داریوش فرهنگ و همسرش نازیتا اربابیان +عکس پسرش مانی
او داریوش فرهنگ است، مردی با بیش از ۴۰ سال سابقه فعالیت هنری؛ خستگی هایش را کنار گذاشته و این روزها فقط به علایق هنریاش میاندیشد. نویسندگی، کارگردانی، بازیگری حتماً برایش دنیای دوست داشتنی هستند. هنوز انرژی دارد چون وقتی از آنها حرف میزند چشمانش همچون یک جوان برق میزند.
عکس جدید همسر و پسر داریوش فرهنگ
داریوش فرهنگ درخشانی (متولد ۶ آذر ۱۳۲۶ در آبادان) کارگردان، فیلمنامهنویس و بازیگر ایرانی است. نخستین ساخته تلویزیونی او، مجموعه سلطان و شبان نام داشت که پخش آن در سالهای آغازین دهه ۶۰ خورشیدی با استقبال زیادی روبرو شد.
داریوش فرهنگ و پسرش مانی
– داریوش فرهنگ در عرصه زندگی شخصی با خانم سوسن تسلیمی که او هم از کارگردانان مطرح سینماست ازدواج کرد و صاحب فرزندی به نام توکا فرهنگ ولی این ازدواج چند سالی بیشتر به طول نیانجامید و آنها در سال ۱۳۶۸ از هم جدا شدند.- در سال ۱۳۶۹ داریوش فرهنگ با خانم نازیتا اربابیان ازدواج کرد و هم اکنون صاحب فرزندی به نام مانی است.
تاکنون هیچ عکسی از دختر دایوش فرهنگ منتشر نشده است.
داریوش فرهنگ در خانوادهای متوسط در آبادان بهدنیا آمد. او پس از درگذشت پدرش در ۸ سالگی بههمراه خانواده به شهر کرمان-جوپار (زادگاه مادرش) مهاجرت کرد. مادر وی از طایفه اصیل و سرشناش شهیدی زندی جوپار می باشد. دوران دبستان و دبیرستان را در کرمان گذراند و پس از آنکه در دانشگاه پذیرفته شد به تهران رفت.
او در سال ۱۳۵۲ در رشته کارگردانی تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. او فعالیت در تئاتر را از سال ۱۳۴۵ آغاز کرد و در سال ۱۳۴۷ گروه تئاتر پیاده را بنیان گذاشت. نخستین فعالیت سینمایی او با بازی در فیلم کوتاه سلندر (واروژ کریممسیحی) در سال ۱۳۵۹ بود. پس از آن با فیلمنامهنویسی و کارگردانی فیلم ۶۵ دقیقهای رسول پسر ابوالقاسم، فعالیت حرفهای خود را در سینما آغاز کرد. سوسن تسلیمی، بازیگر سینما و تئاتر، همسر پیشین او بود. فرهنگ در بخشهای دیگر صنعت سینما همچون طراحی صحنه و لباس، طراحی تیتراژ، تهیهکنندگی نیز فعالیت داشته است.
فیلمهای داریوش فرهنگ
کارگردان و فیلمنامهنویس
- خنده در باران (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۸۹)
- یک گزارش واقعی (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۸۷)
- راه شب (مجموعه تلویزیونی، کارگردان، ۱۳۸۵)
- طلسمشدگان (مجموعه تلویزیونی، کارگردان، ۱۳۸۳)
- رز زرد (کارگردان، ۱۳۸۱)
- تکیه بر باد (کارگردان، ۱۳۷۹)
- شبهای تهران (کارگردان، ۱۳۷۹)
- تولدی دیگر (مجموعه تلویزیونی، کارگردان، ۱۳۷۷)
- روانی (کارگردان، ۱۳۷۶)
- دیپلمات (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۷۴)
- راه افتخار (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۷۳)
- بهترین بابای دنیا (کارگردان، ۱۳۷۰)
- دو فیلم با یک بلیت (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۶۹)
- طلسم (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۶۵)
- اتوبوس (فیلمنامهنویس، ۱۳۶۴)
- کفشهای میرزا نوروز (فیلمنامهنویس، ۱۳۶۴)
- سلطان و شبان (مجموعه تلویزیونی، کارگردان، ۱۳۶۱)
- رسول پسر ابوالقاسم (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۶۰)
بازیگر
- تخته گاز (فیلم سینمایی، ۱۳۹۷)
- در جستجوی آرامش (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۹۶)
- نفس (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۹۶)
- مدار ده درجه (فیلم تلویزیونی، ۱۳۹۴)
- آمین (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۹۴)
- محمد رسولالله (۱۳۹۳)
- لارستان ۶:۳۰ بامداد (فیلم تلویزیونی، ۱۳۹۱)
- کلاه پهلوی “سمسام خان” (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۹۱)
- پنج کیلومتر تا بهشت (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۹۰)
- حرفه ایها (فیلم ویدئویی، ۱۳۸۹)
- بیگناهان (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۸۷)
- روز برمیآید (۱۳۸۵)
- رز زرد (۱۳۸۱)
- معصومیت از دست رفته (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۸۰)
- تصمیم نهایی (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۸۰)
- محاکمه (۱۳۷۸–۱۳۷۷)
- شلیک نهایی (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۷۳)
- دیپلمات (۱۳۷۴)
- سفر (۱۳۷۳)
- دو فیلم با یک بلیت (۱۳۶۹)
- شاید وقتی دیگر (۱۳۶۶)
- سلندر (۱۳۵۹)
——
– کمی هم از زندگی خصوصی و خانوادگی شما بشنویم.
= من در سن ۲۱ سالگی با «سوسن تسلیمی» که از هنرمندان ارزشمند سینما، تئاتر و تلویزیون است ازدواج کردم، اما در سال ۱۳۶۹ به دلایل مهاجرت او به خارج از کشور، بهرغم داشتن یک فرزند دختر به نام «توکا» از همدیگر جدا شدیم و اکنون با همسر دوم خودم «نازیتا اربابیان» زندگی میکنم.
– توکا الان چند سال دارد؟
= دخترم ۲۵ ساله است.
– شما و خانم اربابیان چند فرزند دارید؟
= یک پسر ۱۲ ساله به نام مانی که امسال به کلاس پنجم ابتدایی رفته است.
– همسر شما در چه زمینهای فعالیت دارد؟
= او فارغالتحصیل گرافیک از کانادا است و ….
در همان ابتدای مصاحبه که تلفن همراهش زنگ خورد، آهنگ برایم آشنا بود؛ پدرخوانده، فیلمی جذاب برای علاقهمندان و اهالی سینما. صمصام خان سامان بود و شاید هم میاندیشید پدر خوانده این شهر است. خان سامان که برای منافعش دست به هر کاری میزند.
او داریوش فرهنگ است، مردی با بیش از ۴۰ سال سابقه فعالیت هنری؛ خستگی هایش را کنار گذاشته و این روزها فقط به علایق هنریاش میاندیشد. نویسندگی، کارگردانی، بازیگری حتماً برایش دنیای دوست داشتنی هستند. هنوز انرژی دارد چون وقتی از آنها حرف میزند چشمانش همچون یک جوان برق میزند. آنچه میخوانید گفتوگوی “ایران” با داریوش فرهنگ درباره هنر و کلاه پهلوی است.
«صمصام کلاه فرنگی» را میتوان نمونه آدمهایی دانست که در میان «سنت» و «مدرنیسم» برآمده از آن دوران به نوعی گیر افتاده.
این نکته هنوز هم در زندگی امروزه ما جاری است. نه سنتها را درست درک کردهایم و نه راهی برای گسترش آنها پیدا کردهایم. «مدرنیته» هم همین طور است! ما نباید در برابر «مدرنیته» مقاومت بیهوده بکنیم. از طرفی هم نباید از ریشه و اصل و فرهنگ خودمان جدا بیفتیم. این تقابل در آسیا و آفریقا و… امریکا هم جریان دارد. اما شخصاً به «تغییر» معتقدم.
تغییر در کدام جهت؟
هر تغییری مقدمه یک «تحول» است و تحول نیاز بشر است. نباید پایمان را در یک کفش بکنیم و به خود ببالیم که ما نگهبان همان سنت دیروزیم و مرغ یک پا دارد. چرا پدران و پدران ما، تغییر را در طبیعت به راحتی پذیرا هستند اما در برابر پیشرفت و «به روز» بودن گارد میگیرند؟ چرا با طبیعت هماهنگ نشویم؟ هنرمندان واسطه هماهنگی دیروز و امروزند و اما در مورد صمصام که خودش را به آب و آتش میزند تا تعادلی را که «نمیتواند» میان سنت و مدرن بودن برقرار بکند، باید بگویم همین طناب بازی او را جذاب میکند.
صمصام هم جاهطلب است هم زورگو و هم سمپاتی ایجاد میکند. هم زنش را دربند میکند و هم نخستین کسی است از بزرگان شهر که از همسرش میخواهد «رفع حجاب» بکند. این تناقض را چگونه میبینید؟
همین تناقضها «شخصیت» میسازد. صمصام در این درام تاریخ معاصر، پر از فراز و فرود است.
شخصاً علاقه ندارم خودم را به کارم سنجاق کنم و با توجیه و تفسیر و صغرا کبرا چیدن، خودم را موجه جلوه بدهم. تماشاگر امروز بسیار باهوشتر و آگاهتر از دیروز است و نمیتوانی خودت را برای او بیشتر از آنچه هستی «جلوه» بدهی. خیلی زود جایگاه و پایگاه تو را میشناسد.
با ساز و دهل و مصاحبه و برنامه تلویزیونی و دستهبندی و پارتی بازی و روابط عمومی، ممکن است چند روزی امور تو بگذرد اما برای دوام در این هنر راهی جز راستی و «خرد» نداری. من این شخصیت را خیلی دوست دارم و درکش میکنم. او میخواهد از آن آب گلآلود «تجددخواهی» ماهی بگیرد. مثل پدران و اجدادش اما آدم یک بعدی نیست. منافعش حکم میکند گاهی چشمش را روی واقعیت ببندد و مصلحتجو میشود. یک چشم صمصام «بازاست» و چشم دیگرش «بسته».
یک چشم باز و یک چشم بسته از «زیرکی» او میآید یا از سادهدلی او؟
هر دو! شکسپیر در نمایش هملت تعبیر زیبایی دارد: در حالی که با یک چشم «میگریم» با چشم دیگر «میخندم» خب از همین استعاره زیبا بهره گرفتم و «تراژدی» زندگی صمصام را با «ساده دلیاش» در هم آمیختم. نگاه او به گذشته و امروز «سنت و مدرنیته» در همین دایره است که کلیدی شد برای بازی من!
شخصیتسازی از روی مطالعه و تحقیق بوده یا از روی سال ها تجربه در تئاتر؟
همه شخصیتهای ملموس و ماندگار زندگی ما، یک جایی در اتاقک ذهن ما «ذخیره» شدهاند و منتظرند تا آنها را از زندان ذهن رها کنی و پرورششان بدهی. کلید اول را نویسنده به تو میدهد بعد بازیگر از روی تجربههای شخصی یا از مشاهدات و شنیدهها یا از لابهلای ورقهای غبار گرفته کتابها که تو را فرا میخوانند، آنها را پیدا میکنی و با آنها همدلی و همدردی میکنی. آزادشان کن، صیقلشان بده و…
صمصام برای شما از کجا آمد؟
برای من آدم غریبه و ناشناسی نبود. در بچگی نمونه آنها را دیده بودم. دایی من «که روحش شاد» خان و خانزاده بود. مهم آن است که بازیگر و شخصیت به هم نزدیک و نزدیکتر و طبیعی و سیال بشوند. قابل باور و آشنا بشوند و…
تلفن همراه تان که زنگ میخورد، موسیقی «پدرخوانده» پخش می شود، فکر نمیکنید صمصام با توجه به اینکه خان بزرگ سامان بوده به نوعی پدرخوانده شهر هم هست؟
یادآوری زیبایی کردید. من فیلم پدرخوانده را خیلی دوست دارم. یادم میآید زمان دانشجویی یک روز دیر به کلاس رسیده بودم «رفته بودم تا پدرخوانده را در سینما ببینم» استاد ما سخت برآشفته شد که چرا فیلمهای پیش پا افتاده هالیوودی رفتهای؟ من از او برآشفتهتر شدم و از فیلم دفاع کردم. فیلمی سرشار از هنر کارگردانی، بازیگری، فیلمبرداری و نور و میزانسن و سناریو و موسیقی…
آن روزها موج فیلمهای اروپایی در برابر امریکایی مد زمانه بود و اکثریت منتقدین داخلی و خارجی هم توجهی به این فیلم نداشتند. امروزه به طور پیوسته جزو ۱۰ فیلم برتر جهان در لیستها است… شاید در گوشهای از اتاقک ذهنم پدرخوانده هم بوده. صمصام تا به آخر پدرخوانده رو به زوالی است که سرنوشت غریبی پیدا میکند.
و اما در مورد بازیگری تان در این نقش چگونه…
اجازه بدهید برای رفع سوءتفاهمهای بعدی در مورد بازیگری من حرفی نزنیم.
چرا؟
سه چهار ماه پیش مصاحبهای داشتم در روزنامه شرق که مصاحبهکننده نظر «خودش» را درباره نقش صمصام و بازی من گفته بود که برای بعضی از همکارانم در گروه کلاه پهلوی سوءتفاهم ساخته بود، بدون تواضع «ساختگی» باید بگویم حالا دیگر نه تعریف مرا «مرعوب» میکند و نه تکذیب از اعتماد به نفسم دور میکند. بلندپروازی من در بازیگری فراتر از بازی و بازیگری در یک نقش است!
چطور؟
من کارم را «جدی» میگیرم نه «خودم» را.
نیاز من در بازیگری کمال طلبی است. بازیگر باید بازتابی از شرایط جامعهاش باشد. بازیگری که صرفاً انجام وظیفه میکند مطلوب من نیست. بازیگری فقط یک «شغل» نیست. عشق است و عکسالعمل! به دور از جنجال و دروغ و سطحینگری و شعار.
برخی از همکاران تان نسبت به دیالوگهای شعاری گله داشتند و …
بازیگر نباید افسار خودش را به دست نقش بدهد. شخصاً تا زمانی که اعتقاد و باور نداشته باشم جملهای برخلاف سلیقه و نظرم به زبان نمیآورم. بازیگر یک «روبات» نیست. باید نسبت به خودش و اطرافش عکسالعمل داشته باشد معترض باشد حتی پرخاشگر … نباید نقش را سفارشی و تبلیغاتی و یک بعدی و شعاری بکند. نباید معیار بازیگری را به صرف وظیفه و امرار معاش به سطح نازلی کشاند. تا زمانی که نقش تأثیرگذار «منفی یا مثبت فرقی نمیکند» و متأثر از جامعهاش نباشد بازی نمیکنم. باید در جستوجوی گمشدهها و ناشناختهها بود و فراتر از رسم رایج حرکت کرد… اصلاً مهم نیست چه اندازه موفق میشوی یا نمیشوی. مهم آن است که مفید باشی و تلاش خودت را بکنی.
در صمصام دنبال چه بودید؟
طبیعی بودن، سیال و واقعی بودن، نمیخواستم با نخستین برداشت که از یک «خان» میشود کنار بیایم. ادای خان بازی درنیاورم و به جاده سطحینگری نلغزم. بله متأسفانه گهگاه در سریال کلاه پهلوی کفه ترازوی «شعار» غالب میشد و نفهمیدم که چرا؟
مخاطب امروز بسیار جلوتر از ماست. چه از طریق دانش و شعور و چه از طریق دنیای اینترنت با ریز و درشت مسائل دیروز و امروز برخورد دارد و اصل را از بدل تشخیص میدهد. همیشه شعار دادن در کار هنری نتیجه معکوس میدهد.
نگفتید بلندپروازی تان در بازیگری چیست؟
در کار هنر هیچ قانون ازلی و ابدی وجود ندارد. هرکس روش و منش خودش را دارد.
همه جا گفتهام: اعتبار یک بازیگر به کارهایی نیست که «میکند» به کارهایی است که «نمیکند». بازیگرانی مورد احترام و اعتبار همه هستند که برای خودشان و کارشان و تماشاگران حرمت قائلند. باری به هر جهت نیستند. اهل باج دادن و باج گرفتن نباشند. بیخاصیت و انجام وظیفهای نباشند.
«نقطه نظر» داشته باشند. دیروز را با امروز پیوند بدهند و از زمانه خود جلوتر باشند. باید دیواری بلند جلوی «جهل و نادانی» بسازند و دشتی بیکران از «خود و روشنایی» برپا کنند. اینها شعار نیست، وظیفه است! من هم به نوبه خودم تلاش میکنم گزیده کار کنم و به قولی امضای خودم را داشته باشم.
امضا؟
بله! این اواخر لابهلای درامی که برای یک شخصیت ترسیم شده! چند ثانیه گیر میآورم که لحظه بحرانی داستان یا شخصیت است.
یعنی با آن چند ثانیه چه میکنید؟
گفتن آن دشوار است. اما انرژی نهفته در بازیگر را در آن چند ثانیه پیاده میکنم. لحظاتی در شخصیت هست که انگار اوج درام اوست و «قضاوت» تماشاگر را به چالش میکشد. طبعاً در آن چند ثانیه بدون کمترین عکسالعمل آشکاری برمیگردم و به «دوربین» خیره میشوم و قضاوت را به سؤال میکشانم!
در کلاه پهلوی همین چند ثانیه را دیدهایم؟
هنوز نه. در قسمتهای پایانی است و این لحظات را دوست دارم.
این تجربه از کجا میآید، از پرکاری یا زمینههای تئاتر؟
اشاره خوبی کردید. شاید از همان تئاترهایی میآید که در گروه تئاتر پیاده داشتیم. اجراهایی از «برشت» که یک جور «توقف» در نمایش که از مرز احساس به عقل و قضاوت میرسد. خوب یا بد تکرارش در چندین کار حالا دیگر عضوی از بازی من شده. آن را به حساب خودخواهی نگذارید.
از کی آغاز شد؟
از سریال «بیگناهان» و بعد در «پنج کیلومتر در بهشت» و هم اینک در کلاه پهلوی شاید هم یک جور چاشنی باشد! … هر وقت احساس کردی کاری درست است انجامش بده.
اگر در فیلم یا سریالی امکانش نبود چه؟
(با خنده) بالاخره یک راهی پیدا میکنیم. طبعاً با نظر و توافق کارگردان.
تا به حال شده نظر کارگردانی خودتان را در سریالی تحمیل کنید؟
هرگز! به شهادت همه کارگردانهایی که با آنها کار کردهام و لذت بردهام، هرگز دخالت نکردهام به تجربه آموختهام که به خودم اجازه ندهم، کارگردانیام «مزاحم» بازیگریام بشود. همه مشورتها قبل از فیلمبرداری انجام میشود و از آن پس فقط بازیگرم و وقت خودم و گروه را با گفتوگوهای بیثمر تلف نمیکنم.
نظرتان درباره سریال کلاه پهلوی چیست؟
سریالی است که هم امتیاز دارد و هم بدشانسی.
امتیازش در سناریوی خوب و شکیل و زیبای سیقسمتی بود که همه را به وجد آورده بود.
حالا چرا تبدیل به پنجاه و پنج قسمت شد نمیدانم! با احتساب توقفهای با دلیل و بی دلیل همه گروه از بازیگران بسیار تا عوامل فنی و طراحی و گریم و صدا. یک دل و یکصدا، هشت سال کار کردند و به فرسودگی نرسیدند. حتی با دستمزدهای بسیار کم که آواز دهل از راه دور بود . یک سریال با مضمونی سنگین و زحمت جانکاه همه، از تهیهکننده تا کارگردان و بقیه.
یک کار سیستماتیک را به شیوه غیرسیستماتیک به انجام رساندیم که زحمت را در سرما و گرما دو چندان میکرد. ما هنوز روش سیستماتیک برای ارائه پروژههای الف ویژه نداریم. در همه ابعادش …
یک موضوع مهم تاریخ معاصر با داستانها و داستانکهای خیلی زیاد و گاه پرسوناژهای نالازم و زیاد! خیلی بیانصافی است که فوری دربارهاش حکم صادر کنیم. حداقل امتیازش جریانسازی و فراهم آوردن مسیر است برای اینطور کارها. دلم میخواهد در بررسی کارشناسانه با منتقدان و نویسنده، کارگردان و تهیهکننده پس از پایان کار، ریز به ریز آن را تحلیل و بررسی کنیم. بههرحال امتیازاتش بسیار بیشتر از نقطه ضعفهایش است! و قابل قیاس با سریالهای تاریخ معاصر دیگر نیست و خیلی پرکارتر است.
و بدشانسیها!
یکی از آنها «دیرهنگام» بودنش است. اگر چند سال پیش پخش میشد جواب گستردهتری مییافت. مورد دیگر پخش هفتگی از جمعه تا جمعه است. سیل روزافزون سریالهای هر شبی و سطحی ترکی در ماهوارهها به کارهای ما لطمه زیاد زده است. داستانهای آبکی اما در آزادی ورود به آن چیزهایی که خط قرمز ماست، کمتر حوصله و شکیبایی را از تماشاگر طلب میکنند. یک خسارت که عادت بدی با خود میآورد همه چیز را دم دستی و فوری میکند.
ذهن و تخیل را تنبل و کج سلیقه بار میآورد. کلاه پهلوی را نمیشود با آن نگاه کمحوصله و دمدستی دنبال کرد … . نویسنده و کارگردان مجبور شده یک بار از این هفته تا هفته دیگر از باب آنچه گذشت، داستان و آدمها را بازگو کند. یک بار شخصیت زن فرانسوی«بلانش» داستان را از دید خودش میگوید و تایپ میکند. یکبار هم که خود سریال داستان میگوید و یکبار هم میزگرد بعد از سریال که تاریخ همین دوره را با آب و تاب به بحث میکشاند. همه این کارها به ضرر کلاهپهلوی است. حرف اول و آخر را در تمام سریالها داستان و داستانگویی می زند نه حرف و حدیث و شعار و میزگرد!
یکی از امتیازات کار همین شخصیتسازیها و داستان و شیوه اجرایش است؛ وقتی یک مصاحبه در مورد یک شخصیت «مثلاً صمصام» انجام میشود بدین معنی است که به اندازه چندین شخصیت اصلی، سریال کلاه پهلوی حرف برای گفتن دارد… .
داستان جذاب صمصام و همسرش و سورچی آنها «کریم» میتواند به تنهایی یک فیلم سینمایی فاخر و ملی از همان دوره باشد؟
به سالهای دور برگردیم. افسانه سلطان و شبان و خاطره خوشی که شما برای مردم رقم زدید… .
یادش خوش. سالهای ۶۰ و ۶۱ بود و اولین کار تلویزیونی همان گروه تئاتر پیاده بود. سریالی که جواب خیلی خوب هم گرفت اما متأسفانه ادامه پیدا نکرد. ما عموماً اهل تداوم بخشیدن و جریانسازی نیستیم. تقریباً در همه امور اینطور هستیم. پیگیری و تداوم و گسترش در کارهایمان نداریم! … تاکی؟
شما نخواستید یا تلویزیون استقبال نکرد؟
همه چیز دست بهدست هم میدهد که آن شکیبایی و کار مداوم را نداشته باشیم. این اخلاق همه چیز در دقیقه نود حالا دیگر جزو فرهنگ ما شده، تلویزیون آنتن دارد. برنامههای فوری مناسبتی دارد و … همه چیز با شتاب و عجله و فوری اندیشیدن و فوری به محصول رسیدن طبعاً جواب نمیدهد. وقتی گرایش نبود، بودجهای نبود، تأمل و حساسیتی روی یک کار متمرکز که زمان میبرد نباشد تو هم در همان چرخه عجله میافتی. در همه جهان از یک نمونه موفق چندین کار ساخته میشود، جیمز باندها، هریپاترها، دزدان دریایکارائیب و… .
ما راهی را شروع کردیم که میتوانست جریانساز باشد. میتوانست سرآغاز یک سلسله افسانه شرقی که از آن «خودمان» است باشد اما افسوس که همیشه «زود» دیر میشود.
قدمی برای افسانه سلطان و شبان ۲ برنداشتهاید؟
درست است که من حالا دیگر حق آب و گل در تلویزیون دارم. خانه اول من است اما بعضی مسئولان با همه حسن نیت و محبتی که به من دارند هنوز باید مسیرهای تو در تو را طی بکنم؛ پنج سال است که یک سریال را پیشنهاد دادهام و از صدها اگر و اما و شاید و باید گذشته است، حتی برآورد بودجه هم شده است. خیلی هم من و مسئولان آن را دوست داریم اما…
مشکل کجاست؟
کمبود بودجه! من هم مثل تلویزیون منتظرم تا سرانجام «کمبود بودجه» که دو سه سال است دامنگیرمان شده را پشت سر بگذاریم و هر چه زودتر دست به کار شویم.
نامش چیست؟
«روزی روزگاری در ایران» که اقتباس آزادی است از رمانی مشهور از «هاوارد فاوست» نوشته و بازنویسی تمام شده. سرگذشت بسیار جذابی است از سه نسل که احساس میکنم خیلی مورد توجه مخاطب هم قرار بگیرد. انشاءالله بهسرعت ماجرای بودجه حل بشود و کسب و کارمان به رونق بیفتد! هنوز بعد از پنج سال انگیزهام را از دست ندادهام.
و سلطان و شبان ۲؟
یک روز به اتفاق مهدی هاشمی به نتیجه رسیدیم که بعد از سی سال سلطان و شبان ۲ را راهاندازی کنیم. با اصغر عبداللهی گپ زدیم تا طرحی بر اساس گفتههایم بنویسد. او هم نوشت و کار تازهای هم شده است که آن را به تلویزیون خواهم داد «نمیدانم کدام شبکه» تا پس از تصویب، نگارش آن را شروع بکنیم! آنچه مسلم است چرخ لنگان رونق هنری هنوز در گل مانده است اما همچنان که همه مردم امید به دولت «امید» بستهاند ما هم امید داریم بودجه بیاید و کارها سر و سامان بگیرد. بدون رودربایستی باید بگویم سینما و تلویزیون ما نیاز اساسی به «خانهتکانی» دارد. از حجم ساختمانها و شبکهها و کارمند بازیها بکاهند و مسیر را در جهت تولید و تولید پیش ببرند. حالا که نیاز به تغییر احساس شده است باید مقدمات این تغییر و تداوم را فراهم کنیم:
۱-زمینه «استقلال» و «اعتبار» را در سینما و تلویزیون گسترش بدهیم!
۲- زمینه اعتماد دو طرفه «بین سازمان و هنرمندان» را فراهم کنیم.
۳- از بودجههای «بزرگ» با نتایج «کوچک» همه با خبریم. آیا صدا و سیما و هنرمندانش نمیتوانند فراتر از رقابت با شبکههای سطحی ماهوارهای، کارهایشان را ارائه بدهند؟
۴- تا چه اندازه آزادی عمل دارند، استعداد و شکوفایی و نوآوری ندارند؟
۵- وقتی اعتماد دوطرفه برقرار شود احساس مسئولیت هنرمندان «بیشتر» میشود و میزان قید و بندها بسیار «کمتر»
و در پایان؟
در پایان… از آنجا که از تکرار و کلیشه و غرزدنهای هنری خوشم نمیآید لطفاً میکروفن را از دست من بگیرید چون همین فردا ممکن است از حرفهای «دیروزم» پشیمان بشوم! اینک فصل برداشت است. «همه» کاشت را در بحرانها انجام دادهایم. دیگر نباید با اگر و اما و احتمالاً غرولندهای کسالتبار وقت خودمان را تلف کنیم. پاییز و زمستان در راه است و تا میوهها را سرما نزده کار کنیم و کار کنیم و کار.
باشگاه خبرنگاران