نیایش لبانت
دیووانه میشم وقتی… با دوست دارمهایتقلبم رانشانه میگیریآغوشم مأمن دیوانگیت می شود و تو با شرمی دلبرانه دلبریهایم را به جان خریداریوقتی.. از حرارت بوسه هایم گونه ات داغ می شودانگشت اشاره ام..به رگ گردنت نزدیک می شودمی خواهم نبض عشق را در رگ هایت و گرمی بوسه هایم رابر روی گردنت احساس کنم.بیا مرا ببرتا مرز غربتِ تنتو دفن کن تنِ سوخته ام رازیر خاکستری نگاهتمیخواهم بانیایشِ شورانگیز لبانت دوباره برخیزم سرخ تر از واژههای عاشقانهبر بسترِ خیال انگیز شقایق ها …
ساتین : دلگویه