ماجرای تازه ناصر محمدخانی: از لاله و شهلا تا زن صیغه ای جدید
خونی که روز چهارشنبه ۱۷ مهرماه سال ۸۱ فرش اتاق خانه ای را خیس کرد و چندین سال پیاپی صفحه اول تمامی روزنامه ها را به تسخیر در آورد، شاید میوه طرز فکری باشد که همچنان بخش هایی از افکار عمومی به آن باور دارد یا دست کم به صورت پرسش در ذهن می پروراند : آیا انسان (به ویژه جنس مذکر) به محض رسیدن به شهرت و ثروت سراغ عرصه های دیگر می رود و آرام نمی گیرد؟
اگر چهار منزلگاه ثروت، شهرت، قدرت و منزلت را هدف ذهنی و نهایی آدمیان بدانیم یا دست کم انسان هایی که می خواهند خاص تر زندگی کنند ناصر محمد خانی بازیکن و مربی پیشین تیم پرسپولیس و ستاره فوتبال ملی در دهه ۶۰ هر سه منزل را فتح کرد: شهرت و ثروت و هم مشهور ( و البته محبوب) شد و از فوتبال به پول و ثروت هم رسید و همزمان با فریاد نام او یک استادیوم هم به لرزه در می آمد؛ پس می توان گفت که منزلت هم داشت.
حالا تنها ۶ سال پس از اعدام شهلا جاهد( همسر صیغه ای او) که لاله سحرخیزان (همسر عقدی اش) را از پای درآورد نام زن سومی هم به میان آمده که این بار گفته می شود سعی داشته محمدخانی را بدزدد هر چند بستگان آن زن مدعی اند گروگان گیری در کار نبوده و اختلاف مالی داشته اند ولی به هر صورت باز هم یک زن، نام چهره ای مشهور را به صفحه اول رسانه ها بازگردانده است.
ما مرجع قضاوت نیستیم و نمی توان گفت ناصر محمد خانی مرتکب گناه شده که ملاحظات شرعی را رعایت می کند و حتی اگر رفتاری را جامعه و خاصه زنان ناپسند بداند الزاما به منزله گناه شرعی نیست.
دستمایه این خطوط اما سرنوشت بازیکنانی است که ناگهان ثروت و شهرت را مزه مزه می کنند منتها با پایان عمر حرفه ای خود گویی به بن بست می رسند و احساس یک نواختی می کنند.
در این مورد البته گویی کاری که یک جامعه با یک پیشکسوت فوتبال انجام می دهد به زنانی که با او در ارتباط هستند منتقل شده است. چرا که از مقطعی به بعد جامعه هم برای ناصر محمد خانی که روزی صد هزار نفر برای او هورا می کشیدند و عکس او بر جلد مجلات می نشست در بیرون از زمین فوتبال هیچ تعریفی ندارد و او را تمام شده در نظر گرفته و حذف می کند.
اگر محمد بلوری پیشکسوت روزنامه نگاری هنوز در ۸۰ سالگی قلم می زند و مسعود کیمیایی در ۷۵ سالگی فیلم می سازد و یک سیاستمدار تا پایان عمر به کنش سیاسی می پردازد و یک بازرگان به تجارت خود ادامه می دهد، یک فوتبالیست اما پس از پایان دوره طلایی و بازنشستگی اش- اگر مربی و عضو کادر سرپرستی تیمی نشود- با یک جای خالی و حفره و شاید پوچی رو به رو شود.
با نگاه روان شناختی می توان این قضیه را بررسید و پرسید در این وضعیت شخصی مانند محمدخانی چطوراین خلا عاطفی را پر می کند؟
هم او که در دهه ۶۰ به اخلاق خوش و رعایت ملاحظات مذهبی شناخته می شد و البته به دلیل همین اعتقادات است که چارچوب مذهبی روابط را رعایت می کند.
بی آن که بخواهم این شخص خاص را متهم کنم نمی توانم به پرسشی که به ذهنم چنگ می زند بی توجه باشم. آیا برای جنس مذکر هویت زن ها تفاوت چندانی ندارد؟
در این مورد خاص واقعیت این است که جنس و طبقه و خاستگاه و روح این زنان کاملا متفاوت است و به بهانه آن می توان پرسید آیا مردها عاشق جسم یک زن می شوند و از این رو تفاوت چندانی میان زنان قایل نیستند اما زن ها عاشق روح و درون یک مرد می شوند؟
از طرف دیگر عنصر وفاداری در زنان پررنگ تر به نظر می رسند. تصور کنید ماجرای محمد خانی وارونه اتفاق می افتاد و خدای ناکرده او درگذشته بود. بسیار بعید به نظر می رسید که شهلا و لاله پس از ناصر محمد خانی ازدواج می کردند حال آن که مرد، چند سال پس از مرگ متفاوت هر دو زن و خروج از توفانی که زندگی اش را به تمامی درنوردید و او را از صحنه خارج کرد، زندگی دیگری را شروع می کند. قصد ارزش داوری در میان نیست. تفاوت را اما نمی توان انکار کرد و صحبت از یک مرد خاص هم نیست!
برای آن که گمان نشود این گفتار یک سره زنانه است نکته آخر را هم بخوانید.
پای خبر ربوده شدن محمدخانی کاربران هم طبعا کامنت گذاشتند. اعلام شگفتی به خاطر مطرح شدن زنی دیگر البته طبیعی است اما اعلام آمادگی برخی برای صیغه شدن واقعا جای تأمل دارد و طعنه آمیز است.
این آخری دیگر ربطی به مردان ندارد زیرا برخی و فقط بعضی از هم جنس های خودم کامنت گذاشتند. شاید هم واقعا زن نبودند!
آیا در نگاه عده ای در این جامعه «تنانگی» یک زن کافی است؟ روح آدم ها اما چه می شود؟! / عصرایران
************
چند روز پس از ماجرایی که برای ناصر محمدخانی، بازیکن سابق پرسپولیس و تیمملی ایران رخ داد و بار دیگر او را سر زبانها انداخت، قاضی شهریاری، سرپرست دادسرای جنایی تهران اعلام کرد که ماجرا اختلاف خانوادگی بوده است.
اما این اختلافات چه بود و از کجا شروع شد و چه اتفاقی افتاد که به دادسرا و اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران کشیده شد؟ خواهر همسر این بازیکن جنجالی از آشنایی آنها میگوید و اتفاقی که چند روز پیش رخ داد.
ماجرای گروگانگیری چه بود؟ واقعا دامادتان را بهخاطر گرفتن چک و سند خانه ربودید؟
اصلا گروگانگیری در کار نبود. ما مدتها بهدنبال ناصر میگشتیم چرا که از حدود یکماه پیش او ناگهان ناپدید شد. حتی ما در اداره آگاهی گم شدن او را اعلام کردیم و پرونده تشکیل دادیم. در این مدت هم بهدنبال او بودیم. هم من میخواستم او را پیدا کنم و هم خواهرم که همسر اوست. من چندماه پیش که ناصر به پول احتیاج داشت ۳۵میلیون تومان به او دادم. او هم در ازای آن ۷چک ۵میلیونی داد. تا قبل از اینکه ناپدید شود، ۳فقره از چکها پاس شد اما وقتی ناپدید شد، چک هم برگشت خورد.
بارها برایش پیام فرستادم که سر قولش بماند و پولی را که قرض گرفته پس بدهد. اما میگفت که چون در بانک شعبه پلاسکو حساب داشته و بهخاطر حادثه پلاسکو، مدارکش گم شده فعلا نمیتواند پولی به من بدهد تا اینکه حدود یکماه پیش ناپدید شد. من و خواهرم در این مدت همه جا را بهدنبالش گشتیم تا اینکه سهشنبه هفته گذشته باخبر شدیم قرار است از ایلام با هواپیما به تهران برگردد. برای همین آن روز راهی فرودگاه شدیم ولی هر چه منتظر ماندیم خبری از او نشد. در راه بازگشت به خانه بودیم که متوجه خودروی پرایدی شدیم که ناصر داخل آن نشسته بود.
چراغ زدیم و خودرو توقف کرد. اینکه گفته شده ما به او حمله کردیم و ناصر و دوستش را کتک زدیم، صحت ندارد و دروغ است. اگر کتک زدیم، حتما پزشکی قانونی میتواند این را ثابت کند. بعد از اینکه ماشین توقف کرد، خودم پیاده شدم و به سمت ماشین رفتم و به دامادمان گفتم که چرا بدهیاش را پرداخت نمیکند. به او گفتم که این جواب محبت من نیست. بعد هم خودش از ماشین پیاده شد و سوار ماشین ما شد و به خانهاش رفتیم.
به خانه خودش رفتید؟
بله. همان خانهای که حدود ۶سال پیش در منطقه ما خرید و همانجا با خواهرم زندگی میکردند. خانهای که فقط چند کوچه با خانه شهلا جاهد فاصله داشت. اگر ما قصد آدمربایی داشتیم، آیا او را به خانه خودش میبردیم؟ فیلم و مدارکش هم هست که آن شب با خنده و خوشحال داخل خانه نشسته و چای میخورد. چطور میشود که یک نفر را از ماشین در حال حرکت دزدید و بعد به خانه خودش برد و به او اجازه داد که با پسرش تماس بگیرد و درخواست کمک کند؟ اینهایی که ادعا شده با عقل جور درمیآید؟ هیچکدام از اینها صحت ندارد. حتی زمانی که مأموران به خانه آمدند، ناصر در حال خندیدن بود.
ناصر و خواهر شما چطور با هم آشنا شدند؟
حدود ۶سال پیش بود. خواهرم که از شوهرش جدا شده بود با دو دخترش تنها زندگی میکرد و با کار کردن در خانه مردم خرج زندگیاش را درمیآورد تا اینکه ناصر او را در شهر ری دید و از همان زمان اصرار داشت که با او ازدواج کند. همه ما مخالف این ازدواج بودیم. راستش من از بچگی با شهلا جاهد دوست بودم و در یک محل زندگی میکردیم.
برای همین هیچ یک از اعضای خانواده نمیخواستیم که خواهرم تن به این وصلت بدهد. اما خواهرم میگفت که ناصر با قرآن جلو آمده و او آنقدر اصرار کرد که خواهرم به او جواب مثبت داد. ابتدا صیغه یکساله کردند و تا ۴سال تمدید شد تا اینکه بالاخره صیغه ۵۰ساله بینشان خوانده شد.
گفتید از بچگی با شهلا جاهد دوست بودید. نظر آنها درباره این ازدواج چه بود؟
از وقتی که فهمیدند ناصر با خواهرم ازدواج موقت کرده، دیگر حتی جواب سلام ما را هم نمیدادند. میگفتند که باید دعا کنیم خواهرم به سرنوشت شهلا و زندهیاد لاله سحرخیزان دچار نشود.
در این مدت رابطه خواهرتان با ناصر چطور بود؟
مشکلی نداشتند تا اینکه این اتفاقها رخ داد. دختران خواهرم دم بخت هستند و بعد از این ماجراها دیگر جرأت نمیکنند از خانه بیرون بروند. ادعاهایی که مطرح شد، به آبروی ما لطمه زد.
به روز حادثه برگردیم، بعد از اینکه مأموران وارد خانه شدند چه اتفاقی افتاد؟
همه ما را به اداره آگاهی بردند. اولش میگفتند که گروگانگیری است ولی وقتی پرونده به دادسرا رفت و قاضی شهریاری، سرپرست دادسرای جنایی تهران، با خواهرم و ناصر جداگانه صحبت کرد، فهمید که ماجرا چیست و گفت که اختلاف خانوادگی بود. اصلا گروگانگیری در کار نبوده و همه ما را آزاد کرد. اگر گروگانگیری بود، ما آزاد میشدیم؟ بهنظر ما همه این ماجرا نقشهای از پیش طراحی شده بود که با آبروی ما بازی شود. دامادمان برای پسرش پیامک فرستاد و مدعی شد که او را ربودهایم و بعد پای پلیس وسط کشیده شد و همه این اتفاقات باعث شد که به آبروی ما لطمه بخورد.
پروندهتان به کجا رسید؟
اصلا پروندهای تشکیل نشد و قاضی وقتی حقیقت را فهمید، به ماجرا خاتمه و مهلت داد که ناصر هر چیزی که داخل خانه دارد پس بگیرد و تکلیف خواهرم را روشن کند.
*** ********
ناصر محمدخانی متولد ۱۶ شهریور ۱۳۳۶ بازیکن سابق تیم پرسپولیس و تیم ملی فوتبال ایران است. وی در نیمه اول دهه ۶۰، در ۱۵۲ بازی موفق به زدن ۵۹ گل برای تیم پرسپولیس شد. ناصر سابقه آقای گلی با تیم بانک ملی نیز دارد. همچنین او ۲۵ بازی و ۱۹ گل ملی در کارنامه دارد. او هم اکنون سرپرست تیم فوتبال امید پرسپولیس است.
در تاریخ ۳ خرداد ۱۳۶۲ در جریان پیروزی چهار بر صفر پرسپولیس برابر راهآهن دو گل زد و زمینه ساز قهرمانی پرسپولیس در جام حذفی تهران شد.
در تاریخ ۹ مهر ۱۳۶۵ در مرحله یک چهارم پایانی بازیهای آسیایی ۱۹۸۶ در مقابل کره جنوبی در ضربات پنالتی، پنالتی خود را از دست داد و ایران، پنج بر چهار در ضربات پنالتی و شش بر پنج در مجموع نتیجه را واگذار کرد و حذف شد.
مصاحبه با علی محمدخانی فرزند ناصر محمد خانی و لاله سحرخیزان
پسر بزرگ ناصر محمدخانی کجاست؟ چه میکند؟ کسی که ۱۱ سال پیش در یک روز پاییزی وقتی به خانه برگشت، با جسد غرق در خون مادرش روبهرو شد
بگوییم علی محمد خانی فوتبالیست یا علی محمدخانی پسر فوتبالیست؟
هرجفتش. نه خب بازی هم کردهام؛ هم در قطر و هم در ایران. هم فوتبالیست هستم، هم پسر فوتبالیست.
پدر الان کجاست؟
مدیر یک مجموعه ورزشی در شهر ری. همان جا هم زندگی میکند. خیلی حوصله کار ندارد و ترجیح میدهد در آرامش زندگی کند.
عرفان چه کار میکند؟ الان چند ساله است؟
عرفان ۱۸ سالش است.
فوتبال هم بازی میکند؟
فکر کنم بازی کند.
فکر کنی؟ مگر نمیدانی؟
میدانم که نمیتواند در قطر بازی کند ولی تمرین میکند. او خیلی دوست دارد فوتبال بازی کند اما مشکل دارد. عرفان متولد ایران است و برای بازی در لیگ قطر، بازیکن خارجی محسوب میشود. برای همین حرفهای بازی کردن برایش سخت شده. برای آمدن به ایران هم مشکل سربازی دارد چون قانون خرید خدمت برای ایرانیان ساکن خارج از کشور، یکسری مشکلاتی دارد.
تو در دوحه به دنیا آمدی چون بابا آن زمان در لیگ قطر بازی میکرد؟
بله، بابا اقامت قطر را داشت، خانواده مادرم هم آنجا بودند.
یعنی پدرت زمانی که در قطر بازی میکرد، با مادرت آشنا شد؟ یعنی خانواده مادرت ایرانی ولی ساکن قطر بودند؟
بله.
رابطه داداشها با هم چطور است؟
خوب، خیلی با هم خوبیم. فکر میکنم من بیشتر از همه عرفان را درک میکنم.
عرفان درس میخواند یا نه؟
عرفان برعکس من است. خیلی بیشتر از من علاقه دارد که فوتبالیست شود. نه اینکه من علاقه نداشته باشم ولی عرفان خیلی بیشتر علاقه دارد. شاید به خاطر بدشانسیای که آورده و نتوانسته در لیگ قطر بازی کند ولی کلا خیلی بیشتر از من پیگیر فوتبال است. حالا من خواسته یا ناخواسته وارد فوتبال شدم ولی به نظرم عرفان درسش خیلی بهتر از فوتبالش است. باید درسش را جدیتر بگیرد.
یعنی ترجیحت این است که درس بخواند؟
فوتبال طوری است که اگر ۱۰ سال وقتت را بگذاری برای فوتبال و بعد هیچ چیز نشوی، باختهای؛ همه زندگیات را باختهای.
راستی اصلا شنیدهای که مامان و بابا چطور با هم آشنا شدند؟
میدانم مامان از همان اولش بابا را خیلی دوست داشت. قبل از اینکه بابا برود قطر، مامان طرفدار پرسپولیس بود و خیلی هم پیگیر بود، حتی به گفته خودش، وقتی مدرسه میرفت، فوتبال بازی میکرد به عشق ناصر محمدخانی!
پس مامان فوتبالیست بوده؟
نه فوتبالیست نبود ولی دوست داشت. بعد وقتی که در قطر زندگی میکردند، یک دفعه خبردار میشوند که ناصر محمدخانی و حمید درخشان به قطر آمدهاند. دایی و پدربزرگم رفتند دیدن بابا. بابا با شوهرخالهام دوست میشود و بعد هم با مامان از طریق شوهرخالهام آشنا میشوند. این شروع عشقشان است و بعد هم ازدواج و خیلی زود هم که من میآیم.
همه آنهایی که لاله سحرخیزان را میشناختند، میگویند خیلی اهل فعالیتهای اجتماعی بوده و دست خیر داشته …
کار خیر که خیلی زیاد انجام میداد. با خانم آقای پروین مثلا لباس و اینجور چیزها آماده میکردند. حالا از خانم پروین هم بپرسید، هر چند وقت یک بار دو کیسه بزرگ لباس و پول میبردند برای بچههای بیسرپرست یا بدسرپرست و کلی کارهای اینطوری. کلا مامان خیلی مهربان بود.
شما شاکی نمیشدید که مامان چرا بیشتر به فکر کارهای خیریه است تا شما؟
نه، برای ما هم این کارها را انجام میداد؛ مثلا برای ما دو برابر آنها میخرید که آنها را بدهند برود؛ مثلا لباس جدید میخرید. کلا هر چیزی برای ما میخرید برای آن بچهها هم میخرید.
در این سالهایی که پدرت خیلی با مربیگری و بازیکنی درگیر بود، نقش مامان در خانه خیلی پررنگ بود؟
بله، من بیشتر اوقات با مامان بودم. مامان اگر بود، مسیر زندگی من خیلی تغییر میکرد. مطمئنم هیچ وقت این علی که الان هستم، نبودم. بعضی اتفاقها مسیر زندگی آدم را کمی عوض میکنند، رفتن مامان هم مسیر زندگی من را خیلی عوض کرد.
یعنی تو اولین نفری بودی که به خانه رسیدی؟
من همش دارم حسرت این را میخورم که کاش من آن روز خانه بودم. کاش مدرسه نمیرفتم. با اینکه سنم کم بود، اگر بودم، زندگی طور دیگری میشد. قضیه این بود که آن شب خاله مهنوش و خاله ساغر با بچههایشان خانه ما بودند. قرار بود فردایش برویم بیرون. من هم آن روز کمی کسل بودم. حالم خوب نبود. نمیخواستم بروم مدرسه. مامان گفت برو زود میآیم دنبالت که برویم بیرون. همه بچهها هم رفتند مدرسه. من هم آخرش گفتم اشکالی ندارد، میروم. اتفاقا همان روز بود که من دوباره در تیم منتخب تهران قبول شدم. خوشحال آمدم خانه و گفتم مامان را سورپرایز کنم که دیدم یکی جلوتر از من زندگیام را سورپرایز کرده است.
بله، من اولین نفر بودم. کلید داشتم ولی کلیدم داخل قفل نمیرفت. من همیشه شبها پنجره را باز میگذاشتم. حدود یک ساعت جلوی در بودم، هرچه در میزدم، کسی در را باز نمیکرد. کیفم را گذاشتم و از لبه دیوار بالا رفتم و از پنجره اتاقم وارد خانه شدم. رفتم اتاق خودم دیدم خانه ریخت و پاش است. چیزی نفهمیدم. فکر کردم خدمتکارمان آمده است. بعد مادرم را صدا کردم، دیدم فایده ندارد، کسی جوابم را نمیدهد. رفتم سمت اتاق اسباب بازیها. بعد رفتم به سمت تراس. دیدم ریخت و پاش است. یک سیگار هم کف تراس افتاده بود. فکر کردم نه مامان سیگاری است نه خدمتکارمان، پس سیگار برای چی اینجاست؟ یک کم ترسیدم. بعدش برگشتم دیدم مامانم توی راهرو افتاده است. با یک چیزی رویش را پوشانده بودند. اول چیزی نفهمیدم. بعدا که برگشتم تازه خون را دیدم. آن موقع تازه متوجه شدم.
چیزی یادت میآید؟ چون آدم معمولا مدتی میگذرد و این شوک باعث میشود آن اتفاقات را فراموش کنی.
بله، اتفاقا نشستم تلفن را برداشتم زنگ زدم ۱۱۰. یک خانمی گوشی را برداشت. گفتم که این اتفاق افتاده است، گوشی را گذاشت. احتمالا فکر کرد شوخی میکنم. از آنجا به بعد همه اتفاقات شروع شد. (در همه این دقایق علی کمی متاثر شد اما خودش میخواست این اتفاقات را بگوید)
به نظرم پدرت آدم خوبی است. خیلی ساده و شاید این سادگیاش کار دستش داد.
بابای من بیشتر چوب رفاقتش را خورد. من نمیگویم بابا اشتباه نکرده است ولی خب یکسری از کارهایش از سر ندانمکاری بوده است، یکسری از کارهایش هم به خاطر رفیقهایش بوده است. مطمئنم بابا زندگیمان را خیلی دوست داشت.
هیچ وقت به عنوان پدر و پسر حرف زدید که ببینی چه توجیهی داشت؟
من از اول هم حرفهایم را رک به همه میزدم. الان هم همین طور هستم ولی خب اول که بچه بودم یکسری حرفهایی که نباید بزنم را میزدم ولی الان که فکر میکنم، میبینم اصلا آنطور که میگفتم نبوده است.
از کی به این نتیجه رسیدی اشتباه میکردی که او را مقصر میدانستی؟
من همه را در این قضیه مقصر میدانستم. خیلیها مقصر بودند. خیلی کارها را کردند که نباید انجام میدادند. نمیتوانم اسم ببرم. اتفاقی بود که افتاده بود. هر چیزی هم که باشد باز هم پدرم است. نمیتوانستم که قید پدرم را بزنم. فکر کنم تا ۱۶ – ۱۷ سالگی هنوز داغ بودم اما بعدش به این نتیجه رسیدم که باید با حقیقت کنار بیایم.
این چند سالی که در قطر بودید، بابا هم میآمد؟
بله، بابا میآمد ولی من نه فقط با بابا که با هیچکس کنار نیامده بودم. حتی مادربزرگم که عزیزترین آدم زندگیام است. من حتی او را هم مقصر میدانستم. با هیچکس رابطه برقرار نمیکردم. نمیتوانستم با کسی حرف بزنم، مخصوصا با خانوادهام. من فقط رفیقهایم را داشتم.
یک نفر میگفت خانم شهلا با علی و عرفان خیلی ارتباط صمیمی داشت. حالا نمیدانیم این ادعا چقدر درست است.
من با شهلا رابطه داشتم؟ نه. من تازه بعد از اینکه این اتفاقات افتاد، متوجه شدم که شهلا را دیده بودم و واقعا هم دیده بودم. وقتی در اعترافهایش میگفت که فلانجا بودم، من فکر میکردم و متوجه میشدم که بله او را آنجا دیدهام.
کجا دیده بودیش؟
یک بار جلوی در خانهمان دیده بودمش.
منتظر بود؟
نه، منتظر نبود. فکر میکنم داشت اذیت میکرد. میخواستیم برویم تمرین، میخواست مزاحمت ایجاد کند. روی پل ایستاده بود و راهمان را بست.
ساعت ۱۴ روز چهارشنبه ۱۷ مهرماه سال ۸۱ جسد کاردآجین زنی جوان در خانه شماره ۴۶ خیابان گلنبی در نزدیکی میدان کتابی در حوالی منطقه میرداماد تهران کشف شد و به این ترتیب گرهگشایی از یک معمای جنایی پیچیده که مربوط به قتل زن ۳۲ سالهای به نام «لاله» در غیاب دو پسر کوچک او بود، در دستور کار قاضی کشیک قتل و ماموران اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت. در اولین بررسیها مشخص شد که مقتول با ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسیده است. تحقیقات ابتدایی نشان داد که قربانی این جنایت، همسر ناصر محمدخانی فوتبالیست سرشناس سالهای دهه ۶۰ بوده و این شخص در زمان وقوع حادثه، به همراه تیم پرسپولیس در آلمان بهسر میبرده است. با بررسی روابط همسر مقتول، ردپای زنی ۳۲ ساله به نام شهلا (خدیجه) جاهد به عنوان همسر موقت ناصر محمدخانی بهدست آمد که این زن پرستار پس از بازداشت در تاریخ ۱۷ تیرماه سال ۸۱ مدعی شد چهار سال با ناصر زندگی پنهانی داشته است. تحقیقات نشان داد که شهلا از ۱۳ سالگی به ناصر محمدخانی علاقهمند بوده است تا اینکه از طریق یکی از فوتبالیستهای معروف دیگر توانسته با وی رابطه برقرار کند.
در بهار سال ۸۲ و در آستانه سالمرگ لاله، تنها متهم این پرونده یعنی شهلا جاهد لب به اعتراف گشود و در حضور مقام قضایی گفت: «ناصر با پرسپولیس به آلمان رفته بود. من تصمیم گرفتم با استفاده از غیبت او برای همیشه لاله را از زندگیم حذف کنم. شب حادثه با کلیدی که از خانه ناصر داشتم، داخل منزل او رفتم و پشت شوفاژ پنهان شدم. از آنجا دیدم که لاله، دو فرزند و دوستش به خانه آمدند. تا صبح پشت شوفاژ بودم. وقتی فرزندان لاله به مدرسه رفتند و دوستش از خانه خارج شد، لاله روی تخت دراز کشید. من چاقویم را آماده و دستکشم را دست کردم. بعد یک راکت بدمینتون برداشتم و با دسته آن محکم ضربهای به سر لاله زدم. بعد با هم درگیر شدیم و من هم با ضربات چاقو آنقدر او را زدم تا جان داد.»
سرانجام پس از ۸ سال جنجال و کشمکش و تاخیر چندباره در اجرای مجازات شهلا جاهد، او ساعت ۵ صبح ۱۰ آذر سال ۸۹ در زندان اوین به دار مجازات آویخته شد.
مصاحبه با ناصر محمدخانی
در تهران منزل دارید؟
یک منزل در میرداماد دارم که آن را اجاره دادهام. یک ملک پدری هم داشتم که چند واحد آپارتمان در آن ساختهام و چند تای آنها را فروختهام و چند واحد آن هم باقی مانده است.
در قطر اقامت گرفتهاید؟
بله اقامت قطر را دارم و هر ۶ ماه برای تمدید اقامتم میروم گاهی اوقات میروم و یک هفته میمانم، گاهی اوقات میروم و دو ماه میمانم.
زمانی که به تهران که میآیید در کجا ساکناید؟
من در فرمانیه منزل دارم و با پسرم زندگی میکنم. برای پسرم در فرمانیه منزل گرفتهام و زمانی که به تهران میآیم پیش پسرم میروم.
از پسرهایتان بگویید؟
عرفان پسر کوچکم در قطر است، چون سرباز است. سربازی علی را خریدم چون در آن زمان میشد سربازی افراد مقیم را خرید. منتظریم دوباره اعلام کنند تا بتوانیم سربازی عرفان را هم بخریم. این قانون فعلا اجرا نمیشود تا بتوانیم سربازی عرفان را هم بخریم.
شما چگونه با «شهلا جاهد» آشنا شدید؟
اولین بار ایشان ۱۴ – ۱۵ سالش بود و نمیدانم در دوره راهنمایی بود یا دبیرستان اما فکر میکنم که اول دبیرستان بود و با روپوش مدرسه به بازار آمده بود. برادرم در مغازه آدرس منزل را به او داده بود، من بعدا با برادرم دعوا کردم که چرا آدرس منزل و مکان زندگی ما را به او داده است. وقتی که او به در منزل ما آمد، بچهها گفتند که خانمی در مقابل منزل با من کار دارد! من به شدت جا خوردم. گفتم که یک خانم اینجا با من چه کار دارد؟ در را باز کردم و دیدم که ایشان بود و با روپوش مدرسه آمده بود و بعدا هم به من گفت که به بهانه دلدرد از مدرسه بیرون آمدم و خودش را به منزل ما رسانده است. من هم که در آن زمان در منزل حضور داشتم، ایشان را سوار ماشین کردم و در نزدیکی منزلشان پیاده کردم، از او خواهش کردم که دیگر به در منزل نیاید چرا که آنجا محل زندگی ماست و همگی من را میشناسند.
نمیدانم ولی فکر میکنم که حرفهای من باعث شده بود که به او بر بخورد. او دیگر رفت و تنها یکی دو بار بر سر تمرین حاضر شد و پس از امضای عکس، رفت. دیگر از او تا سال ۷۶، ۷۷ یعنی ۴، ۵ سال قبل از وقوع آن اتفاق خبری نبود. یکروز تلفنم زنگ خورد. صدایش برایم آشنا بود، میپرسید که او را میشناسم یا نه؟ با خودم گفتم صدایش چقدر آشناست اما در نهایت خودش را معرفی کرد، به شدت جا خوردم و بعد هم که با من صحبت کرد و از مشکلاتش گفت و اینکه چه زندگی داشته و هماکنون دیپلمش را گرفته و در بیمارستانها پرستاری میکند، یک فردی هم نه اینکه با او زندگی کند بلکه گویا او را اذیت میکرده و پولش را خورده بود، من دلم برایش سوخت و گفتم که کمکش کنم اما نمیدانستم که او برای زندگی من نقشه کشیده است و خانه و زندگی من را دیده و طمع کرده است. از خودش پرسیده بود که چرا من نه؟ شاید شیطان او را اغفال کرده و دست به این کار زد. زمانی که به اتهام قتل در زندان بود به او گفتم که حرفهایت را بزن و با خودت حرفها را نبر و خودت را راحت کن. آنجا عذابش خیلی سخت است و عذاب آخرت با عذاب دنیا خیلی متفاوت است. گفتم خودت را سبک کن و برو! اما او حرفی نزد.
او گفت که اگر بتوانی برایم رضایت بگیری حرف خواهم زد. من به او گفتم که کارهای نیستم. من تنها ولی قهری فرزندانم هستم و در مورد همسرم کارهای نبودم، تنها در این زمینه پدر و مادر مرحومه همسرم میتوانستند تصمیمگیری کنند. کاری از دست من برنمیآمد، اما او بعدا دوباره با من صحبت کرد و گفت اصلا چیزی نبوده که بخواهد بگوید.
من مطمئنم که ایشان در روز حادثه تنها نبوده است. حتی یک مرد هم به راحتی نمیتواند یک نفر را بکشد چه برسد به یک زن. آیا یک زن میتواند به تنهایی برای یک قتل اقدام کند؟ پزشک قانونی گفته بود که اثر انگشت بر مچ پای مرحومه همسرم بوده است. مگر میشود یکی دو پای همسرم را گرفته باشد و همزمان هم به او چاقو زده باشد؟ چگونه چنین چیزی ممکن است؟ امکان ندارد. حتما کسی بوده است که دو پای همسرم را گرفته است و یک نفر دیگر هم به او ضربه زده است.
اصلیت همسرتان چه بود؟
اصلیت همسرم شیرازی بود اما در قطر به دنیا آمده بود و بزرگ شده بود.
شما در قطر با مرحومه لاله سحرخیزان آشنا شدید؟ درباره اولین زمان آشناییتان بگویید.
بله، خانواده او ورزشی بودند، زمانی که تیم ملی به قطر میرفت بچههای تیم ملی را به خانهشان دعوت میکردند و مهمانی میگرفتند. به همین ترتیب رفت و آمد ما بیشتر شد و من از این طریق با او آشنا شدم. اولین بار او به هتل ما آمده بود و برای من هدیه خریده بود. اولین بار آنجا او را دیدم.
خیلیها معتقدند همین خوبیهای همسر شما باید بار مسئولیت شما را بیشتر میکرده است. مسئلهای که در مورد شما پیش آمد این بود که با ازدواج دومتان اتفاق بسیار ناگواری در مورد همسر اولتان رخ داد. خیلیها میگویند که شاید اگر شما هرگز سمت همسر دومتان نمیرفتید این اتفاق برای لاله سحرخیزان نمیافتاد!
بله، خب این اتفاق نمیافتاد. من فریب دلم را خوردم. من نمیخواهم از خودم تعریف کنم اما بسیار عاطفی و دلنازک هستم. زمانی که یکی را میبینم که در حال گریه کردن است اشک در چشمانم جاری میشود حتی اگر آن فرد غریبه باشد. زمانی که ایشان از مشکلاتش برای من گفت، تصمیم گرفتم که به او کمک کنم چرا که سختیهای بسیاری کشیده بود.
بچههایتان در زمان قتل مادرشان چند ساله بودند؟
عرفان ۶ یا ۷ ساله بود و علی نیز حدود ۱۰ – ۱۱ سال سن داشت.
اصالتا اهل کجا هستید؟
اصالتا آذری هستیم. سمت تبریز و میانه.
خودتان در تهران متولد شدید؟
من در شهرری متولد شدم و ۷۵ سال است که در شهرری زندگی میکنیم. حتی برادرانم هم در شهرری متولد شدند. پدرم زمانی که به شهرری میآید و خدمت سربازیاش را انجام میدهد دیگر همین جا میماند و زندگیاش را ادامه میدهد.
تعداد اعضای خانوادهتان چند نفر است؟
ما مجموعا ۵ برادر و یک خواهر هستیم. [خودش مجددا خودش شروع به حرف زدن در مورد واقعه تلخ زندگیاش میکند و میگوید:] من خودم اصلا دوست ندارم راجع به چنین مسائلی صحبت کنم چرا که روحیهام را به هم میریزد و شرایطم را دگرگون میکند. یک مرتبه حالم را بد میکند.
آدمی که عقل درست و حسابی نداشته باشه مدام برای خودش و دیگران و جامعه مشکل ایجاد می کنه .
عجب آدم … بوده ناصر
ناصرخانی قتل رو به گردن شهلا انداخت و بی وجدان هیچ نشون هم نمیده اما بالاخره یه روزی یه جایی تقاص خون اون دوتا بیگناه رو پس میده . پسر ناصرخانی فعلا تو برو به بابات بگو … که اون دنیا دیگه کلاهش پسه معرکست . راستی حالا نوبته این یکی دختره بدبخته میخواد همرو متهم کنه به همه چیز . این دیگه کیهههه . وای یکی به این دختر بگه این … سریعتر ولش کن . تو خوشگلی برو دنباله یه ادم حسابی .
عجب … تو ناصر..که دلت برای شهلا سوخت چون آدم احساساتی هستی؟ … خوردی …
سلام
خیلی راجع به این قضیه تحقیق کردم اما یه زن نمیتونست اون قتل رو انجام بده پای یک مرد در میان بود یا پای چند نفر. وقتی قاتل چند نفر باشن باید جرم درجه بندی بشه و صددرصد مجازات شهلا جاهد اعدام نمیشد. شهلا جاهد قصاص نشد در اصل به قتل رسید. افراد زیادی بخصوص اقای محمدخانی نمیخواستن پای افراد دیکه بیاد وسط و … . چون میخواستن شهلارو بکشن. شهلا داشت از کی حمایت میکرد؟؟؟ ادم واسه هر کسی جونشو وسط نمیزاره. فقط واسه عزیزترین شخص هر کاری میکنه و اون شخص کی میتونه باشه؟؟؟!!! اما محمد خانی بعد از اعدام شهلا جاهد ( در اصل قتل اون) در سال ۸۹ تقریبا در همون سال اقدام به ازدواج مجدد کرده!!! یعنی کشته شدن لاله مهم نبوده و شهلا هم که تکراری و بهتر بوده بمیره ؟؟!! ادم بی تقصیر به این راحتی و سرعت نمیره سراغ زن جدید اونم دوست قاتل زن اول ….. . چطور میشه مطمین بود به همدستی عشق جدید زن اول رو به قتل نرسوندن که زن دوم رو از راه به در کنن و بعد محمدخانی با اطلاع از عشق شهلا اون حرفهارو کرده توی مخش که بکه و براش رضایت …. .
شبیه معتادها شده . خجالت نمی کشه باعث مرگ دو زن شده حالا زن سوم گرفته و بچه دار شده