مادر رامین در سریال در پناه تو کیست +عکس
سرنوشت مادر رامین در سریال در پناه تو ، بازیگر نقش مادر رامین در سریال در پناه تو کیست
پری امیرحمزه در نقش مادر رامین
پریدخت امیرحمزه متولد ۱۳۱۴ هجری خورشیدی در تهران، بازیگر سینما و تلویزیون اهل ایران است.
وی نخستین بار در ۳۱ سالگی با بازی در سریال «صندوقچه اشرفی» به کارگردانی «پرویز کاردان» وارد تلویزیون شد.
از مهمترین آثار «پریدخت امیرحمزه» میتوان به بازیگری در سریال «کارآگاه شمسی و مادام» ،«آرایشگاه زیبا» و «دبیرستان خضراء» اشاره کرد.
بانوامیر حمزه سال ۱۳۸۰ خورشیدی به عمر ۶۶ سالگی در سریال «کارآگاه شمسی و مادام» کرکتر مهمی بازی کرد و توانست با مهارت خود، آن نقش و همچنین خودش را میان مخاطبان تلویزیون مطرح کند.
فلم «اعتراض» تولید سال ۱۳۷۸، آخرین حضور وی در سینما است و سریال «سیر و سرکه» تولید سال ۱۳۸۹ به کارگردانی «غلامرضا رمضانی» آخرین نقش آفرینی بانو امیر حمزه در تلویزیون می باشد.
قصه سریالِ «در پناه تو» به آنجا رسید که رامین پس از جدا شدن از مریم بیمار می شود. آن هم احتمالاً به خاطرِ ضربه روحی که از این جدائی به او وارد آمده بود. محمد به عنوانِ یک دوست و یک همرشته ای به عیادتِ رامین در بیمارستان می رود. در آن جا متوجه می شود که رامین مشتاقِ دیدار دوباره مریم است چرا که ممکن است روزهای آخرِ زندگی اش هم باشد. محمد که اوضاع را چنین می بیند و احتمالاً با سفارشِ عموی رامین که سرپرستی او را بر عهده داشت (رامین پدر خود را سالها پیش از دست داده بود)، تصمیم می گیرد که به نزدِ مریم برود و او را بر بالین رامین حاضر کند؛ شاید که این دیدار باعث بازیابی روحیه در هم شکسته رامین و بازگشتِ او به زندگی شود.
مدتی است که محمد دختر یتیم و حدوداً شش ساله ای به نام «گلناز» را که نزدِ سرایداری در ویلای شمال زندگی می کرد، به نزد خود و مادرش آورده است. محمد با همراهی گلناز به دنبالِ مریم می رود.
محمد برای آن که سکوتِ گلناز را بشکند، به او گفت: «امروز خیلی خوشگل شدی ها…!» و گلناز با لبخندِ شیرینی به محمد گفت: «خوشگل بودم…!».
در راهِ رفتن، گلناز که در رؤیای خود مریم را مادرش می پندارد، از محمد می پرسد: «مریم مامانمه…؟» و نگاهِ حسرت بار و پر آرزوی محمد را هنوز پس از سیزده سال به خوبی به یاد دارم که مدتی به جلوی خودرو و به راه نگاه کرد. لحظه هائی نگاهش به جاده خیره شده بود. سرانجام سرش را به سوی گلناز برگرداند و با لحنی آرزومند گفت: «اگه خدا بخواد…».
مریم را می یابد و سوار خودرو می کند تا به بیمارستان ببرد. به بیمارستان که می رسند، مریم برای عیادت از رامین پیاده می شود. دوباره محمد و گلناز دقیقه هائی با هم تنها می شوند.
پس از بازگشتِ مریم، محمد متوجه چشمانِ اشکبارِ او می شود؛ ظاهراً بیماری رامین خیلی وخیم است. وقتی راه می افتـند، در راه، حرف از گذشته ها به میان می آید. جائی هم محمد خودرو را نگه می دارد و پیاده می شود تا هوائی تازه کند و ناراحتی اش را فرو بنشاند. در اوجِ بحث و گفتگو، مریم با ناراحتی و عصبانیت به محمد گفت: «تو باید برای من و احساساتِ من ارزش قائل می شدی…». با پیش زمینه ای که صحبتهای این دو با هم داشت، به خوبی درک کردم که منظورِ مریم این بود که تو چرا زودتر از رامین برای خواستگاری از من پا پیش نگذاشتی تا من یک زن مطلقه و شکست خورده در زندگی خانوادگی نباشم؟
عموی رامین آنها را در یکی از خیابانهای نزدیک به بیمارستان می یابد و محمد کنار می کشد. عموی رامین با آنها و بیشتر با محمد صحبت می کند.
سرانجام، محمد و مریم با ازدواجی پر خاطره به هم رسیدند. در حالی که دوربین دور شدن عروس و داماد را ثبت می کرد، گوینده متنِ سریال گفت: سالها بعد، مریم بچه هائی برای محمد آورد (مریم از رامین باردار نمی شد)…
این نکته ای بود که بسیاری از بیننده ها را به شگفتی واداشته بود. آیا نازائی (کوتاه مدت) مریم که یکی از دلایلِ طلاقِ مریم هم بود، بهانه و سببی برای رسیدنش به محمد شد؟
هیچ بیننده عادی ای چون من نمی توانست شیرینی ازدواج محمد و مریم را درک کند. این که سالها بگذرند و محمد پس از ناامید شدن از مریم در هم بشکند و پس از تلاش برای فراموشی عشقِ خود و در اوجِ ناباوری به مریم برسد، بیشتر به معجزه ای «ممکن» شبیه بود. به همان اندازه هم این وصال، شیرین تر از وصالی ساده و آسان و حتی عاشقانه بود و ارزش آن، بیشتر.