دانش‌آموزی که مجموعه‌ای از قصور و سهل‌انگاری‌ها دست به دست هم داد تا این کودکان شاد دیروزی، امروز خود را جدا از سایر مردم بپندارند، موضوعی که هر چه بخواهیم آن را کتمان کنیم در نگاه‌های اکثر این دخترکان، باز خود را نشان می‌دهد.
نگاه‌های کنجکاوانه این دخترکان، این سو و آن سو را می‌نگرد، جلسه هنوز آغاز نشده است و آنها در میان خود نجواکنان مشغول بازی‌های کودکانه هستند.
آمنه اسماعیل‌پور، مهناز، ئه‌سرین، آرزو، نادیا، سیما مرادی ، ئه‌سما، فریده، سیما شادکام و آمنه راک، دختران دانش‌آموزی هستند که راه طولانی شین‌آباد در آذربایجان غربی تا سنندج در کردستان را طی کرده‌اند، پیام‌های سفر آنها به این استان فراوان هستند و مهم.
اما آنچه به نظر من مهم‌ترین هدف این دخترکان در سفر به کردستان است، دو موضوع است. یکی تذکر به مسئولان برای اینکه از تکرار چنین وقایع تلخی جلوگیری کنند و دیگر آنکه به مردمانی که در ظاهر سلامت هستند گوشزد کنند که تا چه اندازه از نعمات خداوند غافل هستند.
اگر چه اعضای بدنشان سوخته است، اما دلی بزرگ دارند، آنجا که نادیا می‌گوید: آرزوی من این است که کودکان شنگال و کوبانی” در عراق و سوریه” در ناراحتی نباشند و همواره امیدوار باقی بمانند.
سیما مرادی هم می‌گوید: آرزو دارم، بچه‌ها مانند روز اول خود “و قبل از سوختگی”شوند. دوست دارم بچه‌هایی که در بیمارستان‌ها هستند به زندگی عادی خود بازگردند.
سیما خانم، آرزوهای دور و درازی هم برای خود دارد. او می‌خواهد در آینده دندانپزشک شود تا بتواند برای مردم مثمرثمر باشد، سیما خانم دوست دارد دکتر صدایش بزنند…
سیمای دوم قصه ما نیز که میزان سوختگی صورت او بسیار بالا است با لحن کودکانه خود از زحمات شورای شهر سنندج تشکر می‌کند و می‌گوید: دوست دارم جراح پلاستیک شوم.
“درد سوختگی بسیار شدید است و این کودکان با رنجی طاقت‌فرسا روبرو هستند، ئه‌سما خانم بلند شو تا همه بلایی که بر سرت آمده است را ببینند… چرا باید اینگونه باشد؟”
اینها را وکیل مدافع کودکان شین‌آباد می‌گوید، زمانی که یکی از این دخترکان را خطاب قرار می‌دهد و از او می‌خواهد بخشی از رنج خود را نشان بدهد…در زیر گردن این دختر معصوم غده‌ای رشد کرده است که به جرئت می‌توانم بگویم حداقل به اندازه یک سوم از سر این کودک است.
اینکه این عارضه پس از سوختگی نیز برای ئه‌سما با درد همراه باشد یا خیر را نمی‌دانم، اما تلخی چنین وضعیتی آن هم برای یک دختر در قالب کلمات نمی‌گنجد.
جلال مرادی پدر یکی از دختران شین‌آبادی معتقد است این بچه‌ها حداقل ۸ سال باید زیر تیغ جراحی باشند و می‌گوید: حتی گفته شده ممکن است تا پایان عمر نیز لازم است این روند تداوم داشته باشد.
همه گرم صحبتند که جمعی دیگر از کودکان از راه می‌رسند، اینها بچه‌هایی هستند که در روستای “نشکاش” شهرستان مریوان، زمانی که مشغول فوتبال بوده‌اند به روی مین رفته و دچار مشکل شده‌اند.
بچه‌های مین هشت نفر هستند، خبات کریمی به نظر از سایرین بزرگتر است. زمانی که از او می‌خواهند صحبت کند، بغض در گلویش را فرو می‌خورد و در حالی که تلاش می‌کند لبخند بزند می‌گوید: حرفی برای گفتن ندارم و می‌خواهم بهنوش صحبت کند.
بهنوش، ماجرا را کوتاه شرح می‌دهد: در حال توپ بازی در روستای خودمان بودیم که “گشین” ناگهان به توپ ضربه‌ای زد و چیزی منفجر شد.
بهنوش که به گفته خودش از ناحیه دو پا و دو دست و صورت و شکم زخمی شده است، دوست دارد در آینده معلم شود، معلم مقطع ابتدایی، همان مقطعی که خود الان در آن قرار دارد.
گشین هم می‌گوید: در حال بازی، توپ را شوت کردم که ناگهان پایم روی مین رفت و اکنون یکی از پاهایم را از دست داده‌ام”پروتز در آن وجود دارد”.
“زانا” پسرک دیگر مریوانی است که در این حادثه آسیب دیده و زمانی که از او سؤال می‌کنند، آیا ترکش در بدن او موجب درد می‌شود یا نه، می‌گوید: سرم و گوشم هنوز پس از آن ماجرا درد دارد.
شاید سوگلی این جمع “شوخان” خانم باشد، او که سه سال قبل بر اثر تزریق پنی‌سیلین بینایی چشمانش را از دست داده است در گوشه‌ای از سالن شورای شهر سنندج نشسته است.
زمانی که او را صدا می‌زنند و می‌خواهند صحبت کند، سر بر می‌گرداند و در حالی که با نجابت معصومانه خود از حرف زدن خجالت می‌کشد، آرام شروع به خواندن قطعه شعری می‌کند، شعری که شاید شوخان همراه با فرشتگان می‌خواند.
پائیزه پائیزه.. برگ درخت می‌ریزه….
هر کس به کاری مشغول است. یکی مغازه خود را آب و جارو می‌کند، دیگری با خانواده خود در خیابان قدم می‌زند، آن یکی راننده است و مسافر جابه‌جا می‌کند.
با وجود آنکه روز جمعه است، در گوشه گوشه شهر مردمانی را می‌بینم که با خاطری آسوده به کار خود می‌پردازند، زندگی با شادمانی در شهر جاری است.
زن کردی زن زیبا دختر کردی دختر زیبا
زن کردی زن زیبا دختر کردی دختر زیبا
زن کردی زن زیبا دختر کردی دختر زیبا
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ