برچسب

حکایت جذاب

داستان کوتاه «قلب کوچک»

مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند. من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو. مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان…

داستان کوتاه شما مردی یا زن !؟

دختر در كوچه خلوت داد زد خانوم خانوم! مرد جوان يك لحظه واستاد و نگاهي به دوروبر انداخت هيچ زنی در كوچه نبود. مي خواست به راهش ادامه بده كه دوباره دختر داد زد خانوم يه چيزي از جيبتون افتاد. مرد برگشت و فهميد دختر با اونه. با خودش گفت شنيده…

داستان کوتاه و آموزنده ( دل بزرگ )

مثل خیلی از آدمهایی که توی این قهوه خونه، عادت کردند به چشمهای هم زل بزنند، بهش زل زدم. کوفتگی دماغ و چین های دور چشمهاش جالب بود، اما نه به جالبی چالهای ریز روی صورتش! شنیده بودم به آدمهای خوشگل میگن ماه رو! ولی حقیقتش چالهای صورت این مرد…

پنجره بیمارستان “پائولو کوئلیو”

پنجره در بیمارستانی، دو بیمار در یك اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر یك ساعت روی تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آن…

شما کیسه خود را چگونه پر می کنید؟

یکی از روزها،  پادشاهیسه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند. از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را  برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند. همچنین از آنها خواست که در…

داستان تیله و شیرینی

دختر و پسر كوچكی با هم در حال بازی بودند ، پسر تعدادی تیله براق و خوشرنگ و دختر چند تایی شیرینی خوشمزه با خود داشت. پسر به دختر گفت : من همه تیله هایم را به تو می دهم و تو هم در عوض همه شیرینی هایت را به من بده. دختر بلافاصله قبول كرد،…