سرنوشت زنی که سگ را به فرزند ترجیح داد!

0

چند روز پیش برای انجام کاری تا دیر وقت دانشگاه مانده بودم. حدود ‏ساعت ۳ شب بود که دیدم کسی در اداره را باز کرد و آمد داخل! نگاه ‏کردم دیدم خانمی از کارمندان نظافت چی دانشگاه است. تعجب کردم ‏چون فکر نمی‌کردم این موقع شب کسی در دانشگاه کار کند و این ‏گفت‌وگو بین ما انجام شد (فرض کنید اسمش کلارا بود).‏‎

‏-سلام، تا حالا شما را ندیده بودم. سخت نیست این موقع شب کار ‏می‌کنید؟!‏

کلارا: نه، من عادت دارم. ۱۸ سال است که همیشه در شیفت شب کار ‏می‌کنم. ساعت ۱۲ شیفت شروع می‌شود تا ۸ صبح‎

‏-جدی؟ یعنی عده‌ای در دانشگاه‌ها همیشه شب‌ها کار می‌کنند؟

کلارا:‏‎ ‎نه، ما سه شیفت کاری داریم. ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر. ۴ بعد ‏از ظهر تا ۱۲ شب و ۱۲ شب تا هشت صبح. کار در این شیفت‌ها برای ‏اکثر افراد گردشی است ولی من شیفت شب را ترجیح می‌دهم و همیشه ‏شب کار می‌کنم‎.

‏-چطور برایت سخت نیست؟ زندگی خیلی خلوت نمی‌شود؟ دیگران را ‏زیاد نمی‌بینی و هر وقت دیگران بیدارند، تو خوابی و بالعکس.‏

کلارا: اتفاقاً این وضعیت را دوست دارم. هیچ وقت نباید در صف‌ها ‏منتظر باشم. به ترافیک نمی‌خورم. درآمدم هم بد نیست و راضی هستم‎.

‏- از لحاظ خانوادگی سخت نیست؟ مثلاً برای بچه‌هایت؟ راستش را ‏بخواهی من هم خیلی وقت‌ها شب‌ها کارهایم را می‌کنم اما فرقش این ‏است که فعلاً دور از خانواده زندگی می‌کنم‎.‎

کلارا: راستش من ازدواج نکردم و دوست پسر هم ندارم. فقط یک سگ ‏دارم که در شیفت کاری پیش مرکز نگهداری از حیوانات می‌گذارم و ‏موقع برگشت تحویل می‌گیرم. البته تا دو سال پیش با مادرم زندگی ‏می‌کردم ولی مادرم درگذشت. برادر و خواهر ندارم و با سایر اقوام هم ‏هیچ وقت نزدیک نبودم (خودش نگفت ولی احتمالاً پدرش از افرادی ‏بوده است که مادرش را بعد از بارداری رها کرده است).‏‎

‏- برای فعالیت‌های دیگر مثل کارهایی باید در طول روز انجام شود چه ‏کار می‌کنی؟

کلارا: کم پیش می‌آید و در صورت لزوم مرخصی می‌گیرم‎.

‏-به نظرت زندگی این طوری سخت نیست؟ الان در سلامت هستی و ‏روی پای خود هستی. به دوران پیری فکر کرده‌ای؟

کلارا: اتفاقاً خیلی فکر می‌کنم. به خصوص بعد از مادرم که خیلی تنها ‏شده‌ام‎.

‏- دقیقا! حسابش را بکن که مادرت حداقل تو را داشت که برای دوره ‏پیری مواظبش باشی. خوبی بچه داشتن همین است. راستی چند سالت ‏است؟

کلارا: ۴۷ سال دارم! درست می‌گویی، وجود من برای مادرم خیلی ‏خوب بود و همین طور وجود او برای من و اکنون خیلی تنها شده‌ام‎.

یکی از همکارهایم اهل آفریقاست و امسال به خاطر ابولا نتوانست به ‏خانواده‌اش سر بزند. با اینکه خیلی وقت است که آمریکا زندگی می‌کند ‏و اینجا ازدواج کرده است اما احساس دلتنگی او را متوجه می‌شوم‎.

‏- تا به حال دنبالش بوده‌ای که خانواده تشکیل دهی؟

کلارا: راستش دوست پسر قبلاً داشته‌ام ولی هیچ یک خوب نبودند و ‏روابطمان در نقطه‌ای به پایان رسید‎.

‏-امیدوارم در آینده گزینه‌ بهتری پیدا کنی‎.

کلارا: ممنون، من بروم به بقیه کارهایم برسم‎.

‏- خداحافظ، روز خوبی داشته باشی.‏‎ ‎

کلارا: همچین، خدانگهدار.‏‎

در غرب هر چه زمان می‌گذرد، تعداد بیشتری افراد به شکل کلارا ‏زندگی می‌کنند؛ ‏‎ ‎یعنی به کل ازدواج نمی‌کنند. این وضعیت از عواقب ‏فردگرا شدن جوامع غربی است. ‏

البته به تناسب این وضعیت، امکاناتی برای دوران پیری این افراد ‏وجود دارد، این افراد وقتی سنشان از حدی زیاد می‌شود، پرستار ‏می‌گیرند یا اگر ثروتمندتر باشند، به خانه‌های سالمندانی می‌روند که در ‏قبال دریافت هزینه، خدمات خوبی ارائه می‌کنند.‏

‏ اما به نظرم خیلی وضعیت جالبی نیست، یکی از مزایای زندگی ‏شرقی، این است که نهاد خانواده قوی‌تر است؛ افراد کمتر دچار تنهایی ‏به شکل فوق می‌شوند.‏

‏ باید قدر این وضعیت را دانست و طوری سیاست گذاری کرد که این ‏نهاد تضعیف نشود، یکی از خوبی‌های زندگی در غرب همین است که ‏انسان بیشتر قدر داشته‌های خود را می‌داند. به نظر شما، رشد اقتصادی ‏به قیمت تضعیف خانواده و روابط انسان می‌ارزد؟

– See more at: http://farsnews.com/newstext.php?nn=13930916000037#sthash.KpZ2HuDx.dpuf

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ