بهروز رضوی برادر عاصفه رضوی (متولد ۱۳۲۶ در یزد) گوینده، مجری تلویزیون و بازیگر ایرانی است.
پدر او به قصد اینکه فرزندانش در تهران بیشتر امکان رشد در زمینههای فرهنگی هنری دارند، اوایل دههی سی به همراه خانواده به تهران آمد.
خانوادهی او اکثرا در کارهای فرهنگی هنری مشغول به کار هستند؛ از جمله «عاطفه رضوی» گریمور و بازیگر سینما، و همچنین زنده یاد «بهزاد رضوی» که مدرس آواز و نوازنده تنبک بود. بهروز رضوی علاوه بر گویندگی در رادیو تلویزیون، بازیگر تاتر و سینما نیز هست.
برنامه «دورهمی مهران مدیری» امشب با حضور بهروز رضوی روی آنتن شبکه نسیم خواهد رفت.
بهروز رضوی همکاری خود را با رادیو در سال ۱۳۴۷ به عنوان گوینده آغاز کرد. وی روایت مجموعه مستند ایران را بر عهده داشته و در فیلمهای زیر به عنوان بازیگر نقشآفرینی کرده است:
قصه شب با عنوان سخن سالار نوشته غلامرضا کاووسی • زمان : ۳۰:۴۱
حجم :۴٫۳۹ مگابایت
روزی که برای گفتوگو با بهروز رضوی به منزلش رفتم با استقبال گرم او و خانواده محترمش روبرو شدم. گفتوگویی دوستانهی ما را بخوانید:
من از ابتدای دورهی مدرسه در کارهای فوق برنامه مدرسه شرکت داشتم، حالا چه انتشار روزنامه دیواری، چه در فن بیان و دکلمه یا حتی موسیقی، چون من سازکی هم میزنم، هم سازدهنی میزنم و هم سنتور.
همین فعالیتهای من در دورهی دبیرستان که مثلآ منجر میشد به شرکت در اردوهای تربیتی رامسر، باعث شد پای من به رادیو باز شود. برای تهیه گزارش رادیویی به رامسر میآمدند (یادش بخیر شاهرخ نادری) به این ترتیب من با رادیو آشنا شدم.
سال ۱۳۴۷ با شرکت در برنامهی «دفتر آدینه» که خانم «پوران فرخزاد» و آقای «همایون نوراحمر» تهیه کننده و سردبیر آن بودند دعوت شدم و همکاریام را شروع کردم و اولین دستمزدم از رادیو را در آن سال گرفتم.
همچنین با گروه «ادب امروز» که آقای «نادر نادرپور» سرپرست آن بود، یک جمعی بودیم شامل آقایان «حسین منزوی»، «عمران صلاحی»، «احمد کسیلا»، «عدنان غریفی»، «اصغر واقدی» و…؛ کسانی که هر کدام الان صاحبنام هستند، در آن زمان جوانهایی بودیم که با این برنامه به دعوت نادر نادرپور همکاری میکردیم، برنامهای بود به اسم «آئینهی آدینه» که روزهای جمعه از شبکه دو رادیو پخش میشد.
من در ابتدا نویسندهی این برنامه بودم، تا اینکه در یک تابستان، غالب گویندگان رادیو مسافرت بودند یا مرخصی بودند، گوینده کم داشتیم.
نادرپور اصرار داشت هر مطلب و مقالهای با یک صدا باشد تا برنامه متنوع باشد و برای شنونده ملالآور نباشد چون در برنامه موسیقی کم داشتیم.
وقتی گوینده کم آمد، گفت: برای شنوندگان بد نیست که صدای شاعر و نویسنده و دستاندکاران برنامه را بشنوند، شما نویسندهها خودتان برنامههاتان را گویندگی کنید.
و از آنجا گویندگی من شروع شد.
چون گروه ادب در تلویزیون هم برنامه داشت، برنامهای بود با نام «سیری در ادبیات جهان» که آقای «ایرج گرگین» اجرا میکرد، او یکی از گویندگان خیلی مورد علاقهی من هست.
ایشان مدیر شبکه دو تلویزیون شد و دیگر فرصت اجرای برنامههای دیگر را نداشت، دو هفتهای برنامه را به یکی از گویندگان خبر دادند که آقای نادرپور میگفت این تداعی خبر میکند و به من گفت شما بیا تست بگیریم شاید از شما استفاده کنیم.
وقتی برای تست به تلویزیون رفتم همان مطلب برنامه آینده را به دستم دادند، نگاهی به صفحه اولش انداختم و شروع به خواندن کردم، از اطاق فرمان مرتب اشاره میکردند ادامه بده.
بیست صفحه مطلب را خواندم، وقتی بیرون آمدم خیلی تشویقام کردند، من تعجب کرده بودم که مگر چه شاخ غولی شکستهام؟ به من گفتند تو حتی یک تُپُق هم نزدی.
چون آن زمان تلویزیون امکان این ولههای حالا و این تکنیکها که دیزاین بشود نبود، اگر جایی تُپُق میخورد باید برمیگشتند از سر ِ بخش که شروع شده بخواند که پرش تصویر نداشته باشد. همان برنامه را برای پخش استفاده کردند و گویندگی تلویزیون را هم شروع کردم.
به همین منوال گذشت تا انقلاب صورت گرفت، من قبل از انقلاب، جنّتمکانیهایی داشتم و هر برنامهای را نمیرفتم، فقط در برنامههای گروه ادب فعالیت داشتم.
وقتی انقلاب شد آدم احساس میکرد دیگر حالا رادیو و تلویزیون متعلق به خودمان است و دست و دلبازتر برخورد میکردم و برنامههای مختلف رادیویی و تلویزیونی تدارک میدیدیم و پخش میکردیم تا اینکه یک سفری برای من پیش آمد، سه سال اسپانیا بودم، در بازگشتام مدیر وقت سازمان که آقای «هاشمی» بود، حالا به چه دلیلی با حضور من مخالفت میکرد، به همین دلیل ده، دوازده سال در رادیو و تلویزیون کار نمیکردم، وقتی ایشان رفتند دوباره پای من به رادیو و تلویزیون باز شد که حالا هم به فعالیت مشغول هستم.
بهروز رضوی: برای تربیت فرزند عمل لازم است نه حرف
گوینده ۶۹ ساله و پیشکسوت رادیو آنقدر سرد و گرم زندگی را چشیده که بازگو کردن تجربیاتش میتواند به جوانها کمک کند تا بهتر بتوانند راه را از بیراهه تشخیص دهند. بهروز رضوی چنان مطمئن و صریح از زندگیاش میگوید که باور میکنی او از مسیری که در زندگی طی کرده راضی است.
از خودتان برایمان بگویید؟ از خانوادهای که در آن متولد و بزرگ شدید؟
در خانوادهای سنتی در یزد متولد شدم. مادرم اصالتا مشهدی بود و پدرم یزدی. تا هشت سالگی در یزد به مدرسه مارکار رفتم. کلاس سوم ابتدایی بودم که همراه خانوادهام به تهران آمدم و تا امروز در این شهر زندگی کردهام.
صدای خوب را از پدر به ارث بردهاید یا از مادر؟
از کویر! صدای من جنس صدای کویری است. ضرورت اقلیمی و جغرافی ویژگیهای صدا را شکل میدهد. ساکنان کویر صدای بم دارند چون در صحرا وقتی مثلا کسی را صدا میزنی، اِکویی نیست که به رسایی صدا کمک کند، خود صدا باید آنقدر رسا باشد که تا ته کویر برود.
اما خواهرتان؛ عاطفه رضوی صدایش مانند شما بم نیست.
عاطفه در بین زنان صدای بم دارد، اما صدایش با صدای من که مرد هستم نباید مقایسه شود.
ارتباط شما با خواهرتان چگونه است؟
ما ۹ خواهر و برادر هستیم. سه تا برادر، شش تا خواهر. به همین دلیل از بچگی دموکراسی، رفاقت، همکاری و… را یاد گرفتیم. وقتی به تهران مهاجرت کردیم به این دلیل که اقوام و خویشان ما در شهرستان بودند، خانواده تنهایی بودیم و ناگزیر باید کمبود این تنهایی را با مهربانی به یکدیگر جبران میکردیم که خدا را شکر در سایه تربیت و پرورش متعادل پدر و مادر، روحیات متعادلی داشتیم و روابطمان هم دوستانه بود و هست. برادر بعد از من، یعنی فرزند دوم خانواده که پسر هنرمند و بااحساسی بود، فوت کرد و ما الان هشت خواهر و برادر هستیم.
بعضیها معتقدند وقتی تعداد بچهها در خانواده زیاد میشود، پدر و مادر فرصت پیدا نمیکنند به همه آنها رسیدگی کنند. به همین دلیل فرزندآوری در خانوادههای ایرانی کم شده است. نظر شما در این باره چیست؟
پدر و مادرهای ناشی امروزی شاید این نظر را داشته باشند! اما در گذشته چون اعضای خانواده به اقتصاد آن کمک میکردند پدر و مادرها از داشتن فرزند زیاد استقبال میکردند. معتقد بودند هر آن کس که دندان دهد، نان دهد! هر چی داشتند به حساب روزی بچهها میگذاشتند و شرایط را هم سخت نمیگرفتند. بچهها در مزرعه و دامداری کار کرده و به اقتصاد خانواده کمک میکردند. بعضی خانوادهها هم اینجوری نبودند مثل خانواده ما که در شهر زندگی میکردیم، اما تعدادمان زیاد بود و پدر و مادرم هم با این قضیه مشکلی نداشتند. در زندگی فلاحتی و کشاورزی، ایرانی از تعداد زیاد فرزندان استقبال میکند.
خود شما چند فرزند دارید؟
خودم از ازدواج اولم سه تا پسر دارم. همسر اولم چند سال قبل فوت کرد و من مجددا ازدواج کردم و همسر دومم هم از ازدواج اولش سه فرزند دارد که با این حساب اکنون پدر شش فرزند هستم.
بعضی از بچهها با ازدواج مجدد پدر و مادری که به هر دلیلی تنها ماندهاند، مخالفت میکنند و این آسیب میزند به کسی که تنها مانده است…
این دیدگاه به دلیل نوع تربیت بچههاست که آنها را از واقعبینی دور کرده است. اگر بچهها واقعبین باشند در چنین بزنگاههایی میتوانند درست تصمیم بگیرند و عمل کنند. اما بچههایی که رگههایی از حسادت در آنها وجود دارد با ازدواج مجدد والدین خود مشکل پیدا میکنند، چون محبت پدر و مادر را به صورت کامل برای خودشان میخواهند و نمیتوانند بخشی از آن را به کس دیگری بدهند. اگر تربیت بچهها درست باشد در چنین شرایطی میتوانند نظر منصفانه بدهند، با پدر و مادر خود همکاری کنند و حتی آنها را تشویق کنند که تنها نمانند.
بچههای شما یا همسرتان مشکلی با ازدواج مجدد شما نداشتند؟
خوشبختانه خیر! یکی از بزرگترین شانسهایی که هر دوی ما آوردیم این بود که از سوی خانوادههای یکدیگر پذیرفته شدیم. ما از همه نظر شباهتهایی به هم داریم از نظر طبقاتی، فرهنگی و… وقتی این شباهتها وجود داشته باشد رابطه خیلی خوب پیش میرود و مشکلی بهوجود نمیآید. خوشبختانه بچهها هم بسیار با هم مهربان هستند و برای هم دلسوزی میکنند.
به نظر شما پدر خانواده چگونه میتواند از فرزندانش حمایت کند؛ چه حمایت مالی چه حمایت معنوی؟
به نظرم پدر در هر موقعیتی باید چنان رفتار کند که بچهها او را بپذیرند و ضرورت این حضور را احساس کنند. این اعتماد با رفتار درست، منطقی و اخلاق خوب و متعادل پدر بهوجود میآید. پدر عصبی یک جور بچهها را از خود دور میکند، پدر بیمبالات و بیتوجه به اصول بهگونهای دیگر. چون بچهها با حرف تربیت نمیشوند بلکه عمل و نوع رفتار پدر و مادر است که بچهها را تربیت میکند. بچهها بزرگترها را میبینند و اعمال آنها را تقلید و تکرار میکنند. اگر پدر و مادر صفات خوبی داشته و با کمالات باشند، بچهها هم حتما همین صفات را دارا خواهند بود. اگر بین پدر و مادر اختلاف وجود داشته باشد و عیان هم شود که دیگر واویلاست چون بچهها از این فضای دوگانه سوءاستفاده خواهند کرد؛ از والدین باجخواهی میکنند و از آنها حقالسکوت میگیرند و… اگر پدر و مادر با هم همراه بوده و نظر یکسانی در تربیت فرزندان داشته باشند، بچهها درست زندگی کردن را یاد میگیرند. اگر زن و مرد به اصطلاح در زندگی با هم کشتی بگیرند و اختلاف داشته باشند، فرزندان هم کشتی گرفتن با زندگی را میآموزند. در فرمایشات بزرگان دین گفته شده که نام نیک و اخلاق نیک از پدر و مادر به فرزند ارث میرسد. این صفات را از هیچ جای دیگر بهجز خانواده نمیتوان دریافت کرد. مهمترین وظیفه پدر و مادر تربیت فرزند خلف و اهل است. بچه نااهل هم به خودش و خانواده آسیب میزند و هم به افراد جامعه. شاید یک آدم نااهل را خانواده بپذیرد، اما جامعه او را طرد خواهد کرد.
سلام وبلاگ خوبی دارید بهتون تبریک میگم ممنونم از زحماتتون دوست عزیز