گفت وگو با مریم نشیبا (گوینده رادیو) +علت ازدواج نکردن
بانوی قصهگوی رادیو در سالهای پس از انقلاب است؛ مریم نشیبا در برنامههای مختلف رادیویی و تلویزیونی به عنوان گوینده فعالیت داشته، اما نامش بیش از هر چیز با رادیو و قصهگویی عجین شده است. اگر چند کلامی با او همصحبت شوید یقین میکنید قصهگویی در ذات اوست. کلامش رنگ تصویر دارد و گرم و شیرین سخن میگوید. نشیبا و صدایش را از سالها قبل و بیشتر با برنامههای باسابقه رادیویی چون «شب بخیر کوچولو» و «گلبانگ» میشناسیم. با او پس از ضبط برنامه شب بخیر کوچولو گفتوگو کردیم تا از سالهای متمادی حضورش در رادیو بگوید.
سالهاست برنامه هایی چون شببخیر کوچولو با اجرای شما پخش میشود. دلیل این ماندگاری چیست؟
این را مردم باید بگویند، چون من همان مریم نشیبا هستم که سال ۱۳۶۹ اجرای این برنامه را آغاز کردم؛ البته پخته تر شدهام. این ماندگاری مدیون لطف و توجه مردم است که با وجود گسترش رسانهها و امکانات مجازی برای همه سنین، باز این برنامه را میشنوند. احتمالا در من، صداقت و حسی دیدند که معرف محبتم به بچه هاست. نمیگویم من آدم صادقی هستم، اما در مقابل بچهها این خصلت را دارم، چون آنها را دوست دارم. همچنین سوژه های قصه هایم مورد پسند خانودههاست و در جهت اخلاق، مهرورزی و به طور کلی تربیت کودکان. بیش از بچه ها، والدین به این برنامه علاقه مندند و اگر بچهها زمان پخش برنامه را فراموش کنند، بزرگترها به خاطر خودشان هم که شده به آنها یادآوری میکنند.
هنوز همان شور و هیجان را برای اجرا دارید؟
هنوز همان شور و علاقه را برای اجرا و قصهگویی دارم. مثلا امروز ۱۲ تا قصه خواندم. حتی گاهی با فکر و حوصله بعضی از قصهها را اصلاح میکنم.
بازخوردها طی این سالها چگونه بوده است؟
از مردم تشکر میکنم، چون انگیزه برای بقای برنامههای من هستند. اگر مردم نخواهند صدایم را بشنوند مریم نشیبا جایگاهی ندارد و باید گوشه خانه بنشیند و احتمالا افسرده و بیمار میشود. راستش نمیتوانم از خودم تعریف کنم. اغلب به من میگویند صدایت آرامش بخش است و من این خصلت را از مادر به ارث بردهام. طبیعی است در خانه ممکن است عصبی بشوم اما در مواجهه با مردم و در محیط کارم هیچکس تا به حال از من خشونت ندیده است. به نظرم همین مسأله باعث میشود مثلا یک جانباز تماس بگیرد و بگوید: با این که میتوانم برای خودم آهنگ پخش کنم، گلبانگ را گوش میدهم و حتی ساعت ۳ بامداد تکرار آن را میشنوم و با آرامشی که از این برنامه میگیرم دوز داروهایم کمتر شده است. نمیدانم چه حقهای در کار من است؟! شاید به ذاتم برمیگردد چون بازی نمیکنم و خودم هستم؛ اگر در زندگی بازیگر باشی بالاخره پرده میافتد و آن طرف پرده مشخص میشود. من سالهاست در سازمان هستم و اگر نقش بازی میکردم در این مدت کسی مچم را میگرفت. همکارانم احساساتم را نسبت به خودشان میفهمند. وقتی کسی مشکلی دارد من نمیتوانم بی تفاوت باشم. سعی میکنم به طرق مختلف مشکلش را رفع کنم. بچه ها و به طور کلی آدمها را دوست دارم. حتی در اتوبوس اگر مشکلی برای کسی پیش بیاید نمیتوانم بیتفاوت از آن بگذرم. به خاطر دارم یک خانم، گریان در اتوبوس کنارم نشست. دلیل حالش را که پرسیدم گفت باید چشمم را عمل کنم و هزینهاش سه میلیون تومان است. او را به یک دکتر آشنا ارجاع دادم. کسی که من را از طریق شب بخیر کوچولو میشناخت. یک کتاب همراهم بود که انتهایش یک صفحه سفید داشت، روی آن برای دکتر نامه نوشتم و این خانم را به ایشان معرفی کردم و مشکل حل شد. این کارها من را شاد میکند و برایم قیمت ندارد.
چگونه از طریق برنامه با شما آشنا شدند؟
یکبار که به مطب ایشان مراجعه کردم، صدای من را شناخت. خیلی ذوق کرد و گفت: وقتی دانشجو بودم ساعت ۹ شب در خوابگاه لحاف را روی سرم میکشیدم تا کسی متوجه نشود و برنامه شما را گوش میدادم.
یعنی سعی میکنید از شناخته شدن به واسطه رادیو و رابطهای که از طریق برنامه با مخاطبانتان برقرار میکنید در جهت خیر استفاده کنید؟
نه این گونه که میگویید نیست. بگذارید یک مثال بزنم. شاگردهایم امروز در گوشه و کنار دنیا زندگی میکنند و هنوز با من در ارتباطند. یکی از آنها سالها پیش در سفرش به ایران با فرزندش به مدرسه و دیدار من آمد. وقتی از او پرسیدم نام فرزندش چیست، گفت: نشیبا! تعجب کردم و گفتم تو معنی فامیل من را میدانی که آن را روی بچهات گذاشتهای؟! گفت: این چیزها برای من اهمیت ندارد. من عاشق شما هستم. آن موقع من در کار رادیو نبودم. یعنی میخواهم بگویم این احساس درونی است و خیلی به حرفه من ارتباطی ندارد. در ضمن اگر به واسطه شهرت باشد. من در مقابل بزرگان هنر عددی نیستم. اصلا من به آن صورت چهره تلویزیونی نیستم.
اما به هر روی به واسطه سالها فعالیت و جنس صدایتان خیلی ها شما را میشناسند؟
بله، دیروز رفته بودم سبزی بخرم و اتفاقی با یک خانم چادری همکلام شدم. یکدفعه بچه پنج سالهاش گفت: مامان مامان مهدپویا، مهدپویا! این برنامه برای شبکه تلویزیونی پویا ست، اما تصویر من در آن پخش نمیشود و تنها صدایم به گوش کودکان میرسد.
چقدر در کارهای تصویری حضور داشته اید؟
در گذشته برنامههایی داشتم مثل «روز نوروز» که از شبکه یک پخش شد و نویسندهاش آقای علی معلم دامغانی بود و برنامهای دیگر برای شبکه دوی سیما که به معرفی چهرههای برتر علمی جهان میپرداخت. زیاد علاقهای به حضور در تلویزیون ندارم. با این که از لحاظ مالی گاه پیشنهادهای بهتری داشتهام. همیشه جمله آقای خجسته در گوشم است که گفتند: بعد از شب بخیر کوچولو به تلویزیون نرو، چون بچه هایی که آن برنامه را گوش میدهند تصور میکنند تو در دل قصه هایی هستی که تعریف میکنی و مثلا تو را در جنگل و همراه قصه هایت میبینند. وقتی تصویرت را در لوکیشن و قاب تلویزیون مشاهده کنند، باورپذیری و جذابیت قصههایت برایشان کم میشود.
به گلبانگ هم اشاره کردید، این برنامه هم سالهاست پخش میشود.
حدود ۲۵ سال از شروع این برنامه میگذرد. آن سالها کار را با تهیهکنندگی خانم جدلی شروع کردیم و مسئول کار هم آقای پوریا معلم بود. یادش بخیر دوستان دیگری هم بودند. بعدها برنامه تک گوینده شد و الان خانم ندا حاجیاسماعیلی که جای نوه من است، تهیه کننده و نویسنده برنامه است که جزو شاخصهای رادیو هستند.
اگر روزی قرار باشد میان اجرای گلبانگ و شب بخیر کوچولو یکی را انتخاب کنید، انتخابتان کدام است؟
واقعا نمیدانم. هر کدام برایم یک جور است. البته اگر روزی بگویند سر کار نیا، به اولین مغازه لباس بچه میروم و با افتخار لباس بچه میفروشم. به مهدکودک هم میروم و میگویم اجازه بدهید من روزی یک ساعت با بچه ها بازی کنم و برایشان قصه بگویم، حتی حاضرم بابتش پول هم بدهم.
این روزها غیر از این دو برنامه کار تازهای دارید؟
یک برنامه به نام «آیه های مهربانی» برای شبکه رادیویی قرآن است که آن را با یک دختر خانم چهارم یا پنجم دبستان اجرا میکنم و قرار است از اول بهمن ماه هر شب پخش بشود. هر قسمت حول محور یک داستان بر اساس آیه های تربیتی قرآن است و برنامه حالت نمایشی ـ تربیتی دارد.
بخش اعظمی از شنوندگان شما کودکان هستند، رابطه تان در خارج از فضای حرفهای با بچه ها چگونه است؟
عالی است. شیوه تدریس من در دبیرستان هم قصه گویی بود. مادر دانشآموزان میآمدند و به من میگفتند لطفا معلم دروس دیگر بچه های ما هم شما باشید؛ چون فقط تکالیف درس شما را با دقت و حوصله انجام میدهند. بچه ها هم میگفتند ما درس را به خاطر شما میخوانیم. من پیگیر دانش آموزانم بودم تا جایی که اگر یک هفته یکی از دختران به کلاس نمیآمد، هفته آینده از او در مورد غیبتش میپرسیدم، چون میخواستم اگر معضلی دارد برایش حل کنم. به خاطر دارم یکی از شاگردانم در دو ساعت اول در کلاس چرت میزد و این تبدیل به یک علامت سوال بزرگ برای من شد. با همکاران به منزل این دختر رفتیم و متوجه شدیم خانواده او همه فروشنده و مصرف کننده مواد مخدر هستند و او به خاطر این که در دام اعتیاد نیفتد از آنها مستقل شده و در یک خانه در خیابان منیریه نظافتچی شده و به دلیل بیخوابی و خستگی ناشی از کار همیشه سر کلاس خواب است. ما با آن خانواده صحبت کردیم که به او سخت نگیرند تا بتواند درسش را هم بخواند.
تحصیلات شما جغرافیاست. همین درس را هم تدریس میکردید؟
بله. اما معتقدم اگر بچه یاد نگیرد ایتالیا کجاست، در زندگیاش با مشکل چندانی مواجه نمیشود. بالاخره اینها را میخواند و با حداقل نمره قبول میشود.من وظیفه دارم او را در جهت درست هدایت کنم. اگر از من میپرسیدید روزی قدرتمند شوم چه میکنم؟ میگفتم: اجازه نمیدهم بچه ها به جای مدرسه در خیابانها باشند. امیدوارم روزی برسد در دست همه بچه های جهان قلم و بر سر سفرههایشان یک لقمه نان شرافتمندانه ببینم. آرزو میکنم صلح پایدار باشد و همه بچه ها از امکانات رفاهی عادلانه برخوردار باشند و هیچ کودکی دغدغه نان، آب و مدرسه نداشته باشد.
از رابطه خودتان با مادرتان بگویید، با چه حس و حالی از او مراقبت می کنید؟
مادرم ۹۲ ساله است. برایم زحمت زیادی کشیده است، مرا در دانشگاه ثبت نام و تشویقم کرد تحصیل را ادامه بدهم چون در آن زمان دچار سرخوردگی شده بودم، مدام می گفتم درس بخوانم که چه شود؟ اما مادرم همه تلاش خود را به کار گرفت تا به شرایط عادی برگردم و درسم را بخوانم. مادرم به فرهنگ و هنر علاقه مند بود و می گفت ما باید ساز زدن را بیاموزیم و شنا و زبان خارجی یاد بگیریم.حتی مادرم سال ۵۶ مرا برای گویندگی ثبت نام کرد. او خیلی تلاش کرده که ما در زندگی موفق شویم. به قول قدیم ها پدرم پول می آورد و مادرم آن را مدیریت می کرد و ما را به کلاس های مختلف می فرستاد. مادرم بسیار خوش صدا هم هستند.
پس خوش صدایی را از مادر به ارث برده اید؟
بله. مادرم آن قدر صدای خوبی دارد که وقتی دوستان و همکاران به خانه ما تلفن می کنند و مادر گوشی را برمی دارد، همه صدای او را تحسین می کنند. خواهر و برادرم هایم هم صدای خوبی دارند. یکی از خواهرهایم کارمند ایران ایرتور است. برادرهایم صدای آوازی دارند.
شما قدرشناس زحمات مادرتان هستید، اما اکنون این قدرشناسی کم شده است…
عادات نابهنجار دارد ملکه ذهن ها می شود، مراقبت از مادر و پدر دیگر مثل سابق اولویت نیست. من ازدواج نکرده ام؛ شاید اگر ازدواج می کردم الان به بچه ها و نوه هایم می گفتم، بروید به مادر بزرگ سر بزنید! یا به مادرم می گفتم من کار دارم باید برایتان پرستار بگیریم! این بهانه ها باعث شده تا به وظیفه خودمان عمل نکنیم. می دانیم اصلا درست نیست پدر و مادر را به خانه سالمندان سپرد، چون آنجا برای کهنسالان مناسب نیست و از آنها به درستی مراقبت نمی شود.
شما برای نگهداری از مادرتان ازدواج نکردید؟
نه ! مادرم به نگهداری نیاز نداشت. الان هم خدا را شکر سرحال هستند. خودم زیاد تمایلی به ازدواج نداشتم. احساس می کردم اگر ازدواج نکنم بهتر می توانم به کارهایم برسم.
الان پشیمان نیستید از این که ازدواج نکرده اید؟
اگر صد بار دیگر هم دنیا بیایم باز هم ازدواج نمی کنم! اما این نظر من است و به دیگران آن را توصیه نمی کنم. هر چند می دانم شرایط تشکیل زندگی مشترک این روزها سخت شده چون توقعات و تشریفات زیاد شده است. معتقدم بهترین سن برای ازدواج زیر ۲۵ سال است. چون در این سن تعهد بیشتری نسبت به زندگی دارند؛ زندگی که در آن دروغ و خیانت به همنوع وجود ندارد.
مریم نَشیبی یا مریم نَشیبا (متولد ۱۳۲۵ در تهران) آموزگار و گویندهٔ رادیو و تلویزیون ایرانی است.
او لیسانس جغرافیای اقتصادی دارد و از سال ۱۳۵۱ تا سال ۱۳۷۴ دبیر دبیرستان بوده و کار گویندگی در رادیو و تلویزیون را از ابتدای سال ۱۳۵۷ آغاز کرده و صرفنظر از یک وقفهٔ پنجساله، تاکنون ادامه دادهاست. از سال ۱۳۷۴، پساز بازنشستگی از آموزش و پرورش، عمده فعالیت خود را بر گویندگی معطوف ساختهاست.
خانم نَشیبی، علاوهبر گویندگی خبر و همکاری با برنامههای روزانه و هفتگی، اجرای برنامهٔ «شببهخیر کوچولو» را بهصورت شبانه از سال ۱۳۶۹ پی گرفتهاست. خانم نَشیبی هم چنین مجری برنامه گلبانگ از رادیو ایران است. درزمینهٔ کار تلویزیونی نیز، ضمن گویندگی در برنامههای مستند علمی و آموزشی و برنامههای تلویزیونی سینما دو و سینما چهار، اجرای مجموعههای صداهای ماندگار و روز نوروز را برعهده داشتهاست.
منبع مصاحبه: جام جم
گلچین امروز: اگر صد بار دیگر هم دنیا بیایم باز هم ازدواج نمی کنم!!! بهترین سن برای ازدواج زیر ۲۵ سال است. چون در این سن تعهد بیشتری نسبت به زندگی دارند؛ زندگی که در آن دروغ و خیانت به همنوع وجود ندارد.
از هنرمند جماعت بیش از این انتظار نمیره
من کیف میکنم صداشونو میشنوم .خیلی با حوصله خیلی با صبر و متانت هست صداشون .بی نظیره
باورم نمیشه که ازدواج نکرده من فکر میکردم چند تا نوه داره که بهش افتخار میکنن.نظرشون رو در مورد ازدواج قبول ندارم. خیلی دوسش دارم وقتی قصه هاشو میشنوم گریه م میگیره یاد بچگیامون پیش مامان و خواهرام همه یه جا بودیم….