اشعار حضرت علی اصغر (علیه السلام)
فرزند هاجر
شش ماه فرصت داشت آدم را بسازد
با این زمان کم محرم را بسازد
شش ماه…اما نه! همان یک روز بس بود
پیغمبری شش ماهه عالم را بسازد
حتماً دلیل محکمی دارد که طفلی
شش گوشه ای اینقدر محکم بسازد
گهواره اش با خود جهانی را تکان داد
منظومه ای اینسان منظم را بسازد
معروف کرده مادر خود را، قرار است
عیسی دمی این بار مریم را بسازد
فرصت برای کودکی هایش نمانده
این مرد باید ذبح اعظم را بسازد
یک روز را با تشنگی سر کرد اما
فرزند هاجر رفت زمزم را بسازد
دست پدر تخت سلیمان شد پسر را
بر دست بابا رفته خاتم را بسازد
این مرد اگر کوچک! علمداری بزرگ است
بر نیزه ها رفته پرچم را بسازد
اینجا غزل هم دست و پا گم کرد، بگذار
آتش ردیف اشتباهم را بسوزد…
محسن ناصحی
*************************
رجز گریه
حال و روز لبش بیابانی است
و سلاحش دو چشم بارانی است
توی خیمه اگر که زندانی است
گریه هایش پر از رجز خوانی است
شوق لبیک در صدایش بود
آخرین بی قرار را برداشت
غربت بی شمار را برداشت
حرف پایان کار را برداشت
گوییا ذوالفقار را برداشت
آخرین یار با وفایش بود
برد تا دست آسمان بدهد
سند ظلم را نشان بدهد
یا بهانه به آن کمان بدهد
کاش دشمن کمی زمان بدهد
تازه آغاز ربنایش بود
در دل ظلمت اضطراب افتاد
تا نگاهش به نور ناب افتاد
یاد روی ابو تراب افتاد
دهن تیر تشنه آب افتاد
این ولی باز ابتدایش بود
موی بابا سپید تر شده است
غصه و غم شدیدتر شده است
از علی نا امید تر شده است
چشمش از آنچه دید تر شده است
سر در آسمان رهایش بود
در دلش حسرتی تلاطم کرد
در جوانی تو را تجسم کرد
راه برگشت خیمه را گم کرد
به دل مادرت ترحم کرد
جای تو در پر عبایش بود
رضا هدایت خواه
************************
چشم به راه
وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را
مردی که شکسته ست مصیبت کمرش را
پروانه به هم ریخته گهواره ی خود را
تا باز کند از پر قنداق پرش را
تلخ است پدر گریه کند طفل بخندد
سخت است که پنهان بکند چشم ترش را
دور و برش آنقدر کسی نیست که باید
این طفل در آغوش بگیرد پدرش را
مادر نگران است خدایا نکند تیر
نیت کند از شیر بگیرد پسرش را
هم چشم به راه است که سیراب بیارند
هم دلهره دارد که مبادا خبرش را
افسوس از آن تیر وکمانی که گرفته ست
این بار سپیدی گلویی نظرش را
علی عباسی
**********************
حجاب غزل
خدا کند برسد خیمه تاب داشته باشد
برای مادر اصغر جواب داشته باشد
گمان نمی کنم از این به بعد مادر تنها
بدون کودک و گهواره خواب داشته باشد
عمود خیمه ی او را به حالتی بگذارید
که روز دورو برش آفتاب داشته باشد
به خیمه ای ببریدش رباب را که در آنجا
نه شیر خواره ببیند نه آب داشته باشد
گذشت واقعه آنجا رسیده ایم که باید
غزل زمان بیانش حجاب داشته باشد
یزید بود ولیکن رباب فکر نمی کرد
که ظرف داخل دستش شراب داشته باشد…
علی زمانیان
**************************
حدود شرعی
بخواب گل پسرم تو کجا و باران ها
لب تو چشمه ی دریا و تشنه انسان ها
سفید تر زگلویت ندیده است کسی
گلوی تو شده مضمون ناب دوران ها
به روی دست پدر عاشقانه می خندی
چه آتشی زده این صحنه در دل و جانها
چه کینه ای است که این قوم زیر سر دارد
جمل گذشت ولی رد پای شیطان ها…
حدود شرعی صید و شکار معلوم است
چقدر تیر بزرگ است نا مسلمان ها
و هاجر و رد خنجر، رباب و حنجر تو
چه فصل مشترکی داشت عید قربان ها
علی پور زمان
********************
مانند مرد
طفلی به روی دست پدر پا گرفت و رفت
مانند مرد حق خودش را گرفت و رفت
منت کشیدن پدرش را نداشت تاب
از دست تیر آب گوارا گرفت و رفت
تنها پسر به درد پدر گوش داد و تیر
تا نشنود، به گوش علی جا گرفت و رفت
روی گلوی خود با سه شعبه ای
بر لوح غربت پدر امضا گرفت و رفت
چیزی نگفت دم نزد و ناله ای نکرد
سر را چو پیر طایفه بالا گرفت و رفت
مردانه روی پای خودش ایستاده بود
مانند مرد، حق خودش را گرفت و رفت
موسی علیمرادی
************************
چه سر بلند
گرفته اند ز روی تو انشعاب زیاد
که ماه بودن تو داشت بازتاب زیاد
اگر به سن اباالفضل می رسیدی تو
یقین به سینه نمی زد دگر رباب زیاد
همینکه شیر به او می دهی بس است رباب
نده به کودک خود بعد شیر آب زیاد
برای خاطر شش ماه بعد سر ظهر
ببر علی خودت را به آفتاب زیاد
بگیر سخت تر آماده ی نبردش کن
مده علی خودت را به سینه تاب زیاد
خلاصه اینکه به شش ماه دل بکن از او
خلاصه اینکه نکن روی او حساب زیاد
شبیه حرف بدی کز دهن در آمده است
دریغ و درد که تیر از کمان در آمده است
برای اهل حرم حاوی پیام بدی است
که گاهواره ی تو از تکان در آمده است
یقین به علت زیر گلوی چون ماهت
هزار حرمله هم از گمان در آمده است
سرت به واسطه تکیه ی سه شعبه تیر
چه سربلند از این امتحان در آمده است
چنان رها شده که غیر بچه های حرم
صدای همهمه ی دشمنان در آمده است
سه شعبه چیست سه شعبه سه خنجر تیز است
که زهر خورده سپس از دکان در آمده است
سه شعبه…آه…نه بذار تا خیال کنم
ز حنجر تو سه تا استخوان در آمده است
مهدی رحیمی
********************
تجربه ی بهار
غنچه شش ماهه ای که بار ندارد
چیدنش آنقدر افتخار ندارد
زود خزان شد گلی که در همه عرش
تجربه ی دیدن بهار ندارد
کار خودش را برای غربت من کرد
او که نیازی به کارزار ندارد
تشنه ی یک جرعه بود، تیر نمی خواست
حنجر خشکی که اختیار ندارد
نازکی این گلوی سوخته تاب_
_تیر نه! شمشیر شعبه دار ندارد
کار ابالفضل را سه شعبه اگر ساخت
حجم گلوی تو جای خار ندارد
حداقل کم کنید هلهله ها را
کشتن شش ماهه که هوار ندارد
کاش کسی هم به نیزه دار بگوید
نیزه از این طفل انتظار ندارد
محمد علی بیابانی
***********************
تیزی پیکان
ای شعر از این آه نفس گیر بگو
از ظهر به خون خفته ی تقدیر بگو
از حال علی اصغر اگر پرسیدند
از تیزی پیکان سر تیر بگو
حسنا محمد زاده
********************
جوجه کبوتر
آن جوجه کبوتر چه هنر داشت پرید
از لانه که بر بال پدر داشت پرید
یک آن، همه بال و پرش کامل شد
آن جوجه کبوتر که سه پر داشت پرید
مهدی زراعتی
*****************
چگونه
یک تیر سه شعبه آمد و رسوا شد
ذکر لب اهل خیمه واویلا شد
با حسرت و آه زیر لب گفت حسین
این تیر چگونه در گلویت جا شد؟!
سید حمید داوی نسب
********************
بی گهواره
اولین روز است که بی گهواره می گردی علی
یک شبه مادر برای خود شده مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را
بر دلم افتاده دیگر بر نمی گردی علی
بیشتر شرمنده میسازی پدر را گریه کن
بس کن این لبخند اشکم را در آوردی علی
زانویت را جمع کردی بس مه پیچیدی به تیر
دست را جمع کردی بس که پر دردی علی
باز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خود
نیست هم بازی تو بی چاره ام کردی علی
بی تعادل هستی و ماندم چگونه با سرت
حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی
می زنی لبخند پیدا می شود سرهای تیر
عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی
حسن لطفی