ماجرای بهلول و کودک حکیم

0

هشتم ربیع‌الثانی ولادت سراسر نور و با برکت امام حسن عسکری(ع) پدر بزرگوار حضرت ولی‌عصر(عج) است. به مناسبت این روز فرخنده به برخی از زوایای زندگانی این امام همام از کتاب «قادتنا کیف نعرفهم» آیت‌‌الله سیدمحمدهادی میلانی اشاره می‌کنیم. این کتاب در ۹ جلد به زندگانی چهارده معصوم و فضایل آن‌ها با استفاده از مدارک شیعه و سنی پرداخته است.

*هنگامی که یک عالم در برابر یک کودک سر تعظیم فرد آورد

عبد‌الله بن اسعد الیافعی در کتاب «روض الریاحین» از بهلول نقل کرده که روزی از کوچه‌های مدینه می‌گذشتم، چشمم به بچه‌هایی افتاد که با گردو و بادام بازی می‌کردند، نظرم به کودکی که با گریه به دیگر بچه‌ها می‌نگریست جلب شد! با خودم گفتم: این بچه چیزی ندارد تا با آن بازی کند و با حسرت به آنچه در دست بچه‌ها است نگاه می‌کند، به او گفتم: پسرم چرا گریه می‌کنی؟ برایت اسباب بازی بخرم؟ نگاهی به من کرد و گفت: ای‌ ناآگاه، ما برای بازی خلق نشده‌ایم!

گفتم: پس برای چه خلق شده‌ایم؟ گفت: برای علم‌اندوزی و عبادت! سؤال کردم: آفرین بر تو، این حرف را از کجا می‌گویی؟ پاسخ داد: از کلام خدا که فرمود: «آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریده‏‌ایم و اینکه شما به سوى ما بازگردانیده نمى‏‌شوید؟» گفتم: پسرم از نظر من تو یک حکیم هستی؛ پس من را موعظه‌ای کوتاه بنما. پس شروع به سرودن این ابیات کرد:

دنیا را می‌بینم که با جدیت تمام آماده رفتن است؛

نه دنیا برای زنده‌ای می‌ماند و نه زنده‌ای بر روی زمین باقی خواهد ماند؛

گویی دنیا و پیشامدهای روزگار مثل دو اسب مسابقه‌اند که به سوی انسان می‌تازند؛

پس ای فریب خورده دنیا! اندکی تأمل کن و از دنیا برای خودت توشه‌ای برگیر»

سپس چشم‌هایش را به سوی آسمان دوخت، دست‌هایش را بالا آورده و در حالی‌که قطرات اشک از گونه‌هایش سرازیر بود، فرمود: «ای کسی که به پیشگاه او تضرع می‌کنند! ای کسی که بر او تکیه می‌‌کند! ای کسی که هر آرزومندی به او امید بندد، نا‌امید نمی‌شود…، مناجاتش که به پایان رسید، از هوش رفت! سرش را به دامن گرفتم و خاک را از صورتش پاک کردم.

حالش که بهتر شد، گفتم: پسرم، این چه حالی بود که به تو دست داد! تو هنوز بچه‌ای و گناهی نکرده‌ای! گفت: مرا به حال خودم بگذار! مادرم را دیدم که می‌خواست آتش را با هیزم‌های بزرگ روشن کند، ولی آتش روشن نشد، مگر با هیزم‌های کوچک و من می‌ترسم از هیزم‌های کوچک جهنم باشم، گفتم: ای پسرم! تو حکیم هستی، پس مرا موعظه‌ای دیگر کن و این اشعار را سرود:

«غافل شدم در حالی‌ که فرشته مرگ به دنبال من است و اگر امروز از مرگ فرار کنم، عاقبت چاره‌ای از سفر مرگ نیست؛

جسمم را با لباس‌های نرم زینت دادم، ولی عاقبت روزی پوسیدگی لباس جسم من خواهد شد؛

گویا می‌‌بینم که بدنم را در قبر گذاشته‌اند و بالای آن را با خاک پوشانده و در زیرش لحد قرار داده‌اند؛

گویا می‌بینم زیبایی‌هایم از بین رفته و اثری از آن باقی نمانده است و دیگر جز استخوان چیزی ـ نه گوشت و نه پوست ـ از من باقی نمانده است؛

می‌بینم که عمرم رو به پایان است، به آرزوهایم نرسیده‌ام و هنوز زاد و توشه‌ای برای سفرم آماده نکرده‌ام؛

خدای بزرگ را به صورت علنی معصیت کردم و گناهان زیادی از من سر زده که جوابی برای آن‌ها ندارم؛

بین خود و مردم پرده‌ای از حیا کشیدم، ولی از اینکه روزی نزد خدا رسوا می‌شوم، ترسی به دل راه ندادم؛

البته ترسیدم، ولی به حلمش اطمینان کردم و به اینکه کسی غیر از او اهل بخشش نیست، پس تمام حمدها برای اوست؛

اگر چیزی غیر از مرگ و پوسیدن در قبر نبود و اگر وعده و وعیدی هم از طرف خدا در کار نبود؛

فکر مرگ و پوسیده شدن کافی است که انسان را از کارهای بیهوده جدا کند، لکن اندیشه ما رشد نکرده است؛

امید است که خدای بخشنده از لغزش‌هایم درگذرد، چرا که وقتی بنده گناه می‌کند، مولا او را می‌بخشد؛

من بنده بدی هستم که در پیمان خود با مولایش خیانت کرده و به عهد و پیمانش هیچ اعتباری نیست؛

خدای من چگونه طاقت بیاورم وقتی که بدن من را به آتش بسوزانی، آن آتشی که سنگ سخت هم طاقتش را ندارد؛

من به هنگام مرگ و در قبر تنها هستم، قیامت هم تنها برانگیخته خواهم شد، پس ای یکتا بر من تنها رحم کن»

بهلول می‌گوید: هنگامی که سخن کودک به پایان رسید، بیهوش شدم و کودک نیز از آنجا رفت. حالم که بهتر شد، نگاهی به بچه‌ها انداختم ولی آن کودک را ندیدم! به آنان گفتم: آن پسر که بود؟ گفتند: او را نشناختی؟ او از فرزندان حسین‌بن علی بن‌ابیطالب(ع) بود. گفتم: حال و روزش مرا شگفت زده کرد و چنین فرزندی تنها از چنان خانواده‌ای ممکن است.

*ماجرای بخشش کریمانه امام حسن عسکری(ع)

محمد بن ابراهیم معروف به ابن کردی نقل می‌کند که محمد بن علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر(ع) برایم گفت: روزگار ما به سختی می‌گذشت؛ برای همین پدرم گفت: بیا با هم به پیش این مرد ـ ابو‌محمد ـ برویم که او را به عنوان بخشنده می‌شناسند. به پدرم گفتم: آیا او را می‌شناسی؟ گفت: نه او را می‌شناسم و نه هرگز او را دیده‌ام. در راه پدرم به من گفت: چقدر خوب می‌شد که او ۵۰۰ درهم به ما بدهد!‌ ۲۰۰ درهم برای پوشاک، ۲۰۰ درهم برای پرداخت بدهی و ۱۰۰ درهم برای خرجی. من هم با خودم گفتم: کاش به من هم ۳۰۰ درهم بدهد که با ۱۰۰ درهم آن الاغی بخرم، ‌۱۰۰ درهم هم برای خرجی و با ۱۰۰ درهم دیگر هم لباسی بخرم و به منطقه جَبَل بروم!

به در خانه‌ که رسیدیم، خدمتکارش به استقبال ما آمد و ندا داد که: علی بن ابراهیم و پسرش محمد بن علی وارد می‌شوند. هنگامی که داخل شدیم و سلام کردیم، حضرت به پدرم فرمود: ای علی! چرا تا الآن نزد ما نمی‌آمدی؟، پدرم گفت: مولای من شرم داشتم با این حال شما را ملاقات کنم.

هنگامی که از نزد او بازگشتیم، خدمتکارش پیش آمد و کیسه‌ای به پدرم داد و گفت: این ۵۰۰ درهم را بگیر؛ دویست‌تایش برای لباس، دویست‌تایش برای پرداخت بدهی و ۱۰۰ درهمش هم برای خرجی! به من هم کیسه‌ای داد و گفت: تو هم این هم ۳۰۰ درهم را بگیر؛ ۱۰۰ درهمش را برای خرید الاغ و ۱۰۰ درهمش هم برای خرجی. ضمناً به سمت جَبَل نرو، بلکه به سوراء‌ برو! پس من به سوی سوراء رفتم و در آنجا با زنی ازدواج نمودم و همان روز هزار دینار نصیبم شد.

*دعایی که ابالمهدی(عج) در قنوت می‌خواند

سید بن طاووس نقل کرده: قنوت نماز مولای با وفای ما حسن بن علی العسکری(ع) این بود:

یا مَنْ غَشِیَ نُورُهُ الظُّلُماتِ، یا مِنْ أَضاءَتْ بِقُدْسِهِ الفجاج الْمُتَوعِّرات، یا مَنْ خَشَعَ لَهُ أَهْلُ الاَرْضِ وَ السَّماواتِ، یا مَنْ بَخعَ لَهُ بِالطّاعَهِ کُلُّ مُتَجبِّرعاتِ، یا عالِمَ الضَّمائِرِ الْمُسْتِخْفیات، وَسِعْتَ کُلَّ شَیْء رَحْمَهً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ، وَ قِهِم عَذابَ الجَحیم، وَعاجِلهُم بِنَصرِکَ الذی وَعَدتَهُم، اِنَّکَ لاتُخلِفُ المیعادَ، وَعَجِّلِ اللّهُمَّ اجتیاحَ أهلِ الکَیدِ وَ أویهِم اِلی شَرِّ دارٍ فی أَعظَمِ نکالٍ وَ أقبَحِ مَتابٍ. اَللّهُمَّ اِنَّکَ حاضِرُ أسرارِ خَلقِکَ، وَ عالِمٌ بِضَمائِرِهِم وَ مُستَغنٍ لولا النَّدبُ بِاللّجأ اِلی تُنجِزُ ما وَعَدتَهُ اللّاجی عَن کَشفِ مَکامِنِهِم، وَ قَدتَعلَمُ یا رَبِّ ما أسَرَّهُ وَ اَبدیهِ وَ أنشُرُهُ وَ أطویهِ وَ أظهَرُهُ وَ أخفیهِ، عَلی مُتَصَرِّفاتِ أوقاتی وَ أصنافِ حَرَکاتی مِن جَمیعِ حاجاتی وَ قَدتَری یا رَبِّ ما قَدتَراطَمَ فیهِ أهلُ وِلایَتِکَ، وَ استَمَرَّ عَلَیهِم مِن أعدائِکَ غَیرَظَنینٍ فی کَرَمٍ وَ لاضَنینٍ بِنِعَمٍ، وَلکِنِ الجَهدُ یَبعَثُ عَلَی الاستِزادَهٍ وَ ما اُمِرتُ بِهِ مِنَ الدُّعاءِ، إذا أخلَص لَکَ اللّجاء یَقتَضی إحسانَک شَرطَ الزّیادَه، وَ هذِهِ النَّواصی وَالأعناقِ خاضِعَهٌ لَکَ بِذُلِّ العُبُودیَهِ وَ الاِعتِرافِ بِمُلکِهِ الرُّبوبیَهِ داعیَهٌ بِقُلوبِها وَ مُحَصَّناتٍ اِلَیکَ فی تَعجیلِ الإنالَهِ، وَما شِئتَ کانَ وَما تَشاءُ کائِنٌ، أنتَ المَدعُوُّ المَرجُوُّ المَأمولُ المَسؤولُ، لایَنقُصُکَ نائِلٌ وَاِنِ اتّسَعَ وَلایُلحِفُکَ سائِلٌ وَاِنِ ألَحَّ وَضَرَعَ مُلکُکَ وَلایُلِحقُهُ التَّنفیدُ وَ عِزّکَ الباقی عَلَی التّأییدِ وَ ما فِی الاَعصارِ مِن مَشیتِکَ بِمِقدارٍ، وَأنتَ اللهُ لا اِلهَ اِلّا أنتَ الرَّؤوفُ الجَبّارُ. اَللّهُمَّ اَیِّدنا بِعَونِکَ، وَاکنِفنا بِصَونِکَ، وَ اَنِلنا مِنالَ المُعتَصمینَ بِحَبلِکَ المُستَظِلّینَ بِظِلِّکَ».

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ