دختر جوان از راز تجاوز وحشیانه جنسی به خود پرده برداشت
مهسا که تازه وارد ۱۹ سال شده است با اصرار مادرش از راز ۱۵ سالگی خود پرده برداشت.
نزدیک به چهارسال قبل، او با پسری به نام آرش آشنا شده است و مورد تجاوز وحشیانه جنسی قرار گرفته، وی که تمایلی به بازگو کردن گذشته تلخ خود نداشت پس از اینکه خبرنگار ما از وی خواست تا برای آگاه کردن دختران نوجوان حرف بزند وی راضی به بازگو کردن آن اتفاق تلخ شد.
مهسا در ادامه به نحوه آشنا شدنش با آرش که چهار سال از او بزرگتر بود پرداخت. او گفت که آرش به طور دائم به وی وعده ازدواج و تشکیل زندگی می داده و حتی چندین مرتبه به همین بهانه از مهسا خواسته تا به خانه اش برود. مهسا در ادامه به دانشجو بودن آرش اشاره کرد و گفت: آرش دانشجوی سال اول رشته معماری بود. وضعش بد نبود و برای خود در مرکز تهران سوییت اجاره کرده بود. خانواده اش شهرستان بودند و خودش تنها در تهران ساکن بود. من چندین بار به خانه او رفتم. اما فکر نمی کردم که او بخواهد در اینده ای نزدیک از من سوء استفاده بکند.
یکی از روزهایی که با وی قرار داشتم آرش اصرار عجیبی به رفتن به خانه داشت و از من می خواست که همراهش بروم. من هم طبق معمول خیال می کردم که اگر بازهم با او به خانه بروم برایم اتفاقی نمی افتد. ولی اینبار بعد از اینکه با او رفتم او پیراهنش را درآورد و با شلوارک کنارم نشست. آرش پسر خجالتی نبود ولی هیچ وقت لباسش را جلوی کسی عوض نمی کرد. بعد از این ماجرا از من خواست تا مثل خودش راحت باشم که وقتی بهش نه گفتم با خنده گفت باشه اشکالی نداره. بعد از این به اشپزخانه رفت و دو لیوان آبمیوه با کیک آورد.
بعد از خوردن لیوان آبمیوه همه چیز دور سرم می چرخید و حالت گیجی بدی پیدا کردم. همه جا را می دیدم ولی اصلا هیچ اختیاری نداشتم. حتی نمی توانستم حرکت کنم. بعد از آن ماجرا فهمیدم که او قرص های روانگردان را داخل آبمیوه ریخته و به من داده است.داد می زدم ولی آرش با یک دستمال دهانم را بست. او دست ها و پایم را طوری بسته بود که جای بستنش تا دو سه روز روی بدنم مانده بود. بعد از اینکه وی به طرز وحشیانه ای به من تجاوز کرد تا دو سه ماه نمی توانستم باور کنم که فردی با خصوصیات آرش می تواند تا این حد وحشی و خشن باشد. بعد از این اتفاق زیر نظر روانپزشک بودم. ولی روند درمانی ام تا ماهها ادامه داشت. گاهی شوک های عجیبی بهم دست می داد. کابوس هایم پدر و مادرم را نگران تر می کرد ولی آن دوره سخت را با همدلی مادر و پدرم گذراندم و سرنوشت آن فرد بیمار هم به دست قانون سپرده شد.
شاید اگر جای هرکدام از دختران جوان بودم که طعم تلخ تجاوز و بی آبرویی را نچشیده است با خواندن این اتفاق که سالها قبل برای یک دختر افتاده، می گفتم که فلانی با بقیه متفاوت است. ولی باید به این نتیجه برسیم که هر فردی که از راه وعده ازدواج با یک دختر ارتباط برقرار می کند لزوما قابل اعتماد نیست. بگذارید تا به همه بگویم که زندگی از آنروز برایم تلخ شده و آثار روانی آن اتفاق هنوز هم برایم باقیست ولی آن تجربه تلخ باعث شد تا چشمهایم بازتر از گذشته مراقب خیلی از رفتارها و دروغ ها باشد.