گفتگو با محسنی اژه ای از ازدواج و خانواده تا فرزندان
مهمان این هفته برنامه «دستخط» از مسئولان شناخته شده و قدیمی دستگاه قضا هست. از تحصیلکردههای مدرسه حقانی و متولد ۱۳۳۵ در استان اصفهان است. کسی است که در ۳۰ سالگی در یکی از مهمترین پرونده های کشور اثرگذار بود و بعد از آن هم، قضاوت در چند پرونده مهم دیگر را که یکی از آنها حتماً در خاطر همه شما باقیست، برعهده داشته است؛ بخصوص پروندههای مفاسد اقتصادی.
مقطعی وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی بوده و کارش را در دستگاه قضا بعنوان نماینده قوه قضائیه در وزارت اطلاعات شروع کرده و سمتهای مختلفی همچون دادستان ویژه روحانیت و دادستان کل کشور و سخنگوی دستگاه قضا در کارنامه اوست و الان هم یکی از مهم ترین مسئولیت ها را در قوه قضائیه را برعهده دارد.
خلاصه ای از مصاحبه برنامه دستخط با حجت الاسلام و المسلمین محسنی اژه ای در تاریخ ۸ اسفند ۱۳۹۹
…
*حاج آقا متولد ۱۳۳۵ در روستای اژیه هستید.
بله.
*پدر چه شغلی داشتند؟
کشاورز بودند.
*آنجا چه کشاورزی است؟
آنجا شرق اصفهان است و آن زمان که آب بود ولی الان نیست، بیشتر محصولات گندم، جو، پنبه بود و زمانی که آب بود چغندرقند هم بود.
*پدر در قید حیات نیستند؟
نخیر.
*خدا رحمتشان کند. مادر چطور؟
ایشان هم در قید حیات نیستند.
*چند خواهر و برادر هستید؟
سه برادر بودیم که یکی به رحمت خدا رفته است و جانباز بود. ۴ خواهر دارم.
*از برادران فقط شما روحانی هستید؟
بله.
*چه زمانی ازدواج کردید؟
سال ۵۵ ازدواج کردم.
*چطور آشنا شدید؟
ایشان هم محلی ما نیست ولی نزدیک محله ماست. پدر و برادر ایشان روحانی بودند. یکی از کسانی که مشوق بود و اصرار داشت بر آمدن به طلبگی بود برادرخانمم بود البته بعداً برادرخانمم شد.
*با هم رفیق بودید؟
سن ایشان بالاتر بود و چون به محله ما میآمد و با پدر من مانوس بودند همدیگر را میشناختیم.
مهریه همسر محسنی اژه ای
*شما را تشویق کرد و بعد خواستگاری و ازدواج بود. مهریه چقدر بود؟
مهریه آن زمان مرسوم بود به اینکه چقدر ملک و خانه و گاو و گوسفند و طلا و مس بود. این چیزهایی که در محله مرسوم بود، همان مقدار تعیین شد.
*زندگی با حاج خانم چطور بود؟ شما اکثراً در حال جنب و جوش و کارهای انقلابی و بعد درگیر کارهای اجرایی بودید. در کارهای خانه کمک نمیکنید؟
آن قسمت اول فرمایش که بیان کردید با خانم چطور هستید، عرض کنم که زن خوب فوقالعاده شریک خوبی در زندگی است و حقیقتاً جوانانی که ازدواج نمیکنند یا دیر ازدواج میکنند، به شدت اشتباه میکنند. در جارو کردن، ظرف شستن، در منظم کردن وسایل خانه در تمام طول ۴۰ و چند سال بوده و کمک کردم و هنوز هم کمک میکنم.
*چند فرزند دارید؟
۴ فرزند دارم.
*چه می کنند؟
البته یکی در اوایل انقلاب به رحمت خدا رفت، ولی بقیه مشغول هستند، یک دخترم ازدواج کرده و خانهدار است، کار خاصی الان انجام نمی دهد. سه پسرم هم مشغول کارهای عادی هستند. هیچ یک مسئولیت دولتی ندارند.
*در مورد یکی از پسرهای شما خیلی شایعه می کنند. بخصوص از دولت قبل اینطور است.
از همه بچههای من شایعه می شود (میخندد). اینکه می گویند کذب محض است. این که بگوییم ۵/ ۹۹ درصد غلط است و نیم درصدش درست است، نیست. این اختصاص به یک فرزندم ندارد. یک زمانی می گفتند برادر شما چنین و چنان است. گفتم کدام برادرم؟ می گفتند فلان کس است. می گفتم من چنین برادری ندارم. یک زمانی می گفتند داماد شما فلان است. یکی از بچه های اطلاعاتی بود و با مقدمهچینی و با دلسوزی این را عنوان میکرد که داماد شما در ترکیه اینچنین می کند و این خوب نیست. من که فهمیدم، چون داماد من طلبه و روحانی است، از بستگان ماست و می دانستم هیچ وقت نه تنها ترکیه نرفته که سفر خارجهاش هم عتبات بوده است. موراد عدیده ای از این امر بیان می کنند.
یک زمانی هم بیان کردند پسر شما در خرید و فروش ارز است. من هم گفتم من در عین حالی که یقین دارم چنین چیزی نیست، ولی چون آن زمان من در وزارت اطلاعات بودم، گفتم شاید بگوئید به وزارت اطلاعات اعتماد نیست و گفتم به هر دستگاه دیگری بگید حتماً او را دستگیر کنید. مدتی گذشت و تقریباً همین حرف را به یک معنایی تکرار کردند. گفتم فلانی من آن دفعه گفتم و این دفعه اگر اثبات نکنید و او را دستگیر نکنید و روشن نشود، چیزی که از شما نمی گذرم همین است. من گفتم نکند چیزی را من خبر نداشته باشم در حالی که با فرزندانم مانوسم و خبر دارم. با این حال گفتم نکند جوان هستند و کاری کردند و من خبر ندارم. غیرمستقیم سوالاتی را بیان کردم و فرزندم فهمید و گفت صریح از من بپرسید. من یقین داشتم و فرزندم هم به من اطمینان داد، چنین نیست. به آن فرد هم گفتم اگر پسر من از کنار ساختمان بانک مرکزی رد شده باشد، ولی از درب اصلی آن وارد شده، هر چه گفتید من قبول دارم.
یک زمانی هم یکی از مسئولین که از این موارد به خود او و خانواده او هم می گفتند، گفت ساختمان شما در لواسان مسئله ایجاد کرده است. گفتند ساختمان ۵ طبقه ای که شما و داماد شما می سازید. گفتم شما دیگه چرا این حرف را میزنید؟ گفتم حداقل ۱۰ سال است سمت لواسان نرفته ام و اگر آنجا تغییراتی کرده نمیدانم. مطلقاً نه من و نه فرزندانم و نه خانواده دور و نزدیک من سمت لواسان هیچ ملکی نداریم و هر چه هست برای شما و افرادی است که میگویند. از این نمونه ها فراوان بوده است. ملاحظه می کنید گاهی خبر را طوری ارائه می دهند که قابل قبول برای طرف باشد.
یا مثلا گفته بودند خانواده من در کانادا با خانواده آقای خاوری در رستوران تصادفی همدیگر را دیدهاند. خانواده من، اقوام دور و نزدیک من، هیچ یک در هیچ زمانی به کانادا نرفتهاند و بلکه به هیچ یک از کشورهای اروپایی نرفتهاند.
*اهل تفریح و ورزش هستید؟
زمانی که ورزش می کردم لاغرتر بودم و الان کمی چاق شدم. در ایام کرونایی وزن ما زیاد شده است.
*ورزش هم که پیادهروی میکنید؟
نه، زانوهای من مشکل دارد و نمی توانم پیاده روی کنم ولی ورزش و نرمش نامنظم انجام می دهم.
*اشاره کردید که طلبه شدید؛ در ایام انقلاب و نهضت، چه زمانی وارد شدید؟
مثل همه مردم؛ سال ۵۱ طلبه شدم و چند ماهی اصفهان بودم. به قم آمدم و وارد مدرسه حقانی شدم به تبع، با افرادی آشنا شدم.
*در ایام مبارزه دستگیر نشدید؟
من در ایامی در مدتی زمانی که به فیضیه حمله کردند، در فیضیه بودیم.
*اولین مسئولیت شما در انقلاب چه بود؟
قبل از آنکه کمیته هایی در اصفهان برای حمایت از مردم و کشاورزی تشکیل شود، بعد از انقلاب در جهاد سازندگی کار می کردم که شهید قدوسی که آمد ۳-۲ بار پیام گذاشتند، آن زمان تلفن هم نبود که تماس بگیرند و ایشان پیام گذاشته بودند که با قدوسی تماس بگیرید. من هم تماس نگرفتم و میدانستم که میگویند به تهران بیایید.
*اصرار کردند و شما آمدید؟
دی ماه به تهران آمدیم. از زمانی که به تهران آمدیم در این فضا بودیم و در دی ماه سال ۶۱ به قم برگشتم. وزارت اطلاعات که تشکیل شد مجدداً برخی از دوستان آمدند که آنجا کمک کنیم. شهریور بود که وزارت اطلاعات رسماً کارش را شروع کرد.
*در سال ۶۳ مسئول گزینش وزارت اطلاعات شدید.
بله. ابتدا در گزینش کار می کردم و بعد از آن از طرف قوه قضائیه مامور شدم به وزارت اطلاعات و کارهای قضائی وزارت را انجام میدادم.
*یکی از چیزهایی که برای شما ثبت شد بازجویی از سیدمهدی هاشمی بود سر قضیه پرونده ای که برای وی تشکیل شد. سی ساله بودید.
سال ۶۵ بود.
*من هنوز تصویر آرشیوی شما در ذهن دارم که کاملاً جوان بودید و با پرونده کاملاً حساسی روبرو بودید؛ از آن ناگفته هایی دارید که برای ما بیان کنید؟
آن را باید فصل مختصی برایش باز کنیم؛ یعنی این جریان عبرت های زیادی دارد. هم کارهایی که مهدی هاشمی در قبل از انقلاب، بعد از انقلاب کرده بود و هم قبل از دستگیری و بعد از دستگیری و در نهضت ها، در بیت آقای منتظری کرده بود. فیلمی که ایشان بازی می کرد، تصور می کرد همان کارهایی که قبلاً در ساواک کرده بود، قبلاً درباره قتل مرحوم شمس آبادی دستگیر شده بود و فکر می کرد اینجا هم می تواند فیلم بازی کند، واقعا هم مدتی فیلم بازی می کرد. حکم قطعی شد و زمان اجرا اصرار و فشارهایی که آقای منتظری در آن زمان قائم مقام بود، وارد میکرد، قائم مقام رهبری بودند و جایگاه و موقعیت بسیار ویژه ای داشتند.
چون جریان پرونده مهدی هاشمی یکبار بسته نشد و ۳-۲ بار باز و بسته شد. تا سال ۸۱ باز برخی از افراد آن خانواده دستگیر و بعد آزاد شدند، برخی محکوم شدند. همکاری هایی که آن زمان احمد منتظری با ما در راستای این پرونده کرد، فصل قابل توجهی است؛ یعنی از آن عبرتهاست. من فقط گوشه ای را بیان کنم. از زمان مهدی هاشمی و پرونده وی خیلی گذشته بود و برای دفعه دوم و سومی بود که افراد دستگیر میشدند، آقای منتظری بسیار بدبین نسبت به دادگاه و داسرای ویژه بود. ذهنیت غلیظی نسبت به این مسئله داشتند. واکنش هم نشان می دادند. سعیدشان در همان سالهای بعد دستگیر شد. او جانباز بود و جبهه رفته بود. از یک جهاتی برای من قابل احترام بود و از طرفی هم مرتکب جرم شده بودند. چند ماهی دست وزارت اطلاعات بود و داستان این مفصل است. بعد بچه های سپاه روی این مسئله کار کردند و به شکلی آنها نیز کنار رفتند.
*جرم ایشان اقدام علیه امنیت ملی بود؟
مسائل امنیتی و جعل علیه برخی مسئولین و مراجع بود. داستان هایش مفصل است و در چند جمله نمی توان بیان کرد. بازداشتی ها به بیش از ۲۰ نفر رسید. هم از بیت آقای منتظری و هم از بستگان ایشان و جاهای دیگر بود. به بچه ها سفارش کردم که بیت محترم است و به این توجه داشته باشید. گفتم اگر کسی را خواستید دستگیر کنید به شما فحش دادند و دست روی شما بلند کردند، شما حق ندارید کاری کنید. کار به جایی رسید که گاهی مواقع با اطلاع قبلی و گاهی بدون اطلاع قبلی، یکی دو بار بدون اطلاع قبلی احمد هم که همکاری می کرد، قرار میگذاشتیم به مناسبت سالروز تولد دخترشان هماهنگی کنیم و برای او تولد بگیرند. تولد میگرفتند و هم هادی هاشمی برای بار سوم بازداشت شده بود و هم مهدی بازداشت بود، بدون اطلاع می گفتیم این دو را به خانه ببرید. می گفتیم هر چه می توانید از خانواده دعوت کنید چون برخی از اعضای خانواده ما با همکاری می کردند از جمله خود احمد هم تا حدودی همکاری می کرد چون قصد داشتیم نجاتشان دهیم.
در حضور آنها ۳-۲ کلمه می گفتند که بسیار موثر بود. مثلاً گفت نه آنقدر که ما می گفتیم دادسرای ویژه بد هستند و نه آنقدر که ما فکر میکردیم خوب هستیم، خوب هستیم. کلی اثر داشت و مطالب دیگری هم بیان می شد. کار به جایی رسید آقای منتظری که آن میزان حساس بود، یک زمانی من درد کمر گرفتم و اصلاً نمیتوانستم تکان بخورم و در خانه مدت های طولانی بستری بودم، حتی نماز را نشسته نمی توانستم بخوانم و باید حتماً درازکش نماز می خواندم، احمد منتظری تماس گرفت و گفت می خواهم از شما برای افطاری دعوت کنیم. خیلی عجیب بود و برای برخی تعریف می کردم باورکردنی نبود. میگفت پدرم میخواهد با شما صحبت کند. اینها با ادبیات کاملاً متفاوت از قبل تشکر می کرد، دعوت می کرد.
*برای چه سالی بود؟
برای سال ۸۱ به بعد بود. نمی دانم چقدر طول کشید ولی برای ۸۱ یا ۸۲ بود. در عین حال از این طرف و به این شکل ملاقات می دادیم و این طور سرزده آنها را به خانه میبردیم که ملاقات کنند و از سوی دیگر هم کوتاه نمیآمدیم و می گفتیم باید مطلب باید روشن شود و شما خلاف هایی داشتهاید.
*یک تصویری که در ذهن مردم مانده، اداره مقتدرانه شما در ماجرای دادگاه آقای کرباسچی است
آن مقطع اشکالی که وجود داشت، این بود که دادسرا نداشتیم. لذا کیفرخواست نبود، دادستان نبود که ادعانامه و کیفرخواستی بدهد و بعد در دادگاه کیفرخواست را بخواند و قاضی آنجا بنشیند و دادستان از کیفرخواست خودش دفاع کند، دادستان یا نماینده او با متهم روبرو شود. این بود که قاضی باید خودش سوال می کرد، هم جواب می داد. از این باب کار سختی بود. اگر سوال نمی کردیم مطلب روشن نمی شد، سوال می کردیم آنهایی که با دادگاه و دادسرا آشنا هستند میگفتند این سوال را نباید قاضی بپرسد.
پرونده بسیار سنگین و شرایط در آن مقطع زمانی که دوم خرداد و جریان اصلاحات بود، شرایط سیاسی خاصی بود و من خودم بودم و آنها هم یک تیم سنگین حقوقی، سیاسی و عملیات روانی بودند. صبح که می خواستم به دادگاه بروم آنها با ماشین و اسکورت و اینها بودند و من خودم بودم و کیفم را از ماشین برمیداشتم و راننده هم نداشتم. این قسمت سختش نبود، ولی فشارهای پشت صحنه سخت روی خانواده ام بود. یک زمانی با خانه ما در اژیه تماس گرفتند که شما فلان کس را می شناسید؟ گفته بودند ماشینی نزدیک دلیجان تصادف کرده ولی چیزی نشده است. ببینید در یک روستا شب تماس بگیرید و چنین مطلبی را عنوان کنید خانواده چه حالی می شود؟ طرف فکر می کند من فوت شده است. نحوه خبر به طرزی بود که انگار فرد مرده است. یک زمانی به یاد دارم سر صبحانه نشسته بودیم و یکی از فرزندان کوچکم گوشی را برداشت و فحش خیلی بدی داده بود. بچه من هم معنای فحش را نمی فهمید و وقتی آمد گفت این را میگوید. ما آب میشدیم! او که نمی دانست معنای این حرف ها چیست. از این اذیت ها زیاد بود. البته نمی خواهم به این نسبت بدهم که از طرف متهم بوده است. من این را نمی دانم.
*به هر حال چنین فشارهایی وجود داشت.
بله. در این مقطع این فشارها بود و شاید ارتباطی هم به متهم نداشت.
*از مسئولان عالی رتبه آن زمان که از دوستان آقای کرباسچی بودند کسی تماس و سفارش نداشتند؟
الی ماشاءالله بود. طبیعی است و این غیرطبیعی نیست که تماس بگیرند. یکی از علمای قم بود که الان مرحوم شدند. به یاد ندارم به چه مناسبتی بود ولی قبل از اینکه پرونده را دست بگیرم، صحبت شد و گفتم پیشنهاد شده است، برخی می گویند مشکلاتی دارد و نظر شما چیست. گفت اگر تبرئه می کنید بگیرید و اگر تبرئه نمی کنید خیر! من گفتم می خواهم پرونده را رسیدگی کنم. اگر تبرئه بود و اگر محکومیت بود همان می شد.
*از نحوه جمع شدن پرونده و نوع حکمی که دادید راضی بودید؟
این از همان پرونده هایی است که اعتقاد من این است کل مسئله شهرداری اینها نبود. یعنی خیلی بیشتر بود، ولی ما در آن مقطع و زمانی که پرونده دست من آمد و شرایطی که بیان کردم بوجود آمده بود، خیلی نمیشد کشش داد. بخش هایی را مفتوح گذاشتم. آن قدر متیقنی که من احراز کردم با اسناد و مدارک و غیره، برخی صحبت هایی که از ایشان شنیدم آن مقدار که قدر متیقن بود حکم دادم والا اگر مسئله شهرداری و تخلفات آن زمان شهرداری را رسیدگی می کردیم خیلی بیشتر از این بود.
یک داستان را بیان کنم بد نیست. آقای شوشتری آن زمان وزیر دادگستری بود البته وزیر دادگستری آن زمان اختیارات بیشتری داشت. دفتر ایشان رفتم و آقای شوشتری و آقای موسوی لاری بودند و خلاصه صحبت کردیم و گفتند همین الان می خواهیم دیدن آقای کرباسچی برویم. آقای کرباسچی بازداشت شده بود و گفتم همین الان اجازه نمیدهم. خیلی وزیر جا خورد و علت را پرسید. گفتم بخاطر همین مسئله است، چون شما سیاسی برخورد میکنید.
…
*خیلی سپاسگزارم؛ انتهای برنامه را به دستخطی میسپاریم که آقای محسنی اژه ای به یادگار برای ما مینویسند.
«خدا عاقبت ما را ختم به خیر کن، خدایا ما را توفیق بده که به اسلام، مسلمین و نظام جمهوری اسلامی ایران و به خصوص خانواده معظم شهدا، جانبازان و آزادگان خدمت خالصانه داشته باشیم».
منبع : ایسنا