دل نوشته های زیبا برای آخرسال +عکس نوشته

2

دل نوشته آخر سال، جملات زیبا برای پایان سال ، عکس نوشته های آخرسال ،  متن زیبا برای روزهای پایان سال ، متن احساسی برای پایان سال ،متن خداحافظی پایان سال

در روزهای واپسین سال جاری هستیم همه چیز رنگ و بویی خاص به خود گرفته اند از کوچه و بازار گرفته تا حس و حال حرفهای مجازی که چندین هزار بار با کلمات بهاری و پر احساس به اشتراک گذاشته می شوند،در این بخش متنی زیبا در وصف روزهای پایانی سال بخوانید.

نوشته های زیبا متن زیبا برای پایان سال عکس نوشته های آخرسال دوست داشتنی ترین جملات دل نوشته آخر سال جملات زییا جملات زیبا عاشقانه جملات تکرار نشدنی جملات انگیزشی جملات انرژی بخش جملات امیدبخش

آخرای ساله
امسالم گذشت
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺗﺎﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺑﺎﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﺎﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻧَﻔَﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻧَﻔَﺲ ﺍُﻓﺘﺎﺩﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﻥ ﺍﻻﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺨﻨﺪَﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ (تولد)
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻦ (مرگ)
ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧَﻤﻮﻧَﻦ
ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ
ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯿﺶ ﻣﯽ اﺭﺯﻩ
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﻣﺮﺩﻩ
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣَﺮﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ
ﺑﯿﺎین ﻗﺪﺭ ﻫﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ
ﻧﺬﺍﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺑﻤﻮﻧﯿﻢ
پروانه به خرس گفت:دوستت دارم…
خرس گفت:الان میخوام بخوابم،باشه بیدار شم حرف میزنیم…
خرس به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط ۳ روز است…
“همدیگر را دوست داشته باشیم؛ شاید فردایی نباشد”..
آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن و مرده ها به فاتحه !
ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم !
به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون, ولی راحت فاتحه زنده ها رو میخونیم !
گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست!
بیائیم ساده ترین چیز رو از هم دریغ نکنیم:

“” محبت “”

***

نوشته های زیبا متن زیبا برای پایان سال عکس نوشته های آخرسال دوست داشتنی ترین جملات دل نوشته آخر سال جملات زییا جملات زیبا عاشقانه جملات تکرار نشدنی جملات انگیزشی جملات انرژی بخش جملات امیدبخش

گم شده ام از همین امروز صبح. دقیقاً از همان لحظه ای که مادر برای خانه تکانی عید، گلدان روی میزم را جابجا کرد
و شال گردن رنگی محبوبم را همراه تمام لباس های زمستانی به صندوقچه ی چوبی سپرد.

حالا تا زمستان بعد اگر دوباره بیایی، اگر دوباره برف بیاید چه می شود؟ لابد مثل قهرمان قصه های خیالی من از راه می رسیو تمام این دلخوشی های کوچک را از صندوقچه ی چوبی مادر بیرون می آوری یا برای دلگرمی من باز هم به حافظ می سپاریتا تمام فال هایم را ختم به خیر کند.
و یا… بگذریم…. شیشه های پنجره امشب شفاف تر از شب های گذشته سکوت کرده اند.

فنجان چای روی میز. انگار حواست نبود. من که چای نمی خورم. هنوز نیامده باز شروع کردی؟ ببین. دوباره برگشتم به روزهای سابقو من همان دختر خیالاتی ای شدم که حتی از همین جمله های ساده توقع معجزه دارد. همانی که گوشش پر شده از صداهای خیابان های بدون تو.

پس لطفاً تا زمستان بعد اگر حواست بود این حرف ها رو مرور کن. شاید چیزی که دوست داشتم بگویم و نشد را فهمیدی.

***

سالی نو و حالی نو

زمستان کوله بار نه چندان برفی اش را بسته و در این روزهای واپسین مشغول وداع و خداحافظی است .گویی می خواهد به همه ی ما که در میان روزمرگی ها و مشغله ها سردرگمیم، یادآوری کند که من زمستان بودمو در میان شما ـ نه چندان پرقدرت- مدّتی را زیستم و اکنون با شما وداع می کنم تا دوباره به یادتان بیاورم زمان وداع با سردی ها ، بی مهری ها ، کینه ها و دلخوری ها فرا رسیده است ؛

تا به یادتان آورم در میان تمام شلوغی ها برای خودتان ، دلپاکتان و روح خسته تان هم وقت بگذارید و گهگاهی لباس دلتان را عوض کنید و با مهر به دیوارهایش رنگ عشق بپاشید.

راستی چه میشود اگر گاهی خودمان را به صرف یک فنجان چای گرم دعوت کنیم تا در یک میهمانی خودمانی و دو نفره( هم نشینی روح و جسم) تمام خوبی ها را به نفسمان یاد آور شویم تا رنگ نبازند نیکی ها و جایشان را به دلخوری ها و سردی ها ندهند.

کاش امسال خانه دلمان را محکم تر از خانه های زمینی مان بتکانیم تا دیگر هیچ اندوهی، هیچ کینه ای، هیچ بدی و غباری رویش نمانَد.باشد که سال نو را با “حالی نو” تحویل کنیم .کاش یادمان نرود، دل هایمان هم کثیف میشود گهگاهی…

***

هیچ کس آنقدری فقیر نیست که نتواند نگاهی مهربان را به دیگران هدیه دهد. و هیچ انسانی آنقدر

ثروتمند نیست که به شوق مهربانی دیگران دلش نلرزد. پس بیا مهربان باشیم. مثل دست های آب.

مثل سکوت آسمان.

اصلاً بیا اسم این روز ها را بگذاریم روزهای بی بهانه بخشیدن. بیا قبل از اینکه دنبال خودمان در آینه

بگردیم، به لبخند دیگران فکر کنیم. به این که شوق تولد یک گل در باغچه ی حیاط کوچک عشق چقدر

می تواند به زندگی معنا بخشد.

به قول سهراب:

زندگی شاید آن لبخندی است

که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات است

میان دو سکوت

زندگی خاطره ی آمدن و رفتن ماست.

***

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ …

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺷﻢ !

ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﮐﻮﺗﻪﻧﻈﺮ … ﺍﺩﻡﻫﺎﯼ ﺣﺴﻮﺩ … ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !

ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ آﺩﻡ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺻﻼﺡ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﮐﯿﻨﻪﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺘﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !

ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﺑﯽﺍﺭﺯﺵ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ !

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻧﺠﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ !

ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ !

ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !

ﺍﺯ آﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻇﻠﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !

ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ..

ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺩﯾﺪﺷﺎﻥ ﮔﺮﻓت.. ﻭ ﮔﺬﺷﺖ

ﻣﯽﺑﺨﺸﻤﺸﺎﻥ …

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺨﺸﺸﻨﺪ …

ﻧﻪ….

***

قوی ترین آدم دنیا هم که باشی گاهی از پس بعضی چیز ها بر نمی آیی. چیز هایی که شاید هیچ کس نبیند و بزرگی

اش را حس نکند.

قوی ترین آدم دنیا هم که باشی گاهی بعضی چیز ها برایت آنقدر وزن می گیرند،

آنقدر در دلت سنگینی می کنند که فکرش را هم نمی کنی روزی بتوانی فراموششان کنی.

به خیالت هم نمی رسد روزی بیاید که آن همه سنگینی رسوب کرده در قلبت شسته شود، پاک شود. و دیگر لبخندت

را زمین گیر غمی کهنه نکند.

قوی ترین آدم دنیا هم که باشی گاهی می بینی فعلی به سادگی «بخشیدن» چقدر سخت است. سخت تر از تمام

کارهای سخت دنیا.حتی سخت تر از فراموش کردن، کنار آمدن.

سخت تر از تحمل دلتنگی و درد دل کردن. می بینی بخشیدن چقدر نیرو می خواهد که با خودت کنار بیایی و تمام آن

کار های سخت را با هم انجام دهی. تا شاید بتوانی قدم در راه بخشش بگذاری.

گذشتن از دیوار خاری که یک روز جایی درست سر راه نگاه پر اعتمادت به زندگی ساخته شده و تمام رویا هایت را

زخمی کرده آسان نیست.اما اگر بتوانی از آن عبور کنی. بخشیدن خیلی سخت است اما به سبک شدن دل، به یک

لبخند آسوده می ارزد نه؟

***

وقت هایی هست که جا می مانی پشت در های بسته، پشت دیوار های سنگی در فصلی سرد و

سیاه و تاریک. وقت هایی هست که تنهایی، ابری می شود و تمام آسمان دلت را می پوشاند.

که بی قراری موریانه ای می شود و ذره ذره آرامش دقیقه هایت را می جود.

که انگار تمام آرزو هایت را می بین که نقش بر آب شده اند و تو مانده ای در دل یک مرداب راکد.

وقت هایی هست که کشتی امیدت به گل می نشیند و وجب به وجب آب از سرت می گذرد.

که هر چقدر هم چشم هایت را می شویی جز دریغ و حسرت و غم های ته نشین شده در نگاهت

چیزی نمی بینی. آن موقع است که باید گوشه ای بنشینی و دلت را گرم کنی به صبوری.

باید صبوری کنی

تا یا در ها باز شود و دیوار ها بریزند، یا راهی، نوری پیدا کنی و باز از نو زندگی کنی. فقط کمی صبر،

کمی تحمل.

دیر یا زود می گذرند فصل های سرد.

***

اولین ها همیشه مهم می شوند به اعتبار خاطره هایی که به جا می گذارند ، به حرمت اولین سلام ها. فصل اول، بهار،

اولین خاطره هایش را با گل و سبزه و هوای خوب رقم می زند و ما چقدر بی ذوق باید باشیم اگر اشتیاق وا شدن غنچه ها

به چشممان نیاید. اولین ها خیلی وقت ها سرنوشت ساز می شوند فکرش را بکن ! اولین بذرهای درخت اندیشه ی یک مردم

را چه کسی باید کاشته باشد که حالا ما یک بهار داشته باشیم به قدمت ۱۰۰۰ سال ؟! گاهی حتما نباید رجب باشد یا رمضان،

همین که هوا تازه شده باشد کافیست تا بگوییم یا علی!

*************

این روزها رنگ و بوی تمام شهر می گوید بهار آمده و سال ، نو شده . اما برای من بهار ، نه پشت پنجره و در کوه و دشت ،

که کنار همین شمعدانی های معطر منتظر نشسته است.

از معجزه ی عشق بی خبر بودند آنها که گفته اند : ((با یک گل بهار نمی شود)). نمیدانی چطور دل و دیده ام می گردد دنبال

نرگس نگاه او که این شب ها به نامش آراسته است. چطور سرنوشت شب و روزم را خواهد ساخت آفتابگردان رویش! چطور

روز و ماه و سالم را به بهترین حال تحویل می کند شکوفه ی مهربانی اش! اصلا گلستان حضورش به کنار، این شب ها فقط

شمع روشن کن و به اشک هایت فرصت شکفتن بده.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

نظرات شما ( 2 )
  1. هلسی می گوید

    خسرو شکیبایی کیه؟آدم قحطی بود؟

    1. محمد رضا می گوید

      فعلاً که بوده !!!!!!!!!