آنچه در ۲۰ روز آخر بر مرتضی پاشایی گذشت
حکایت ۲۰ روز پایانی زندگی یکی از بهترین ستارههای موسیقی پاپ ما برای خیلیها هنوز نامشخص است. این که حال مرتضی چرا ناگهان رو به وخامت گذاشت و چه شد که سرانجامش از دست دادن یک سوپراستار واقعی بود.
آخرین کنسرت تهران
درست صبح آخرین روزی که مرتضی در تهران کنسرت داشت، من او، برادرش و طراح لباس هایش خانم مریم قاسمی که خیلی هم این اواخر زحمت کشید، راهی بیمارستان شدیم. مرتضی فکر میکرد متاساز استخوان به مثانهاش زده است. در بیمارستان دکترها از او سونوگرافی و سی تی اسکن گرفتند و به او گفتند که مشکلی ندارد و مسئله خاصی نیست.
اما هنگامی که مرتضی را به منزل رساندیم، دکتر با تلفن همراه برادر مرتضی (مصطفی) تماس گرفت و حقیقت را گفت. دکتر توکلی برای اینکه مرتضی روحیهاش را از دست ندهد، او را در جریان وخامت اوضاع قرار نداده بود. در حقیقت حدس مرتضی و ما درست بود و ماجرا به همان متاساز استخوان بازمیگشت.
در هرصورت آن شب مرتضی کنسرتش را برگزار کرد و بعد هم در شهر کرد روی سن رفت و کنسرت داد. قرار بود در نیشابور هم کنسرت داشته باشد که به سبب درگذشت حضرت آیتالله مهدی کنی لغو شد. با این حال بچههای گروه تا مشهد رفته بودند و من در این سفر غیبت داشتم. بچهها میگفتند در مشهد به شدت درد داشت و به خودش میپیچید.
و مرتضی بستری شد
سوم آبان بود که با توجه به زرد شدن رنگ پوست مرتضی، دوباره او را بیمارستان بردیم. آنجا سونوگرافی کردند و در نهایت فهمیدیم که سرطان به کبد و کیسه صفرایش زده است و زرد شدن پوست و سفیدی چشمهایش به دلیل انسداد مجاری کیسه صفرایش است. پزشکان من و سایر دوستان مرتضی مثل مهدی کرد و مهرزاد امیرخانی و سایرین را برای دادن بدترین خبر دنیا آماده کردند و در نهایت ما فهمیدیم که مرتضی فرصت زیادی ندارد.
به هرحال او را در بیمارستان بستری کردند و از همان روز مرتضی را مدام برای «رادیوتراپی» می بردند تا شاید زردی پوست و سفیدی چشمش کمتر شود و شرایط کیسه صفرایش بهتر شود. البته امیدی به ماندنش نداشتند. درواقع هدف این بود که از دردش کم شود و شاید کمی بیشتر بتواند زنده بماند.
کنسرت تورنتو
مرتضی کاملاً در جریان وخامت بیماریاش قرار گرفته بود اما از آنجا که روحیهای مثبت داشت و اهل مبارزه بود، با آرامش محض و بدون گلایه از چیزی به جدال با بیماری ادامه داد و حتی لحظهای ناامید نشد.
مرتضی قرار بود ۸ آذر در تورنتوی کانادا کنسرت داشته باشد. بچههای گروه برای دریافت ویزا به ترکیه رفتند، خودش هم دوشنبه هفته قبل (۱۹ آبان) بلیت داشت اما به هرحال نشد که برای دریافت ویزا راهی ترکیه شود و…
آی. سی. یو
رادیوتراپی آن جوابی که دکترها میخواستند، نداد و حال مرتضی مدام بدتر میشد. مکرر تب میکرد و اصلاً نمیتوانست غذا بخورد. جمعه هفته قبل (۱۶ آبان) با من تماس گرفتند و گفتند حال مرتضی بد است و سریع خودت را به بیمارستان برسان. وقتی بالای سرش رفتم لرز داشت و سطح هوشیاریاش هم کمی پایینتر آمده بود. این اولین باری بود که سطح هوشیاری مرتضی افت میکرد. ساعت ۵/۱۰ محسن یگانه آمد و خیلی کمک کرد که تب مرتضی پایین بیاید. به همراه محسن پاشویهاش کردیم و محسن خیلی سعی کرد با حرفهایش به مرتضی انرژی و روحیه بدهد.
دکتر که بالای سرش آمد، دستور انتقالش به آی. سی. یو را صادر کرد. آن روز و روز بعدش، یعنی شنبه حال مرتضی واقعاً بد بود. اما روز دوشنبه و با تلاش بیوقفه پزشکان اوضاع عمومی مرتضی بهتر شد. البته تلاش خودش هم واقعاً تأثیر داشت. مرتضی به شدت آدم مبارزی بود. آن روز مرتضی اوضاع مناسبتری پیدا کرد.
و دوباره گفت مبارزه می کنم
تلاش دکترها این بود که فرآیند کوچکی روی مرتضی انجام دهند که بتواند ماده داخل کیسه صفرا را خارج کنند. اما پلاکت خون مرتضی به شدت پایین آمده بود و در این شرایط بیمار اگر چاقو میخورد،خونش بند نمیآمد.۱۰ واحد پلاکت خون به مرتضی تزریق شد بلکه اوضاع فرق کند و پزشکان بتوانند آن عمل مخصوص را انجام دهند. اما متأسفانه جواب نداد و آنها موفق به انجام این کار نشدند. از طرف دیگر شکم مرتضی آب آورده بود و در نهایت این کار شدنی نبود.عصر سه شنبه مرتضی تا حدی بهتر بود. دست کم به اطرافش واکنش نشان میداد. روش ارتباطی من و مرتضی هم اینگونه بود که من دستم را روی دست مرتضی میگذاشتم. اگر پاسخش به حرف من مثبت بود، دستم را فشار میداد و اگر منفی بود، عکسالعملی نداشت.
مرتضی در جریان همه مسائل پزشکیاش بود و من به همین دلیل عصر سه شنبه در گوشش گفتم: «مرتضی! اگر قرار باشد عمل شوی به خاطر پایین بودن پلاکتهایت، خونت بند نمیآید. از دیشب ۱۰ واحد پلاکت و ۶ واحد خون به تو تزریق کردهاند و فاکتورهای خونت ۷۰ درصد بهتر شده است. (البته واقعیتش ۷۰ درصد نبود و من امیدوارانه به مرتضی حرف زدم. حقیقت این بود که شرایط فقط ۵۰ درصد تغییر کرده بود). به مرتضی گفتم اگر تسلیم نشدهای و همچنان قصد مبارزه داری به من بگو و اگر هم خسته شدی دست از مبارزه کشیدهای به من اطلاع بده». مرتضی چنان دستم را فشار داد که جای ناخنهایش روی بازویم ماند و این یعنی من همچنان میخواهم مبارزه کنم. این آخرین عکسالعملی بود که مرتضی نسبت به اطرافش داشت. من سه شنبه خیلی امیدوارتر شده بودم.
سه شنبه شب دکترها سعی کردند به نحوی مجرایی را در کبد باز کنند تا شاید فرجی شود اما متأسفانه همه مجراهای کبدش مسدود بود و کاری نمیشد کرد.
آخرین امیدها
روز چهارشنبه از ظهر به بعد درد وحشتناکی در ناحیه شکم داشت. و به شدت بیقراری میکرد. ریهاش شدیداً آسیب دیده بود و تنفسش حسابی سخت شده بود. از آن لحظه به بعد دکترها داروهای مسکن قوی به او تزریق میکردند و بیشتر زمان خواب بود.
آن شب دکترها جلسهای برگزار کردند که در آن جلسه پدر و مادر و برادر مرتضی، خود من و آقای توتونچیان حضور داشتیم. دکترها گفتند با توجه به این که تنفس مرتضی شدیداً سخت شده. ترجیح میدهیم او را به دستگاهی متصل کنیم که تنفسش راحتتر شود و زجر کمتری بکشد. (دستگاهی به نام ونیلاتور). من و برادر مرتضی مخالفت کردیم چرا که مرتضی با آن شرایط بیماری اگر به این دستگاه متصل میشد، دیگر جدا کردنش بسیار سخت و غیرممکن بود. از دکترها خواستیم یک بار دیگر سونوگرافی انجام شود، شاید در این ۲،۳ روز گذشته فرجی حاصل و اوضاعش کمی بهتر شده باشد. دکتر لطف کرد و خواسته ما را اجابت کرد. با دکتر متخصص سونوگرافی تماس گرفت و او هم شبانه خود را به بیمارستان رساند. مرتضی سونوگرافی شد اما هیچ مجرای بازی در کبدش یافت نشد که بتواند کمکی کند. با این حال دکترها یک روز دیگر به مرتضی فرصت دادند و امیدوار ماندیم که شاید بدون دستگاه، تنفساش کمی بهتر شود. اتفاقی که متأسفانه رخ نداد و قرار شد که اگر لازم شد، دکترها بدون اطلاع ما، مرتضی را به آن دستگاه متصل کنند.
سرانجام، آن دستگاه
سرانجام پنجشنبه (۲۲ آبان) ساعت ۹ شب بود که دکتر در آی. سی. یو صدایم کرد و مرا در جریان این مسئله گذاشت که حال مرتضی بدتر شده و اتصالش به این دستگاه ضروری است. چرا که اگر این کار انجام نمیشد، مرتضی کمتر از نیم ساعت یا یک ساعت بعد، از دست میرود. مرتضی به آن دستگاه متصل شد اما به هرحال اوضاع، اوضاع خیلی بدی بود و شانس زیادی وجود نداشت.
و پایان تلخ قصه
من و احسان علیخانی تا ۳۰/۶ صبح جمعه در بیمارستان بهمن بودیم. فرزاد فرزین، بنیامین بهادری و خیلیهای دیگر هم آن شب به بیمارستان آمدند و در نهایت ساعت ۳۰/۶ صبح من به منزل رفتم و از آنجا که به شدت خسته بودم، خوابیدم. ساعت ۹ صبح از بیمارستان با من تماس گرفته شد. در واقع هم زنگ زده بودند و هم پیامک فرستاده بودند.
من با چند دقیقه تأخیر پاسخ دادم چون به شدت خسته و غرق خواب بودم. در هرحال خبر ناگوار را به من دادند و متوجه شدم که ساعت ۸ صبح ضربان قلب مرتضی به شدت افت کرده و پزشکان نیم ساعت تمام برای احیایش تلاش کردهاند اما در نهایت ساعت ۳۰/۸ صبح جمعه ۲۳ آبان ۹۳، این فوق ستاره و این پسر فوقالعاده و شریف را برای همیشه از دست دادیم…
سپاس و تسلیت
باید از پزشکان دلسوزش دکتر توکلی و دکتر عامری تشکری کاملا ویژه داشته باشم که از هیچ تلاشی فروگزار نکردند. سپاس و عرض تسلیت دارم خدمت خانواده محترمش و همچنین پرستاران و پرسنل بیمارستان بهمن. و دوستانی مثل مهدی کرد، مهرزاد امیرخانی و خانم مریم قاسمی که همانطور که گفتم خیلی زحمت کشیدند.
از همه هنرمندانی که در این مدت بدون چشمداشت و با نهایت علاقه حواسشان به مرتضی بود و به او سر زدند هم صمیمانه ممنونم.
الهی بمیرم یعنی این همه درد کشیده.یعنی بازم امید داشته که برامون اهنگ اجرا کنه.خدایا تموم رنجی که مرتضی کشیده رو از دلش دور کن.امیدوارم زندگی ابدی اش سرشار از شادی باشه که همینطور هم هست.دوست داریم.
واقعا این پزشکا انقدر ادعا دارند و انقدر پول می گیرند، هنوز نتونستند بیماران سرطانی را درمان کنند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! کاش رفته بود خارج.
بغضم ترکید با خوندن این متن و بازم کلی گریه کردم .. گریه های بی صدا …
چقد درد کشیدی آقای خاص : ((((((((((((((
برای شادی روحش صلوات …
از اینکه یک جوان در سن سی سالگی با این صدا و اخلاق این همه درد رو تحمل کرد قلبم آتیش میگیره، به نظرم باید خارج از ایران درمان میکرد پزشکان باید قبل از اینکه حالش خیلی بد میشد فکری میکردند نه اینکه دست رو دست بزارن که فوت کنه
بالاخره مریم این وسط چیکارست؟؟؟!!!!
دوست وهمواره مرتضی؟؟!!! پس این عکس ای دونفره چه مفهومی داره!؟!
مریم و مرتضی عاشق و دلباخته بودن..قرار ازدواج داشتن…پس چرا خانواده مرتضی تحویلش نمی گیر ن ویا اینکه
آدم عاشق با آرایش و یه لبخند گنده انگار که رفته عروسی میر بالا سر عشقش تو بیمارستان…
و در آخر اینکه آدم واقعا عاشق ویا یه دوست واقعی با گذاشتن اون عکس ها آبرو مرتضی میبره؟؟؟؟!!!!
با خوندن این متن واقعا ناراحت شدم و دوباره گریم گرفت.خدا رحمتش کنه.من واقعا صداشو دوست داشتم اهنگ هاش خیلی خاص بود.بمیرم که انقدر عذاب کشید.فقط میتونم بگم حیف شد
اخه من موندم چرا این سال فقط مرضی ها میرن یکی دو هفته بیش مرتضی احمدی هم رفت اخه چرا بعضی وقت ها با خودم میگم چی میشد به جای مرتضی خدای مهربون جون منو میگرفت تا چهل روز فقط ابر چشام بارون می ریخت اخه انصافه
با خوندن أین مطالب دوباره بازم خیلی اشک ریختم
أی کاش من بجای اون میرفتم..
خیلی ناراحت شدم….خدا به خانوادش صبر بده،،!الللللللللهی بمیرم که اینقد درد کشیدی
راحت شد…..!
لعنت ب این درد بی دوا
لعنت به این سرطان که اینطوری ریشه ی این جوون نازنینو خشک کردو ذره ذره سوزوندش این چه مرضیه که اینطوری به یدفعه به جون یه آدم میفته و نابودش میکنه
یا علمدارکربلابه حق ای روزهای اقامرتضی ما روشفاعت خودت کن.
خدا بیامرزش خیلی ناراحت شدم دوباره گریم گرفت براش 🙁