بیوگرافی علیرضا نبی کارآفرین و کارخانه دار +عکس

59

او آجر به شکم بسته، از علف‌های پارک کنار خانه تغذیه کرده، زجردیده، گرسنگی کشیده و فقر را با پوست و استخوان چشیده. تا این‌جا کار علیرضا نبی با بعضی هموطنان‌مان تجربه‌ای مشترک دارد؛ هموطنانی که گاهی می‌بینیم‌شان در همین شهر سر در زباله‌ها فرو برده‌اند و دنبال لقمه‌ای نان هستند.

اما زندگی علیرضا نبی تغییر می‌کند، به دانشگاه می‌رود، تحصیلات عالی را ادامه می‌دهد و به جایی می‌رسد که می‌تواند دست هموطنانش را بگیرد. اما این کمک و نیکوکاری آن‌قدر خلاقانه است که هر خواننده و شنونده‌ای را به شگفتی وامی‌دارد. علیرضا نبی بعد از احداث کارخانه‌ای، تنها شرط ورود کارگران را محدود می‌کند به این‌که سابقه داشته باشند! درواقع فقط کسانی را به کار می‌گیرد که پیش از این سابقه داشته‌اند، درد و بدبختی را کشیده‌اند و هیچ جای دیگر به آنها اعتماد نکرده‌اند!

کارخانه علیرضا نبی کارخانه زیتون و ترشی آرشیا کارآفرینان موفق ایرانی زندگینامه کارآفرینان راز موفقیت ثروتمندترین افراد ایران بیوگرافی علیرضا نبی بیوگرافی ثروتمندان ایران برندهای موفق ایرانی برترین شرکت های خصوصی ایران انسان موفق کیست استخدام با سوء پیشینه اسامی ثروتمندان ایران اخبار کارآفرینی آدم‌های موفق

من در سفرم به مشهد با موجی از انرژی و خیر و نیکی که این مرد بزرگ به راه انداخته، همراه شدم. در سفری که باعث و بانی آن آقای رضا کیانیان، بازیگر سینما و تئاتر و تلویزیون بود. او طی بازدید از این کارخانه برای کارگران و کارمندان سخنرانی کرد، از این کارخانه بازدید داشت و من هم دست به کار شدم تا از طریق گفت‌وگوهای مختلف در این صفحه بتوانم بخشی از کار زیبای دکتر نبی را منعکس کنم. برای همین گفت‌وگویی با دکتر علیرضا نبی انجام دادم و چند تن از کارگران کارخانه که شنیدن شرح زندگی عجیب هر کدام از آنها حکایتی غریب است؛ حکایتی غم‌انگیز که البته به پایانی خوش رسیده است.

* آقای دکتر لطفا خودتان را برای خوانندگان ما معرفی کنید.

علیرضا نبی هستم. اسم پدرم ایوب است. ما خانواده‌‌ای فقیر در حاشیه مشهد بودیم که مجبور به مهاجرت شدیم.

* به‌خاطر فقر؟

همه‌ چیز به فقر شدیدمان برمی‌گشت و همین شد که به مشهد آمدیم. شاید برای بعضی‌ها این‌که می‌گویم «آجر به شکم می‌بستیم» شبیه قصه به‌ نظر بیاید یا داستان، ولی برای من اینطور نیست! عین واقعیت بود.

*خانواده پرجمعیتی بودید؟

بله. هشت نفر بودیم. مادرم وقت‌هایی که بعد از دو سه روز دیگر امیدی برای مهیا کردن شام نداشت، ما را می‌برد دور میدانی به اسم «عدل پهلوی» و می‌گفت بعضی از علف‌های دور این میدان خوردنی هستند! درواقع بچه‌هایش را می‌برد چرا! برای این‌که شب از زور گرسنگی توی آن اتاق ١٢متری بیتابی نکنند. منظورم این است که من فقر و سختی را می‌شناسم و علتی هم که وارد این عرصه شدم، همین بود. به خاطر این‌که می‌دانم درد یک فقیر چیست. می‌دانم فقیر چطور می‌تواند خوشحال شود و چه چیزهایی نیاز دارد و چه کارهایی به او کمک می‌کند.

*اینها به چه سالی برمی گردد؟ چه سنی؟

هفت سالم بود، بچه مدرسه‌ای بودم. سال ۵۵، ظهر که از مدرسه می‌آمدم؛ آن موقع فاصله طبقاتی زیاد بود. روزنامه هم فقط کیهان و اطلاعات داشتیم. یک خیری ١٠ تومان به ما سرمایه داده بود (اسکناس ١٠‌تومنی قرمز رنگ).

* ١٠‌تومان آن زمان چقدر می‌شد؟

آنقدری بود که مادرم با آن ١٠ تا روزنامه می‌خرید. وقتی من از مدرسه می‌آمدم، می‌رفتیم سر چهارراه لشکر که به خیابان ارگ مشهد که سینماهای مشهد در آن قرار داشت، مشرف بود و من می‌رفتم لابه‌لای خودرو‌ها روزنامه می‌فروختم. خاطرم هست روزنامه‌ها از من بزرگتر بودند و روزنامه‌ها را که می‌گرفتم، خودم پشت روزنامه‌ها گم می‌شدم. من در همان دوران کودکی ورشکستگی را بارها و بارها تجربه کردم! روزنامه‌ها گاهی به فروش نمی‌رفت و ما عملا ورشکست می‌شدیم. یعنی ١٠ تا روزنامه دست من می‌ماند و دیگر کسی آنها را نمی‌خرید و ما دیگر سرمایه‌مان را از دست داده بودیم آن شب!

تمام سعی من و مادرم که در تمام مدتی که روزنامه‌ می‌فروختم کنار دیوار می‌نشست تا روزنامه‌ها را بفروشم این بود که ما باید این روزنامه‌ها را بفروشیم به دو علت: یکی این‌که شب برای بچه‌ها چیزی نداشتیم، دوم این‌که در غیراین‌صورت ورشکست می‌شدیم و برای فردا سرمایه‌ای نداشتیم. من بارها ثروتمندشدن و بردن در یک پروژه را تجربه کردم و بارها هم ورشکستگی را، یعنی وقتی ١٠ تا روزنامه را می‌فروختیم دانه‌ای ١۵ ریال، من احساس می‌کردم یک قرارداد نفتی ١۵‌میلیارد دلاری را برده‌ام. وقتی روزنامه‌های‌مان را نمی‌خریدند، احساس ورشکستگی می‌کردم. یعنی وقتی با مادرم دونفری تا خانه گریه می‌کردیم، من طعم ورشکستگی را تجربه کردم.

* مادرتان سواد خواندن و نوشتن داشت؟ یعنی همان روزنامه‌ها را نگاهی می‌انداخت یا این‌که بخواهد بخواند؟

نه ولی جالب این است با این‌که خواندن و نوشتن نمی‌دانست، اما سواد اجتماعی بالایی داشت. می‌دانید که سواد دو نوع است: سواد اجتماعی و آکادمیک. مرا مجبور می‌کرد تمام روزنامه‌ها را بخوانم. طفلک نمی‌دانست همه روزنامه‌ها مثل هم است، فکر می‌کرد ١٠ تا که هستند، ١٠جلد است! بنابراین من دو راه بیشتر نداشتم یا همه روزنامه‌ها را بفروشم یا همه روزنامه‌ها را بخوانم!

* چرا می‌گفت باید روزنامه‌ها را بخوانید؟

من آن زمان نمی‌دانستم که این زن به ظاهر بی‌سواد دارد مرا به خواندن و نوشتن تمرین می‌دهد، چون بعد از مدتی من کلاس دوم یا سوم که بودم گفت بنویس، گفتم چه بنویسم؟ گفت مثل همین‌هایی که این‌جا نوشته‌اند، تو هم بنویس! گفتم خب اینها که چاپ نمی‌کنند. گفت تو بنویس من می‌روم گریه می‌کنم، چاپ می‌کنند. بعد رفته بود نمایندگی اطلاعات که انشای بچه مرا چاپ کنید.

گفته بودند مادر، این سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی نیست که ما چاپ کنیم، ببر کیهان بچه‌ها چاپ می‌کنند و مادرم رفت کیهان بچه‌ها و با گریه و زاری برای نخستین‌بار مقاله مرا چاپ کرد. این‌که امروز مدیر مسئول نشریه دعوا می‌کند که چرا مقاله‌هایت دیر به دست ما می‌رسد، عصاره تلاش آن روز مادرم است که آن روز مرا وادار کرد بخوانم و بنویسم.

من بیزینس را اینجوری یاد گرفتم. آن روزها وقتی سرمایه‌مان را از دست می‌دادیم، باید می‌رفتم واکس می‌زدم تا یک ماه، تا سودش بشود ١٠تومان، بلکه دوباره بتوانیم ١٠ تا روزنامه بخریم. واکسی بودم، روزنامه می‌فروختم، ولی زیبا‌ترین کاری که به آن افتخار می‌کنم فروختن بلیت فیلم «شعله» توی بازار سیاه بود! من شب می‌رفتم با پتو جلوی سینما آریا می‌خوابیدم تا صبح بلیت فیلم «شعله» را  پنج تومان می‌خریدم و ١٠‌تومان می‌فروختم. ‌سال ۵۶ بود. همیشه در آرزوی این بودم که بتوانم بروم و فیلم «شعله» را ببینم. صد تا بلیت «شعله» خرید و فروش کردم، ولی موفق به دیدن این فیلم در سینما نشدم تا بعدها که این فیلم‌های سوپرهشت آمد و من توانستم یک دستگاه پروژکتور کرایه کنم و این فیلم را ببینم.

کارخانه علیرضا نبی کارخانه زیتون و ترشی آرشیا کارآفرینان موفق ایرانی زندگینامه کارآفرینان راز موفقیت ثروتمندترین افراد ایران بیوگرافی علیرضا نبی بیوگرافی ثروتمندان ایران برندهای موفق ایرانی برترین شرکت های خصوصی ایران انسان موفق کیست استخدام با سوء پیشینه اسامی ثروتمندان ایران اخبار کارآفرینی آدم‌های موفق

*این درواقع پیشینه آشنایی شما با فقر است؛ چیزی که با گوشت و پوست آن را حس کردید…

بله. خواستم بگویم این کاری که امروز بهانه گفت‌وگوی ما شده، ریشه در همان زمانی داشت که من روزنامه می‌فروختم. به جای غذا، چمن می‌خوردم و آجر‌هایی را که مادرم به شکم بچه‌هایش می‌بست، یادم هست.

من اگر امروز به‌عنوان خیر در حوزه کارآفرینی این‌جا هستم، چون آن زمان می‌فهمیدم وقتی خیری چند تا نان به ما کمک می‌کرد، چقدر عالی بود! ولی با واژه پلو آشنا هستم، چون سالی یک بار می‌شد که پلو بخوریم. یا این‌که سایز کفش سه شماره بزرگتر باشد تا بتواند سه چهار‌سال دیگر پوشیده شود! این چیزی است که وقتی من امروز با کسانی که به این شیوه زندگی می‌کنند، صحبت می‌کنم، درک‌شان می‌کنم، می‌فهمم و باورشان می‌کنم؛ از باور هم بیشتر. وقتی طرف می‌آید می‌گوید من دو شب هست که چیزی نخورده‌ام، می‌گویم می‌فهمم. چون برای خودم پیش آمده که سه شب چیزی نخوریم.

*حسرت چه چیزی بیشتر در آن زمان در دل‌تان بود؟ منظورم همین خوراکی‌های معمول است.

من شیرینی خیلی دوست دارم. آدم‌های راست مغز، به خاطر گلوکز شیرینی که برای مغز مفید است، شیرینی زیاد می‌خورند؛ برعکس چپ مغز‌ها که به ترشی و تلخی مایل‌ترند. من آن روزهای کودکی در هشت، نه سالگی همه آرزویم این بود که یک کیلو شیرینی بخرم؛ شیرنی نان‌خامه‌ای که در مشهد به «نارنجک» معروف بود. همه آرزوی من این بود که یک کیلو نان خامه‌ای بخرم و بنشینم و همه این یک کیلو را بخورم. من الان بچه‌هایم (کسانی را که این‌جا کار می‌کنند) را می‌فهمم.

*ولی مادرتان هم شخصیت عجیب و جالبی داشته…

راستش من در سایه این مادری که سواد اجتماعی‌اش از معادل آکادمیکش بالاتر بود، عقده‌ای بار نیامدم. بخشش را یاد گرفتم. یک روز عصر که روزنامه‌ها را فروخته بودیم و خوشحال از این‌که امشب شام داریم به خانه برمی‌گشتیم ، یک روز برفی سرد ‌سال۵٧ بود. مادرم تمام پول‌های‌مان را داد به آن خانم کولی که کنار خیابان نشسته بود و بچه‌اش را شیر می‌داد و بچه‌های دیگرش کنارش توی برف بودند. من مات و مبهوت مانده بودم که وای! هم سودمان و هم سرمایه‌مان رفت! بعد متوجه شدم که این یعنی بخشش. بخشش یعنی صددرصد آنچه را که داری بتوانی ببخشی، بتوانی از آن بگذری.

نمی‌شود که در کمد را باز کنیم و لباس‌های مندرسی را که تنگ‌مان شده و نمی‌پوشیم، ببخشیم. بخشش یعنی همان چیزی را که دوستش دارید ببخشید. مادرم بخشش را به من یاد داد، تلاش را به من یاد داد، به فکر دیگران‌بودن را به من یاد داد. مفید بودن را به من یاد داد و هر آنچه یاد داشت تا ١٩ سالگی به من یاد داد. من وقتی در ١٩سالگی با خانواده‌ای متفاوت با خانواده‌ خودمان آشنا شدم، دیدم در خانواده ما همه می‌دوند تا گرسنه نمانند، بلااستثنا!

*از پدرتان نگفتید. آن زمان چه کاری می‌کرد؟

پدر بود، ولی نقشی در این داستان نداشت. پدری نبود که دردی را از ما دوا کند و تازه دردی هم اضافه می‌کرد. دو تا از برادرها هم معتاد شده و از دست رفته بودند. ولی مادر شاید بتوانم بگویم که فقط مرا به دندان کشید و گفت اگر نتوانستم هشت تای‌شان را نجات بدهم، این یکی را نجات می‌دهم و فکر می‌کنم تمام انرژی‌اش را روی تربیت من گذاشت و مرا مثل خودش تربیت کرد.

*گفتید در برهه‌ای وارد یک خانواده دیگر شدید. منظورتان چه زمانی است و چه خانواده‌ای؟

نوزده سالگی. نوزده سالگی بود که ازدواج کردم و وارد خانواده‌ای شدم کاملا فرهنگی و اهل کرمانشاه. کرد بودند و مقید به اصول. کتاب، شعر و مطالعه برای‌شان ارزش بود. دیگر برای‌شان مهم نبود من چی دارم، چی ندارم؛ مثلا خودرو دارم یا ندارم. چیزی که مطرح بود این بود که من خیلی استعداد دارم؛ می‌گفتند تو چقدر شعر خوب حفظ می‌کنی، چقدر تو خوب می‌نویسی، چقدر قلم تو خوب است، چقدر تو عالی هستی، چقدر تو فوق‌العاده‌ای و یک مادر دیگر (مادر همسر) که خدا به من داد، سازنده شخصیت فرهنگی‌ام شد.

البته الان هر دو به رحمت خدا رفته‌اند. همه به من می‌گویند تو دو شخصیت داری؛ یکی شخصیت مدیریتی و بیزینسی و یکی شخصیت فرهنگی. من موفقیت در کار مشاوره را مدیون مادر همسرم می‌دانم که شخص ایشان به اقتضای شغل‌شان با آن سروکار داشتند. نهایتا بعد از گرفتن این داشته‌ها از دو مادر به این فکر افتادم که با وجود این داشته‌ها چطور می‌توانم مفید باشم؟

*در این دوره‌ای که دارید صحبتش را می‌کنید، وضع مالی‌تان چطور بود؟

هیچ‌وقت وضع مالی‌ام خوب نبود. همیشه هشتم گروی نهم بود. فقط نکته‌ای که این وسط وجود دارد این بود که من خیلی سخت کار می‌کردم؛ خیلی سخت! هیچ‌وقت هم ناامید نشدم که نمی‌شود. هم درس می‌خواندم، هم کار می‌کردم، هم درس می‌دادم و هم نقاشی می‌کردم. به صورت میانگین ١۵ساعت کار سخت و اجرایی می‌کردم. برای همین الان سخت‌ترین روزهای عمرم، روزهای تعطیل است، چون اصلا از این‌که بخوابم، بلند شوم و تلویزیون نگاه کنم، خوشم نمی‌آید. این بود که خلاصه آمدم سر این‌که حالا چه کار کنم. ١٧سالگی نخستین کارگاه تولیدی خودم را زدم؛ چاپ پارچه.

*قبل از ازدواج‌تان بود؟

بله. قبل از آن بود. من به نقش و چاپ روی پارچه سفید خیلی علاقه داشتم. به نقاشی هم خیلی علاقه داشتم. وقتی می‌دیدم یک پارچه سفیدی روی این میز پهن می‌شود و بعد از یک روز تبدیل به یک طاقه پر از گل و بهار و بلبل و شکوفه‌های سیب می‌شود، لذت می‌بردم. خسته نمی‌شدم. ولی دیگر مجبور بودم تعطیل کنم و بروم والا روزها پای آن میزم می‌خوابیدم و فردایش بلند می‌شدم. اینطور شد که کم‌کم کارمان توسعه پیدا کرد.

نخستین چاپ پارچه‌ای بود که در مشهد احداث شد. به بچه‌هایی که وارد این کار می‌شدند، کار یاد می‌دادیم. الان توی این شغل در مشهد ۴٠کارگاه چاپ پارچه داریم که از اولی تا آخری همه شاگرد خودم بوده‌اند؛ کار‌هایی در سطح کارهای آلمانی. به قدری درکارهای‌شان پیشرفت کرده‌اند که دیگر من کارهای‌شان را نمی‌شناسم. وقتی عکس کارهای خودم را برایم می‌فرستند می‌گویم: این اصل کار است یا چاپ شده؟ یکی از اینها کار استاد فرشچیان را چاپ کرد و تیشرت زد و به آسیای میانه صادر کرد.

برایم خیلی زیبا بود که ما توانستیم یک کار هنری را چنان تبدیل به تصویر کنیم که باید دست می‌زدید تا ببینید واقعا برجستگی دارد؛ گواش است یا عکس؟ به قدری این کار را زیبا درآورده بودند که آن‌جا مخصوصا در تاجیکستان، بسیار استقبال شد و ایشان الان یکی از صادرکنندگان بزرگ است که کار سنتی هم انجام می‌دهد.

کارخانه علیرضا نبی کارخانه زیتون و ترشی آرشیا کارآفرینان موفق ایرانی زندگینامه کارآفرینان راز موفقیت ثروتمندترین افراد ایران بیوگرافی علیرضا نبی بیوگرافی ثروتمندان ایران برندهای موفق ایرانی برترین شرکت های خصوصی ایران انسان موفق کیست استخدام با سوء پیشینه اسامی ثروتمندان ایران اخبار کارآفرینی آدم‌های موفق

دکتر علیرضا نبی و پسرش پیام

* ببخشید وسط مصاحبه این را می‌پرسم؛ الان مدرک تحصیلی شما چیست؟

دکترای اقتصاد با گرایش منابع انسانی دارم.

*سوال دیگر این‌که آن روزی که ما آمدیم کارخانه شما از دو کارخانه دیگر هم حرف زدید.

بله، ببینید این مجموعه‌ها باید حلقه‌هایش به هم وصل باشد. در اقتصاد کار مهم است. اگر ابتر ایجاد کنید، نمی‌تواند سوددهی داشته باشد. پس یکی‌اش باید کالا تأمین کند، یکی دیگر تولید و دیگری آن را بفروشد؛ ما به این می‌گوییم چرخه تولید! مشکلات واحد صنعتی در کشور ما این است که این چرخه تولید در آنها ناقص است. مثلا آمده این لیوان را تولید می‌کند، می‌گوییم چه کسی مواد اولیه‌ات را تولید می‌کند؟ می‌گوید مواد اولیه را از شرکت می‌خرم.

می‌گوییم چه کسی تولیداتت را می‌فروشد؟ می‌گوید می‌روم التماس می‌کنم شرکت پخش برایم توزیع کند! خب این توجیه اقتصادی ندارد. ما باید چرخه تعریف کنیم. ما یک واحدی را اجاره کردیم که یک جای کوچکی در همین مشهد بود؛ جایی که قبلا کارگاه بود. با ١۵ نفر کارمان را شروع کردیم. من می‌دانستم که نیروهای آسیب‌دیده بسیار بهره‌وری‌شان از نیروهای تحصیلکرده بیشتر است.

*یعنی شما از همان ابتدای کار با نیروهای آسیب‌دیده شروع کردید؟

دقیقا، این یک نظریه بود. آن زمان من داشتم درس می‌خواندم، ولی می‌دانستم چون خودم از این قشر بلند شدم، آسیب‌های اینها را می‌شناسم. وقتی از در وارد می‌شوند، من می‌فهمم چه مسأله‌ای دارند. من با معتاد زندگی کرده‌ام؛ زندگی! برادرهای خودم همین مشکل را داشتند؛ ترک‌شان دادم. من با پدری که آسیب جنسی داشت، زندگی کردم.

من با پدری که صبح، ظهر و شب مادرم را سه وعده کتک می‌زد، زندگی کردم. پس کسی که از این در می‌آید تو از قالب آسیب‌هایی که من با آن بزرگ شده‌ام، خارج نیست؛ یا شوهرش کتکش زده، یا شوهرش معتاد است، یا در هر صورت یکی از این بزه‌ها را دارد.

من در کلکسیون اینها بزرگ شده‌ام، بنابراین اینها را می‌فهمم. ضمنا هم می‌فهمم وقتی می‌گویم این راهکار شماست و می‌رود اجرا نمی‌کند، بهانه می‌گیرد یا نه! می‌دانم که چطوری کمکش کنم. این یک نظریه بود. هیچ استاد دانشگاهی نمی‌توانست این نظریه را بدهد؛ به خاطر این‌که او را با سرویس برده‌اند و با سرویس آورده‌اند؛ غذایش و چارتش آماده بوده و… درحالی‌که من مجبور بودم توی کلاس یا چاشت بغل دستی‌ام را کش بروم که دو روز غذا نخورده بودم یا یک کاری بکنم که الان زبانم از گفتنش قاصر است… کاری که فقط شکمم سیر بشود که فقط بتوانم ببینم.

هیچ‌وقت یادم نمی‌رود… تو را به خدا این را بنویسید که اگر خواستید به کسی کمک کنید، پنهانی کمک کنید که آبروی‌شان حفظ شود. ما یک بند کفش داشتیم که دو تا برادر نوبتی از آن استفاده می‌کردیم. در مجموع می‌خواهم بگویم من خیلی چیزها دیدم و برای همین است که این نظریه را باور داشتم. حالا هم به جایی رسیده‌ایم که می‌بینید از همین افراد آسیب‌دیده استفاده می‌کنیم و به موفقیت رسیده‌ایم.

کارخانه علیرضا نبی کارخانه زیتون و ترشی آرشیا کارآفرینان موفق ایرانی زندگینامه کارآفرینان راز موفقیت ثروتمندترین افراد ایران بیوگرافی علیرضا نبی بیوگرافی ثروتمندان ایران برندهای موفق ایرانی برترین شرکت های خصوصی ایران انسان موفق کیست استخدام با سوء پیشینه اسامی ثروتمندان ایران اخبار کارآفرینی آدم‌های موفق

آقای دکتر آیا تمام کسانی که در کارخانه شما کار می‌کنند، سوء پیشینه دارند؟

سه گروه را ما با کار درمانی مورد حمایت قرار داده‌ایم، گروه اول زندانیان جرائمی هستند که دوران محکومیت خود را گذرانده‌اند، گروه دوم زنان سرپرست خانواده هستند که به علت‌های مختلف شوهر خودشان را از دست داده‌اند این افراد سرپرستی خانواده را برعهده دارند، گروه سوم ما معتادین بهبودیافته‌ای‌اند که یک سال از پاکی‌شان حتما باید گذشته باشد، البته گروه مدیران و فرهیختگان ما بر اساس امر خیر ایجاد شده مشارکت دارند. ما سعی کردیم در حوزه آسیب‌های اجتماعی با توجه به منویات رهبری که از خیرین خواسته بودند، وارد حوزه‌های اجتماعی شوند ورود کنیم.

دقیقا چه تولید می کنید؟

به دلیل رشد وسیع اشتغال‌زایی از میوه زیتون کلیه فراورده‌های آن را در اختیار مردم قرار می‌دهیم. زیتون در ادیان مختلف مقدس است مثلا برگ زیتون در پرچم سازمان ملل هم نماد صلح است. به همین دلیل در جاهای مختلف دنیا این کار اشتغال‌زایی وسیعی دارد.

چند سال است وارد این کار شدید؟

سال ‌٨٣ با ١۵‌ نفر وارد این کار شدم، الان ۴٠٠‌ نفر به طور مستقیم در سه شرکت مشغول به کار هستند که دو شرکت در مشهد فعال است و یک شرکت در منطقه مینو‌دشت استان گلستان باغات را مدیریت می‌کند. در ١۴٢‌ خانه، بانوانی که سرپرست خانوار هستند دور‌کاری می‌کنند، پس به طور میانگین هزار نفر زیر مجموعه داریم.

چند نفر از افرادی که سوء پیشینه داشتند، دیگر به سمت جرمشان بازنگشتند و چقدر این اعتماد متقابل در کار برای شما تاثیر‌گذار بود؟

ای کاش مردم ما می‌توانستند این افراد را ببینند. تمام کارکنان ما با انرژی بیشتر و روحیه بالاتری در حال فعالیت هستند، لغزشی هم که شاهدش بودیم در هزار نفر فقط شامل دو نفر می‌شد که ممکن است این اتفاق در هر شرکت دیگری هم رخ دهد. ٩٨درصد کارکنان ما با‌اخلاق هستند و زندگی سالمی دارند.

در این سال‌ها تا چه اندازه با سنگ‌اندازی‌های ارگان‌های مختلف روبه‌رو شدید؟

هر کسی زیر باران رود، خیس می‌شود کسی که می‌خواهد کارآفرینی کند، با همین بانک، تامین اجتماعی، اداره مالیات و… برخورد می‌کند. می‌خواهم جواب شما را با یک مثال پاسخ دهم، اخبار ٢٠:٣٠ به کارخانه ما آمد و از فعالیت بچه‌ها گزارشی تهیه کرد که بازتاب گسترده‌ای در کشور داشت. بعد از اینکه به اداره دارایی برای مالیاتم مراجعه کردم، دیدم که مالیات کارخانه سه و نیم برابر شد. وقتی علت را پرس‌و‌جو کردم، به من گفتند وقتی تو به ٢٠:٣٠ می‌روی و چهره می‌شوی، پس باید هزینه‌اش را پرداخت کنی!

این حداقلی است که ما برای تو گذاشتیم یعنی آنجا کسی نگفت که این فیلم نشان‌دهنده همت یک عده افرادی است که به آسیب‌های اجتماعی دچارند؛ کسی فکر نکرد. این روزها کمک دولت و نهادها صفر است و تنها کسانی که به ما کمک می‌کنند خیرین و مردم هستند. دولت جز بازدید، کاری برای ما نکرده است. از سطح معاون رئیس جمهور بگیرید تا وزرا، وکلا و تمام افراد فراکسیون زنان به کارخانه ما آمدند اما فقط مردم و خیرین به ما کمک کردند. مردم را بسیار ژرف‌نگر می‌بینیم و مردم ما خیلی از مسئولان جلوتر هستند این‌ها جز گرفتن عکس یادگاری کار دیگری انجام ندادند.

از من پرسیدند چه درخواستی دارید؟ پاسخ دادم معاف از مالیات شویم، قرار شد پیگیری کنم که بعد از مدتی پاسخ شنیدم این امکان وجود ندارد و نیاز به مصوبه مجلس است!

کارخانه علیرضا نبی کارخانه زیتون و ترشی آرشیا کارآفرینان موفق ایرانی زندگینامه کارآفرینان راز موفقیت ثروتمندترین افراد ایران بیوگرافی علیرضا نبی بیوگرافی ثروتمندان ایران برندهای موفق ایرانی برترین شرکت های خصوصی ایران انسان موفق کیست استخدام با سوء پیشینه اسامی ثروتمندان ایران اخبار کارآفرینی آدم‌های موفق

عکس عروس و پسر علیرضا نبی

ساتین

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

نظرات شما ( 59 )
  1. مجید می گوید

    با تشکر از این گزارش خوب، لطفا از آقای مهندس رضا حمیدی هم گزارشی تهیه نمایید. (موسس کارخانجات فرش مشهد و چرم مشهد و گندم دشت و ….)

    1. نسیم می گوید

      برای فرستادن ادرس شماره هم رو میفرستم اگر امکان داره برای رضای خداکمکش کنید

      1. حبیب می گوید

        به این بزرگمرد فقط آفرین می توانم عرض کنم.

  2. مسعود آسیوندزاده از ارومیه می گوید

    سلام آماده ام به پیشنهاد و تشخیص آقای نبی برای همکاری فکر کنم شاید در راه خیر ایشان شرکت داشته باشم

  3. سیدخلیل قریشی می گوید

    باعرض سلام خدمت اقای نبی بزرگوار. اماده همکاری همه جوره و دریافت نمایندگی قروش محصولاتتون هستم در استان گلستان هستم. من ساکن گنبد کاووس استان گلستان هستم

  4. نسیم می گوید

    سلام میشه ادرس اقای نبی رو بفرستید ادرس کارخانه ماهم توی یه خانواده شبیه اقای نبی زندگی میکنیم میخوام برادرم براونجا از نزدیک ببینه شاید یه کمکی بهش کردن اقای نبی اگر امکان هست ادرس بگذارید ممنون میشم

  5. رویا علیزاده می گوید

    سلام.من یه برادر معتاد دارم.داستان اینکه چرا معتاد شده خیلی مفصله.همیتقدر بگم که نه به عنوان برادرم به عنوان یک انسان، خیلی مظلوم واقع شده.اگر واقعا این گزارش ها صحت دارن من دستم رو برای درخواست کمک به طرف آقای نبی دراز میکنم.

    1. محسن عسکرخانی می گوید

      سلام عزیز بنده برای ترک اعتیاد میتونم کمک کنم و کمپ عالی و رایگان بروند. کار هم بعدداز کمپ
      شملره تماس

      1. علیرضاعرفانیان می گوید

        شماره کمپ ترک اعتیادبرام میفرستید

      2. مهدی می گوید

        سلام دوست عزیز
        آیا با کمپ آشنایی دارید ؟
        آیا کمپ بهترین راه است برای شما ؟
        از کنگره ۶۰ چه می دانید ؟

      3. ناشناس می گوید

        سلام اقای عسکرخانی لطفا شماره ای بزارید من نیاز به کمک دارم

  6. خانم فراهانی می گوید

    سلام من ی زن سرپرستم بادوتابچه مستاجرم دلم میخوادبخاطربچه هام پولداربشم میشه کمکم کنیدچکارکنم

  7. مرادی می گوید

    سلام. نظرات را دیدم امید در دل آدم روشن میشود آدم فکر میکند نوری در تاریکی دیده میخواد به آن نور برسد. منم برای کمک به برادرم که الحمدالله سالم هستن و معتاد و … نیست تلاشگر هم هست اما از این شاخه به آن شاخه میپره کسی را نمیشناختم معرفیش کنم. راه و چاه یاد بده. احساس می کنم آقای نبی بتوانند به جوانان کمک کنند سرپا بیاستند خودشان را باور کنند. اگر امکانش هست من شما ه داداشم را بدهم ایشان در صورت امکان تماس بگیرند. اگر کمک کنند سپاسگزارم

  8. نسیم می گوید

    سلام آقا نبی من یه دختر از لرستانم از روزی که شما رو از رسانه دیدم بهتون افتخار کردم وهربارشمارو در تلویزیون میبینم تمام قد برای شما می ایستم راست من هم یه برادر معتاد دارم وهیچ راهی بلد نیستم که بهش کمک کنم اما خیلی دوست دارم مثل شما یک فعال اجتماعی باشم ولی نه وضع مالی خوبی دارم نه ایده ای به ذهنم میرسه از شما میخواهم برای من هم دعا کنید تا به آرزوی قلبیم که کمک کردن به دیگران والبته برادرم هست برسم

    1. محسن می گوید

      سلام بنده فکر میکنم راز موفقیت آقای نبی ،خودشناسیه عمیقیه که بابت زندگی سختی که داشته و در ساییه تلاشها و مجاهدت هاش بوجود اومده .راه رسیدن به خودشناسی مطالعه و مطالعه و بازم مطالعه میباشد،خواندن کتابها در زمینه موفقیت و رشد فردی(((کتابهای جول استین،راندابرن،جوزف مورفی،هارو اکر،وین دایر،و….
      اثر مرکب از دارن هاردی،بیندیشید و ثروتمند شوید از ناپلئون هیل و… ))) کتاب باعث رشد اندیشه میشود و رشد اندیشه باعث تحول در دنیای درون و تحول در دنیای درون باعث تغییر در دنیای برون میشود.رمز بهره برداری از کتاب خواندن چند باره اون کتابا تا تاثیر بر روی ضمیر ناخودآگاه بگزاره

  9. نسیم می گوید

    راستی آقا نبی ما اگر بخواهیم با شما در ارتباط باشیم چکار کنیم ممنون میشم اگه راهنمایی کنید

    1. ویدا می گوید

      سلام خسته نباشید اقای دکتر اگر پیج اینستا دارین لطف میکنید بینهایت سپاسگذارم

    2. اکرم السادات کمال می گوید

      سلام من در رابطه با اشتغال زایی برای جوانان مشاوره می خواستم ممنون میشم اگر آقای نبی راهنمایی بفرمایند البته ذکر این نکته حائز اهمیت است که مبلغ نسبتأ قابل توجی را برای اینکار اختصاص داده ام

  10. محمدعلی می گوید

    سلام
    بنده چند ساله به فکر فعالیتهای اینچنین خیرخواهانه هستم
    خواهش میکنم شماره تماس یا ادرس جناب اقای دکتر نبی رو به من برسانید یا شماره بنده رو به دفتر ایشان ارجاع دهید تا با من تماس بگیرند

  11. اعظم لاريجاني می گوید

    سلام من کارشناسی روانشناسی بالینی از دانشگاه تهران هستم مایلم با آقای دکتر علیرضا نبی همکاری کنم و به کودکان آسیبهای اجتماعی شهر تهران به صورت رایگان کمک کنم و مشکلات عاطفی و روحی شون رو تسکین بدم لطفاراهنمایی کنید

    1. م می گوید

      سلام وقتی من کودک بودم از اسیب ها کشبدم و حالا بزرگم انا اپنا تو من اثر کرده باورم ننیشه هنوز ۳۱ سالمه چون هر رپز کودکی ام مرور میکنم هیچ وقت یادم تمیره اما الان کسی بهم کمک نمیکنه چون بزرگم

    2. ناشناس می گوید

      عظم جان لطفا آدرس مطب یا هر جایی هستی بزارمن پسرم نیاز به مشاوره داره هزینه ندارم ببرمش خیلی فشار روحی داره هم خودش وهم منو اذیت میکنه

  12. محمد می گوید

    سلام،
    لطفا اگر امکان دارد ایمیل این مرد بزرگ را برای اینجانب بفرستید.

  13. معصومه قنبری می گوید

    سلام من یک مشاورم وشدیدا شیفته عملکرد ونیت خالصانه شما شدم وچندتا مورددارم که میخام به مجموعه شما معرفی کنم لطفا مساعدت بفرمایید. ایمیلم رامیدم اگرامکانش هست خبربدین.

  14. حسن وحدت می گوید

    سلام و عرض ادب
    لطفا ایمیل یا شماره تماس جناب نبی را برای بنده ارسال کنید

  15. حسن می گوید

    بسیا بسیار جالب و کار بسیار بسیار خوبی است اما چرا پس از چهل سال حکمت حق بر باطل هنوز ما از درد ها داریم و پرسشی دارم کاز آقا دکتر قشر آسیب‌دیده ای که در کارخانه اعتصاب کرد برای ماه ها حقوق عقب افتاده و سپس سر از زندان در میآورد و دیگر زندگیش متلاشی هست شما چه میکنید؟

  16. حسین می گوید

    سلام
    امکان داره شماره یا ایمیل این بزرگ مرد برای من ارسال کنید

  17. سپیده می گوید

    لطفا ایمیل یا شماره تماسی از این جوانمرد بفرسنید برای همکاری با ایشان ممنون

  18. امیر کمپانیان می گوید

    سلام یه قطعه زمین در نوشهر هست اگه بشه با آقای نبی بزرگوار در میان گداشته بشه برای ایجاد کار لطفا در صورت امکان شماره تماس بفرستید با تشکر

    1. فرج می گوید

      سلام بنده مایلم باکمک دکتر یک کاری برای جوانان لرستان شروع کنم ودست آنان رابگیریم.اگرکمکم کندرضای خدادرش هست

      1. مشتاق می گوید

        سلام ۳۰ملیون سرمایه دارم ۴سالی هست دارم قشنگ زندگی میکنم دست به هرکاری میزنم نمیشه تا الان ۱۵میلیون ضرر دارم فقط ی خواهش دارم راه کسب درآمد رو به من یاد بدید همه باورها نسبت به من خراب شده فقط میخوام پولدارباشم می‌دونم که میتونم فقط راهشو بلد نیستم متاهلم نیاز به پول ندارم فقط کمک عقلی میخوام

    2. امیر کمپانیان می گوید

      سلام در مورد زمین نوشهر که عرض کرده بودم شماره براتون میفرستم در صورت تمایل لطفا تماس بگیرید با تشکر

  19. ناهید اعظم ارسته می گوید

    آقای دکتر نبی شما نوری از امید را در من روشن کردید.
    من مادر دو پسر هستم که بسیار سخت و در رنج زندگی کردن.
    دست نیاز من مادر را هم بگیرید.

  20. سپیده می گوید

    با عرض سلام،ما هم در شیراز میخوایم خیریه بزنیم.لطفا ای میل آقای نبی رو برای منهم بفرستید.با تشکر

  21. علی می گوید

    سلام برای کار کجابایدبریم؟آدرس و شماره تلفن لطفا

  22. فرشته می گوید

    سلام لطفا شماره این ادم نیکوکار را بفرستید

  23. داریوش قصبه می گوید

    سلام اگر در شهرک اندیشه شهریار امکان موسسه نیکوکاری هست میتونم ایجاد کنم از نظر مالی هستم

  24. کمال می گوید

    سلام و درود به دکتر نبی.
    من میخواهم با دکتر نبی همکاری کنم.
    هم در زمینه آسیبهای اجتماعی و هم درکارآفرینیشان.
    چطور میتوانم خدمت برسم؟

    1. حامد می گوید

      سلام کار آفرینی فردی که می تواند بهترین عمل نیکویی است که باید انجام دهد بنده هم در شهر خودم تمایل به این کار رادارم اما راهی نمی شناسم و نیازمند راهنمایی هستم.

  25. حامد جاهدی از رشت می گوید

    سلام .میدونم که احتمالش خیلی کمه با این همه مشغله با من تماس بگیرین و یا حتی زیر صفره …تو زندگی شخصی تلاش زیادی انجام دادم و حدود ۱۴ سال کار فیزیکی زیادی کردم اما الان معتقدم بیشتر از این ک کار کنم باید فکر کنم تا بتونم کار مفید بهتری انجام بدم تا بتونم کاری که انجام میدم بسیار بسیار خوب و با هزینه کم و با درصد خطای کمتری باشه ..اما بشدت بشدت و بشدت دچار افسردگی شدم و ب پوچی رسیدم و دلم میخواد ی کار بزرگ انجام بدم ایده های بسیار خوبی دارم اما متاسفانه یاداشت نمیکنم و از یادم میره و دوباره چند وقت بعد ایده های جدید تری ب ذهنم میرسه …خلاصه مطلب مرد بزرگی هستین جناب دکتر نبی عزیز …شما بک امام هستین …شما بزرگ هستین و این آرزوی هر شخصیه ک شما رو از نزدیک ببینه …ب امید دیدار و با آرزوی روزگاری پر از موفقیت ….خدایتان پشت و پناه تان ….حامد بی جامع از شهر باران

  26. یعقوب صوفرزاده می گوید

    دکتر عزیز نبی من سخنرانی شما را دیدم آنرا در فیس بوکم گذاشتم.تاهر ماه برای کسب انرژی انرا ببینم .ارزو دارم که تعداد۳۰ عدد از اثار نقاشیهایمرا به موسسه شما هدیه نمایم شاید انهارا بنفع افرادتان بفروش برسانید.فقط چون خارج از کشورهستم نمیدانم به چه شخصی انهارا بسپارم. مرا راهنمائی کنید.

    1. رحیم نجف زاده می گوید

      سلام جناب آقای نبی:بنده ۲۸ سال سن دارم و اگر امکان دارد بنده را استخدام نمایید خیلی دنبال کار گشتم خدا بهت سلامتی بنده دستم رو بگیر. مرسی از لطفت

  27. حسام می گوید

    با سلام
    آدرس و ایمیل شرکت دکتر در اینترنت موجوده:

    شرکت ارمغان چاشنی توس: خراسان رضوی-مشهد-شهرک صنعتی توس- فاز یک- بلوار تلاش شمالی-تلاش شمالی ۵/۴-پلاک ۲۵۸
    [email protected]

    http://arshiaolive.com/

  28. علی قاسمی می گوید

    من به کمک شما شدیدأ نیازمندم باتشکر

  29. محمد می گوید

    سلام
    لطفا میتونین راهنمایی کنید که ما که تولید کننده هستیم چطور میتونیم جلو واردات جننس خا ر جی را بگیریم و اعلام کنیم این جنس را مازدیم ومردم بیان همین جنس با کیفیت را از ما بخرند

  30. محسن می گوید

    سلام خدمت کارافرین وانسان نمونه اقای دکتر نبی
    میخواستم بنده حقیر رو در انجام کار خیر وسرمایه گذاری در کارخانه تان راهنمایی فرمایید باتشکر

  31. علی.جوانشیر می گوید

    با سلام،و احترام
    امیدوارم که اهداف جناب آقای دکتر نبی، عین صحت و خیر اندیشی باشد،
    داستان زندگی ایشان،در ۵۰سال پیش با امکاناتی مانند بنگاههای خیریه،حمایتی، بیاد ندارم کسی در ایران چریده باشد،
    چون فرمایشات بسیار دلچسب ایشان در برخی نکات بنظرم متناقض،بود
    ایشان اعتقاد به کمک پنهانی به دیگران را از باورهایشان فرمودند، در حالیکه در چندین سخنرانی آبرو و .. کل کارکنانشان را بعنوان بزهکاری… بردند
    من بعنوان معلم دانشگاه، بیشتر ایشان را مردی بسیار باهوش،که نقاط ضعف و قوت مردم و جامعه را خوب می‌شناسد، و امیدوارم هم ضمن تحصیل در آمد و مال ،حداقل همانطوریکه خودشان هم میگویند و ادعای کمک به زیست انسانهای نیازمند میکنند ،در این راه طبق شعار هایشان انجام دهند.

  32. محمد می گوید

    کاش دفترای کارخانه وحساب کتاب مالیتیشون را شفاف توضیح میدادند.social responsibility توخارج حساب کتاب داره باید بدی نه اینکه خودت بخواهی بدی.البته ایه خذمن اموالهم صدقه هم فکرکنم منظور همینه.بحرحال ایشونم خداخیرشون بده.

  33. مریم می گوید

    کاش تو شهری ی ادم اینجور پیدا میشد تا شاید مشکلات ما زنان سرپرست و دیگران حل بشود

  34. میثم می گوید

    سلام شماره اقای دکتر رو میخواستم و اگر که اینرو میخونن ایشون جناب دکتر من دارا ندار زندگی ام یک عدد پژو ۴۰۵ مدل سا ۹۰ هست ولی از لحاظ مالی بسیار تا بسیار ضعیف هستم و دارای ۲ فرزند بدون مادر نیز میباشم فقط برای کارم بسیاری شرطها گزاشتن که از پسه من بر نمیاد و نمیتونم زیره باره طولانی برم و هیچکس هم راضی به کمک به این شکل واسه من و دوتا فرزندم نیست زنم هم ۵و نیم مارو ترک کرده و من با کمک بهزیستی تا به الان فرزندانم رو بزرگ کردم و الان با این حقوق من ماهی ۱۰۸ هزاره بهزیستی و پول یارانه و روزی ۲ عدد سرویس ۲۰ تومنی زندگی ما نمیچرخه و هزارو یک ارزو به دل کودکانم هستش خودم هم از لحاظ بدنی ناقص العضو میباشم و بدون کلیه
    اگر امکان داره جناب دکتر من گفتم فقط این ماشین رو دارم و نمیتونم وامی بگیرم که حداقل ۷ یا ۸ مدل ماشینم رو بیارم بالا تا بهم سرویس بدن و دلیل زیره بار نرفتن اول اینکه هر لحظه با این حال امکان مرگ من میباشه درسته عمر دسته اوس کریمه ولی حاضر نیستم اینجور ریسکی با پول بیت المال کنم فقط تنها فکری که میشه از نظر من البته و ببخشید اینجورم میگه بنده حقیر اینکه مقدار پول را اگر واقعا به خاطر اول خدا و بعد از اون به خاطر اون دوتا بچه بهم بدید و در عوض من هم اول ماشین رو به نامه شما یا پسره گرامی میکنم که در نبود و اتفاق واسه خودم اگر پیش اید بتوانید پول رو از ماشین گرفته و منو از زیره دین در اورده و اون دنیا اسایش داشته باشم این دنیا که نهایت زجر بوده ولی دوست دارم تا زنده ام اگر میشه واسه بچه ها کاری کنم اگر هم میگم به نام شما یا پسر گرامی فقط فقط روی اعتبار و اینکه خدارو وسیقه دارید و الا میدونید ما داخل چه جامعه خرابی هستیم اگر میشود به خاطر خدا دسته مارو هنم بگیرید چون جز خدا تو این دنیا هیچکس رو نداریم و بی کس دوست ندارم بعد از من کودکانم دستشان جلو دیگران دراز باشه اگر میشه اول هم بپرسید و اگر دیدید قضیه ای رو که خدمتتان عرض نمودم واقعیت داره و وضع از این هم خرابتره به خاطر اون خدایی میگین کمک کنید تا زنده ام ماهانه قسط بگیرید و اگر قبل از وصول پول اتفاقی افتاد ماشین باشه ضمانت به خاطر خدا نجاتمون بدید اگرم پیشه منه ناچیز بمونه پیش خدا گم نمیشه خوب این را میدانید
    یا علی و حق نگه دار شما و خانواده گرامی ۰۹۱۶۲۷۰۹۷۸۸ ۰۹۹۰۹۷۳۲۰۰۷ و این ایمیل نیز من رمز و پسوورد یادم نیست و فقط جهت ت

  35. میثم می گوید

    لطفا این داستان و زندگی نامه مارو هم اگر قابلیم و امکان داره حتما به خاطر خدا خدمت جناب دکتر برسانید من وقت زیادی ندارم واسه کار تا از دست ندادم و مهلت دادن تورو خدا به خدمت ایشان برسانید و خواهش میکنم التماس میکنم از طریق تلفن که گزاشتم فقط یک جواب بهم بدید حتی اگر نه باشه به خاطر خدا و فردای قیامت یا حق ۰۹۱۶۲۷۰۹۷۸۸ ۰۹۹۰۹۷۳۲۰۰۷ میثم شهسواری سیرجان رزمندگان …

  36. سعیده هاشمی علیا می گوید

    سلام شماره تماس اقای دکتر علیرضا نبی رو میخواهم برای کمک رسانی مالی به ایشان در خدمت رسانی به افراد اسیب دیده تهران اگر ممکنه به ایمیل ارسال شده بفرستید کمال تشکر دارم

  37. نیما می گوید

    فقط میشه گفت
    درود به شرفت

  38. عرفان می گوید

    سلام وقت بخیر من از خیرین محترم و کارخانه دارن از جمله جناب دکتر نبی کارخانه های بزنید مثل کارخانه جناب دکتر با تشکر

  39. منصور می گوید

    دمت گرم

  40. عبدالعلی می گوید

    با سلام و عرض ادب و احترام.لطفا”آدرس جناب آقای نبی مردبزرگ کلی نظیرروزگاررابفرستید.شدیدا”به لطف و کمک ایشان نیاز دارم.باسپاس.

  41. ملکه می گوید

    سلام اقای نبی زاده من روبیکا براتون ویس گذاشتم با شماره ای که تو سایت بوده. میشه گوش بدین.. منو از طلاق نجات بدین. اگه به شوهرم کار بدین من زندگیم درست میشه.

  42. نرگس عبدیان می گوید

    راه ارتباط مستقیم با آقای نبی چی هست؟

  43. علی می گوید

    همش دروغه من ۸ سال اونجا بودم