مصاحبه با دختر بزرگ محسن رضایی +عکس

سارا رضایی دختر محسن رضایی

0

سارا رضایی Sara Rezaee متولد ۱۳۵۷ دومین فرزند دکتر محسن رضایی است که در پایان جنگ یازده سال داشته است. او به خبرنگار ایسنا می‌گوید با این وجود هنوز خاطراتی از دوران جنگ و حضور پدر در خط مقدم جبهه را در اندوخته‌ی ذهنی خود دارد. هنوز هم وقتی مارش عملیات را می‌شنود ضربان قبلش بالا می‌رود. اگرچه در آن سال‌ها پس از هر علمیات با دیدن تصویر پدر در تلویزیون که گویای پیروزی ایران در آن عملیات بوده است با اطلاع از سلامت پدر، آرامش می‌یافته، اکنون با یاد آن دوران و یاران شهید پدرش، بغض می‌کند. یارانی که هنوز هم تصاویرشان بر دیوار اتاق نقش بسته است تا حضورشان ملموس‌تر باشد.

از شب بیداری با صدای توپ و تانک می‌گوید. در روزگاری که محل سکونت‌شان بسیار نزدیک به خط مقدم بود. در هرسین، کردستان، خرم آباد، سنندج و… تا خرمشهر.

در روز ۴ خرداد، نخستین روز پس از فتح خرمشهر عکسی دسته جمعی با برادران و خاله‌زاده‌ها دارد. عکسی که سخن گفتن از آن نیز برایش شوق‌انگیز است، چه رسد به تماشا و یادآوری‌اش.

در تشریح دلتنگی‌هایش از نبود پدر در آن سال‌ها، از منش او سخن گفت که سعی می‌کرد فرزندانش را با عواطف پدرانه درگیر نکند و پدری نامهربان از خود بسازد تا هم او فارغ از این عواطف و مشغله‌های ذهنی، به جنگ بپردازد و هم اگر به شهادت رسید فقدان حضورش برای بچه‌ها سخت نباشد. این در حالی است که دل پدر تنگ دیدار آنها و در آرزوی بوسیدنشان بوده است. اینها را رضایی پس از جنگ به فرزندانش گفته است. از پدربزرگ – پدر پدرش – به عنوان تنها کسی که دلش برای او تنگ شده است یاد می‌کند، کسی که تابستان‌ها یا در ایام نوروز در مسجد سلیمان به دیدارش می‌رفتند و او هرازگاهی در تهران به دیدارشان می‌آمده است. البته علی‌رغم رابطه‌ی نزدیک و صمیمی با او به علت کهولت سن – به گونه‌ای که در ۵۰ سالگی صاحب محسن شد – پدربزرگ نمی‌توانست جای خالی پدر را برای آنها در آن سال‌ها پر کند.

در میان اقوام نزدیکش از عمو گرفته تا دایی، شوهر خاله و پدر بزرگ – پدر و مادرش – همه یا نظامی و پاسدار بوده یا به نوعی دیگر در جنگ حضور داشته‌اند و اگر کسی هم سابقه‌ی حضور در جبهه‌های جنگ با عراق را ندارد به علت کم سن و سالی بوده و نه پرهیز از حضور. با این وجود این سوال که “دلت نمی‌خواست پدرت نظامی نبود؟” را استفهام افکاری می‌خواند و می‌گوید: ای کاش اصلا جنگ نبود که پدرم نظامی می‌شد، نه اینکه جنگ بود و پدرم به جبهه نمی‌رفت. فکر می‌کنم اگر پدرم به جبهه نمی‌رفت، امروز احساس سرشکستگی می‌کردم.

به گفته‌ی او طبق “سنت‌های الهی”، برای هر کاری، یک نفر خاص در نظر گرفته شده است. بر همین اساس، پدر او را برای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در نظر گرفته بودند که اگر در آن پست حضور نمی‌یافت چه بسا شیرازه‌ی سپاه از هم می‌پاشید و خدای ناکرده دشمن تسلط می‌یافت. وقتی می‌خواهد از احساس پدر در یادآوری خاطرات جنگ بگوید از حضورش در قطعه‌ی سرداران شهید در بهشت زهرا (س) حرف می‌زند که به زعم او دچار احساسی می‌شود که گویی آنان را در همان لحظه از دست داده است. به خاطر همین حس است که هر گاه نامه یا درخواستی از خانواده‌های شهدا، اسرا و جانبازان به دستش می‌رسد، آن را تا سرانجام پیگیری می‌کند.

از ماندگاری ناخودآگاه منش پدر در برخورد با فرزندان پس از جنگ سخن گفت و اینکه سفرهای بسیار طی ۸ سال فرماندهی پس از جنگ فرصت خوبی برای بودن با او بوده است. سفرهایی که نفسش برای سرکشی به ستادهای فرماندهی سپاه، عزل و نصب‌ها و پیگیری پروژه‌های عمرانی سپاه بود، ولی سبب خیری برای نزدیکی با پدر شده است. اگر چه محسن رضایی پس از جنگ بلافاصله مشغول به تحصیل در رشته‌ی اقتصاد دانشگاه تهران شد (البته این در حالی است که او پیش از انقلاب در دانشگاه علم و صنعت، مکانیک می‌خوانده و به گفته‌ی دخترش پس از پایان دوره‌ی انقلاب فرهنگی می‌توانسته بدون شرکت مجدد در کنکور به ادامه‌ی تحصیل در همان رشته بپردازد) و با وجود مشغله تحصیلی و شغلی بسیار، کمتر برای خانواده وقت داشت، ولی جمعه‌ها به بهانه‌ی حفظ قرآن و تشریح فتاوی امام خمینی (ره) که شده به بحث و گفت‌وگو با آنها می‌نشست. ولی دوران پس از خروج پدر از سپاه، دورانی است که دخترش از آن به عنوان دوران پادشاهی فرزندان یاد می‌کند. چرا که بیش از پیش به دیدار او نائل می‌شدند.

سارا رضایی در تشریح روابط خانوادگی‌اش از ارتباط نزدیک با احمد برادر بزرگش – با اختلاف سنی یکسال و نیم – به علت فاصله‌ی اندک سنی سخن گفت. البته چون او یک پسر بود، صمیمت سارا با دوستانی که بی‌نهایت صمیمی می‌خواندشان بیش از ارتباط با احمد، علی – که ۲ سال و نیم کوچک‌تر است – و دو خواهر دیگرش – با اختلاف ۶ و ۱۳ سال سن – بوده است.

حرف که به اینجا رسید، از احمد پرسیدم و رفتنش. گفت: ما ۵ بچه هستیم که مثل ۵ انگشت یک دست، انتظار نمی‌رود که کاملا مثل هم باشیم. اخلاق‌مان متفاوت است. هم‌چنانکه احمد بر عکس من در بچگی شیطان بود ولی به سن دبیرستان که رسید عوض شد. رفتن از جایی به جای دیگر برای زندگی بهتر یک حق است و هیچ مشکلی ندارد. احمد هم از این حق خود استفاده کرد.

شاید من هم اگر پسر بودم و امکانش را داشتم برای ادامه تحصیلات می‌رفتم. البته دوری از فرزند برای پدر و مادری که زحمت فرزندشان را کشیده‌اند خیلی سخت است، حتی اگر برای ادامه‌ی تحصیل او را به خارج از کشور فرستاده باشند. چه برسد به اینکه آن فرزند خودش تصمیم به رفتن بگیرد.

“پدرت نیز رفتن احمد را یک حق می‌داند و با این مساله به همین شکل کنار آمده است؟” این سوالی بود که سارا رضایی در پاسخ به آن گفت: البته اگر احمد دلایل منطقی‌اش را به پدر می‌گفت، هر چند سخت ولی پدرم آن را می‌پذیرفت.

این حرف‌های سارا یادآور آن بخش از فیلم تبلیغاتی پدرش – که پیش از انجام مصاحبه دیده بودیم – بود که می‌گفت: «به خاطر هر خطایی نباید به جوان‌ها گیر داد. پسر من محکوم نیست که مثل من فکر کند.»

اعتقادش به سنت‌های الهی و حق زندگی در جایی بهتر گویای نوعی باور درونی و مذهبی‌ها در او بود که شاید در نتیجه‌ی تربیت خانوادگی‌اش بود ولی در توضیحش گفت: از اول دبیرستان به شدت کتب مذهبی به ویژه احادیث و کتاب نصایح آیت الله مشکینی را می‌خواندم. چنین اعتقاد و باور مذهبی‌ای در من بیشتر یک “هدیه‌ی خدایی” است تا متاثر از تربیت خانواده.

سارا کارشناس تغذیه از دانشگاه شهید بهشتی و کارشناس ارشد اقتصاد دانشگاه آزاد از خوراسگان اصفهان است. در پاسخ به اینکه “چرا تغییر رشته داده است؟” از سخنان دکتر جمشید پژویان، استاد درس اقتصاد تغذیه‌اش یاد می‌کند که معتقد بوده در علم نباید مرز نگر بود و باید دیگر رشته‌ها را هم خواند. او پس از عدم پذیرش در رشته‌ی اقتصاد بهداشت دانشگاه ایران به اقتصاد محض روی می‌آورد که نهایتا در اسفند ماه گذشته از پایان‌نامه‌اش تحت عنوان “اثر یارانه بر امنیت غذا و تغذیه خانوار” دفاع کرد و اگر چه در مرحله‌ی اول کنکور دکترا در دانشگاه علوم و تحقیقات پذیرفته شد ولی به علت دیرکرد در دفاع، از ادامه‌ی تحصیل در دوره‌ی دکترا باز ماند.

او که معترف است در درس خواندن به گردپای پدرش هم نمی‌رسد در تفاوت درس خواندن خودش و پدرش می‌گوید: من درس می‌خوانم که درس خوانده باشم ولی پدرم درس می‌خواند که مشکل حل کند و چون مشکل جامعه را پول و بانکداری می‌دانست، فوق لیسانس و دکترایش را در همین رشته (با عنوان پول،اعتبار و تعادل عمومی) گرفت که هم مسائل خرد را شامل می‌شد و هم مسائل کلان. [دیوار دیگری از اتاق، منقش به مدارک تحصیلی محسن رضایی بود. کارشناسی ارشد با معدل ۳۶/۱۷ در فواصل سال‌های ۷۱ تا ۷۳ و دکترا با معدل ۱۵/۱۶ در فواصل سال‌های ۷۵ تا ۸۰]

سارا اگر چه بسیار مایل بوده است که پایان‌نامه‌اش را با راهنمایی پدر بگذارند ولی موضوع پایان نامه‌ی او در زمینه‌ی اقتصاد خرد بوده و تخصص پدر در زمینه‌ی اقتصاد کلان. در عین حال نمی‌خواسته که ناظران تصور کنند که پدر به فرزندش نمره داده است.

از او که با پدر هم رشته شده و تحلیل اقتصادی را یک موهبت ذاتی می‌داند که باید در وجود افراد باشد تحلیلش را در خصوص مواضع اقتصادی پدرش می‌پرسیم: با بیان اینکه اقتصاد، چندان برایش جانیفتاده است، از پیگیری نظارت و تحلیل‌های پدر به ایسنا می‌گوید که او را به تفکراتش نزدیک‌تر کرده، و فرصت آشنایی بیشتر با پدر را برایش فراهم کرده است. او نظرات پدرش را به عنوان نظریات یک استاد دانشگاه با کتب اقتصادی به ویژه نظریات اقتصاد توسعه مقایسه کرده است و از توجه ویژه‌ی دانشجویان اقتصاد به این نظریات سخن می‌گوید.

محسن رضایی در گپ دوستانه‌اش با رسول ملاقلی‌پور از میدان دادن به جوان‌ها سخن گفته بود. از دخترش می‌پرسیم که پدر چقدر به او میدان داده است؟ در پاسخ می‌گوید: “به من پیشنهاد کردند که شاغل شوم، خودم ترجیح دادم که کار نکنم. پدرم از من خواست که تحلیل سیاسی کنم ولی چون ترجیح می‌دادم که با قدرت علمی حرف بزنم، چنین نکردم. در زمینه‌ی عضویت در تشکل‌های دانشجویی هم در دوره‌ی لیسانس عضو بسیج دانشگاه بودم و در کنار مدیر مسوولی نشریه‌ی وابسته به دفتر نهاد مقام معظم رهبری، در نشریه‌ی دانشگاه هم می‌نوشتم. البته یک شورای دانشجویی هم در دانشگاه ما بود که چون تشکل شکل گرفته‌ی خاصی نبود، پدر می‌گفت که بهتر است وقتم را صرف آن نکنم. در دوره‌ی ارشد که درس‌هایم سخت‌تر شده بود، دیگر خودم را درگیر فعالیت‌های جنبی نکردم.”

سارا رضایی که پس از مطالعه‌ی خاطرات رزمندگان و درک حال و هوای آنها، روحیه‌ی مذهبی و انشایش تقویت شده است از تشویق‌های پدر برای نوشتن بیشتر می‌گوید. به ویژه آنکه یادداشت‌های اجتماعی او بسیار مورد توجه پدر بوده است. البته از اینکه مقاله‌اش با عنوان “سرطان تفکر” چندی پس از انتشار در نشریه‌ی دانشگاه به نام فرد دیگری در یکی از مطبوعات منتشر شده بود، دلخور به نظر می‌رسد.

سارای جوان نیز هم‌چون ما، از نسل سوم انقلاب است. نسلی که بسیاری از سخنان پدرش در خطاب به آنها گفته شده و قرار است تا ۳۰ درصد کابینه‌ی او را تشکیل دهند. پس از آنکه از باور پدر نسبت به میدان دادن به جوانان پرسیدیم، ریشه‌ی توجه به این نسل را از دختر که از همین سنخ است، جویا شدیم.

به انتصاب پدرش به فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ۲۷ سالگی اشاره کرد و اینچنین نتیجه گرفت: وقتی در این سن می‌توان جنگ را اداره کرد، پس می‌توان یک وزارت‌خانه را نیز اداره نمود.

او در واکنش به کسانیکه جوانان نسل سومی را به نسبت جوانان در اوان انقلاب، خام و بی‌تجربه می‌خوانند و پایگاه ایدئولوژیک آنان را ضعیف ارزیابی می‌کنند، تاکید کرد: اتفاقا به نظر من تئوری و استدلال‌های منطقی امروز جوانان، قوی‌تر از ابتدای انقلاب است. چرا که آن زمان، تعصب روی انقلاب زیاد بود. اگر برخی تصور می‌کنند که شور خاص جوانان در آن زمان سبب پیشرفت آنها بوده است، باید بگویم که این شور، منوط به درک آنها برای حل مشکلات بوده است. البته با توجه به گسترش فضای ارتباطات به ویژه از طریق اینترنت و افزایش تکنولوژی برتر، پیشرفت‌ها، بیشتر و بهتر هم شده است.

محسن رضایی فرزندان محسن رضایی سارا رضایی فرزند محسن رضایی دختر محسن رضایی خانواده محسن رضایی تحصیلات فرزندان محسن رضایی بیوگرافی محسن رضایی احمد رضایی میرقائد Sara Rezaee

و اما بررسی نگاه سیاسی پدر از منظر دختر؛

“خیلی سیاست، بلد نیستم ولی می‌دانم که پدرم قائل به تفکیک اقتصاد از سیاست در مباحث سیاسی است. تاکنون در مورد دیدگاه‌های سیاسی پدرم، مستقیما با او وارد بحث نشدم ولی آنچنان که از حرف‌هایش دستگیرم شده، در بعد صرفا سیاسی، پیگیر “آزاداندیشی” است. چون به هیچ جناح سیاسی قدرت مانور نمی‌دهد.

پدرش را فراجناحی می‌داند و در واکنش به اینکه در جناح‌بندی‌های سیاسی پدرش را در جناح راست می‌دانند، می‌گوید: پدرم برای روحانیون احترام قائل است اما صرف این احترام و اینکه از چندی پیش در گروه اصولگرایان است و در سال ۷۸ نامش در لیست نیروهای راست بود، به منزله‌ی راست بودن او نیست. اتفاقا آزاداندیشی او به این معناست که راست و چپ را مطلقا قبول ندارد و برخی عقاید چپ و برخی عقاید راست که مجموعا اصلاح‌گرایی بر اساس اصول و مبانی اعتقادی و فرهنگی است را قبول دارد.

در پی اظهارات ملاقلی‌پور در فیلم تبلیغاتی رضایی مبنی بر احتمال سوء قصد به جان او در صورت پیگیری وعده‌هایش در صورت نزاع با مافیای اقتصاد کشور از سارا رضایی می‌پرسم که آیا او نیز دچار چنین ترس و نگرانی‌ای نشده است؟ با لبخند می‌گوید: آنقدر هم مملکت ناامن نیست. اگر پدرم بخواهد اعتقاداتش را اجرا کند، منافع خیلی‌ها به خطر می‌افتد و البته خیلی‌ها برای پول خیلی کارها می‌کنند. فکر می‌کنم آنگونه طرح سوال از جانب ملاقلی‌پور برای تاکید بیشتر به این موضوع بوده است. به فرض اینکه نگرانی از کاندیداتوری پدرم باشد، بیشتر از زمان جنگ که نیست. چون پدرم بی‌نهایت خود را ملزم به رعایت آداب می‌داند و سعی می‌کند توهینی نکند یا منافع کسی به خطر نیفتد مگر آنکه قرار بر حاکم شدن عدالت باشد.

“فکر نمی‌کنید تغییر ساختار قدرت به عنوان یکی از شعارهای انتخاباتی پدرتان، با آنچه که رعایت آداب و پرهیز از به خطر افتادن منافع دیگران می‌خوانید، متناقض باشد؟” این سوالی است که سارا رضایی در پاسخ به آن خبرنگار ایسنا گفت: در تئوری‌های توسعه، له شدن برخی اقشار جامعه از جمله عوارض توسعه قلمداد شده است ولی در عین حال می‌توان به گونه‌ای عمل کرد که چنین نشود. در سیاست هم همینطور است. می‌توان به گونه‌ای به تغییر ساختار قدرت پرداخت که به کسی توهین نشود.

و در پایان مصاحبه چند سوال:

– حال که پدرتان کاندیدای ریاست جمهوری شده است، چه حسی دارید؟

– حس خوبی نیست. نوعی استرس است.

– بهترین خاطره‌ای که با پدرتان دارید چیست؟

– خاطره‌ای که زندگی‌ام را تغییر داد. ۱۲ سال پیش در صحبتی که با پدرم داشتم، پدرم از راه‌های رسیدن به خدا گفت که به عدد تمامی انسان‌ها راه برای رسیدن به خدا وجود دارد. پدرم گفت که اگر با مشکلی روبرو شدم یک ذکر خاص را با تعداد خاص تکرار کنم. مثلا ۱۰ صلوات یا یک الله اکبر و به این ترتیب رابطه‌ای خاص با خدای خودم برقرار کنم. ۳ سال پس از آن که قصد شرکت در کنکور را داشتم به ذهنم رسید که وقتی خدا می‌خواهد یک رابطه‌ی خاص با هر بنده‌ای داشته باشد و به واسطه‌ی آن برای هر بنده‌ای یک راه خاص برای رسیدن به خودش در نظر گرفته است پس هر بنده نیز باید یک شخص خاص باشد. پس من هم فارغ از اینکه دختر محسن رضایی هستم، باید شخصا یک بنده‌ی خاص باشم. درک این مهم یک موهبت الهی بود که پدرم واسطه‌ی آن بود.

– کی دلتنگ پدرتان شدید؟

– دخترها همیشه دلتنگ پدرشان هستند ولی هفته‌ی پیش یک لحظه احساس کردم که خیلی دلم برای پدرم تنگ شده است و این بی‌ارتباط با مشغله‌هایی که او در این روزها دارد، نیست.

– کجا نمی‌خواستید، جای پدرتان باشید؟

– هیچ‌وقت نمی‌خواستم جای او باشم و این همه مسوولیت داشته باشم.

– نزدیک‌ترین رابطه‌ای که با پدرتان برقرار کردید کی بود؟

– به طور کلی پس از جنگ رابطه‌ام با پدرم نزدیک‌تر شد. پس از آنکه تغییر رشته دادم و اقتصاد خواندم هم بیشتر با پدرم هم کلام شدم ولی نمی‌توانم نزدیک‌ترین زمان در ارتباط با پدرم را مشخص کنم.

– کجا از رابطه‌ی پدر و فرزندی با آقای رضایی استفاده کردید؟

– از آنجا که کار خاصی نداشتم و تنها کارم درس خواندن بود، شرایط و یا احتیاجی پیش نیامد که از این رابطه‌ی پدر فرزندی استفاده کنم. پدرم مایه‌ی افتخار من بوده و هست. ولی از آنجا که پس از جنگ، چندان از سربازان جنگ حمایت نشد و حتی متاسفانه این مسئله به یک ضد ارزش بدل شد، اصولا نمی‌خواستم بگویم که دختر چه کسی هستم.

چهارشنبه، ۲۵ خرداد ۱۳۸۴

منبع : ایسنا

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ