شرط وقیحانه یک دختر برای ازدواج

2

«اگر می‌خواهی با تو ازدواج کنم، باید او را به قتل برسانی» این شرطی بود که دختر جوان برای خواستگارش تعیین کرد؛ شرطی که خیلی زود عملی شد و مردی جوان جانش را در جنایتی هولناک از دست داد.

اگرچه عاملان این جنایت سعی داشتند تمامی مدارک و شواهد را از بین ببرند و با ساختن سناریوی دروغین مسیر تحقیقات را تغییر دهند، اما راز این قتل با هوشیاری کارآگاهان جنایی پلیس آگاهی استان مازندران برملا شد.
کشف جسدی در حوزه استحفاظی شهرستان عباس آباد اواخر سال گذشته از سوی مردی جوان به پلیس گزارش شد. اعلام این خبر کافی بود تا گروهی از ماموران جنایی برای بررسی موضوع خود را به محل کشف جسد برسانند. کارآگاهان پس از حضور در محل با جسد مردی حدود سی ساله مواجه شدند که آثار کبودی روی گردن او، حکایت از وقوع جنایت داشت. از طرفی در بازرسی از جیب های مقتول هیچ مدرک شناسایی به دست نیامد و جنازه این مرد به عنوان مجهول الهویه به پزشکی قانونی انتقال یافت.

با شروع تحقیقات برای شناسایی هویت مرد ناشناس، کارآگاهان جنایی ابتدا سراغ پرونده هایی رفتند که درباره افراد مفقودی تشکیل شده بود. آنها در این مرحله از تجسس ها متوجه شدند، مردی جوان به نام پدرام چند روز قبل ناپدید شده و هنوز خبری از او به دست نیامده است. مشخصات پدرام بسیار شبیه به جنازه ناشناس بود، اما محل زندگی پدرام با محل کشف جسد فاصله زیادی داشت. کارآگاهان در ادامه راهی خانه پدرام شدند و به تحقیق از خانواده مرد جوان پرداختند.

راز ناپدید شدن مرد جوان

همسر پدرام به نام فرنگیس که ناپدید شدن او را گزارش کرده بود، به پلیس گفت: «حدود سه سال قبل با پدرام ازدواج کردم و زندگی خوبی داشتیم. معمولا او هر جایی می خواست برود یا دیر به خانه بیاید، به من خبر می داد. روزی که شوهرم ناپدید شد، مثل همیشه صبح بعد از خوردن صبحانه راهی محل کارش شد. چند ساعت بعد با تلفن همراهش تماس گرفتم، اما پاسخ نداد.

با این تصور که کار دارد و در فرصتی مناسب با من تماس می گیرد، منتظر تماس پدرام شدم، اما آن روز نه فقط زنگ نزد، بلکه به خانه هم نیامد. وقتی از تاخیر او نگران شدم با همکارانش تماس گرفتم که آنها گفتند اصلا آن روز پدرام سر کار نیامده است. با دوستان و آشنایان تماس گرفتم، اما هیچ کسی از پدرام خبر نداشت. مطمئن بودم حادثه ای برای همسرم رخ داده است و به همین دلیل ناپدید شدن او را به پلیس گزارش کردم.»

این زن مدعی شد رابطه خوبی با شوهرش داشت و هیچ مشکلی میان آنها نبود. کارآگاهان حرف های فرنگیس را قانع کننده ندانستند و به همین دلیل به تحقیق از همسایه ها و اقوام زن جوان پرداختند و به این ترتیب حقایقی فاش شد که با حرف های زن جوان در تضاد بود. بررسی ها نشان می داد زوج جوان بشدت با هم اختلاف داشتند. یکی از همسایه ها جزئیاتی را از شبی که پدرام ناپدید شده بود، در اختیار پلیس قرار داد. او گفت: «با این که فرنگیس سعی داشت وانمود کند رابطه خوبی با همسرش دارد، اما مدام صدای داد و فریادهای آنها به گوش می رسید و همه می دانستند این دو مرتب با هم دعوا می کنند.

فرنگیس گاهی وقت ها از همسرش کتک می خورد و از این موضوع خیلی ناراحت بود. شب قبل از ناپدید شدن پدرام، دوباره صدای داد و فریاد زوج جوان به گوش رسید و مشخص بود باز هم دعوایشان شده، اما برعکس شب های دیگر دعوای آنها خیلی زود تمام شد. من آن زمان به موضوع مشکوک نشدم و پیش خودم گفتم شاید با هم آشتی کرده اند، اما از فردای آن روز دیگر پدرام را ندیدم البته حدس نمی زدم این مرد کشته شده باشد و احتمال می دادم او قهر کرده و رفته است.»

در شاخه دیگر از تحقیقات و با توجه به نظریه پزشکی قانونی، مشخص شد جنایت در شامگاه صورت گرفته و اظهارات زن جوان درباره رفتن همسرش به محل کار نیز دروغ است. مدارک به دست آمده حکایت از آن داشت که فرنگیس در این جنایت نقش دارد. به همین دلیل زن جوان بار دیگر بازجویی شد. فرنگیس که کتمان حقیقت را در برابر مدارک پلیسی بی نتیجه می دید، به قتل شوهر خود با همدستی خواهرش و نامزد او اعتراف کرد.

زن جوان به افسر پرونده گفت: «سه سال قبل با پدرام ازدواج کردم. من وقتی وارد خانه او شدم، آرزوهای زیادی داشتم و فکر می کردم خوشبخت می شوم، اما خیلی زود متوجه شدم پدرام مرد زندگی من نیست و با کسی که توقع داشتم شریک زندگی ام باشد، تفاوت های زیادی دارد. او به زندگی اش پایبند نبود و سر همین موضوع مدام با هم دعوا می کردیم. هر وقت به او اعتراض می کردم چرا به زندگی مشترک متعهد نیستی، شروع به فحاشی می کرد و مرا کتک می زد. جانم از دست پدرام به لبم رسیده بود و دیگر نمی توانستم او را تحمل کنم. یک روز از سر ناچاری با خواهرم مهسا درددل کردم و از مشکلاتی که با پدرام داشتم، گفتم. مهسا بعد از شنیدن حرف هایم پیشنهاد کرد پدرام را به قتل برسانیم. اول مخالف بودم و فکر می کردم قتل راه چاره نیست، اما پدرام کارهایی کرد که به این نتیجه رسیدم باید از او انتقام بگیرم.»

متهم در ادامه اعترافاتش گفت: «من و خواهرم نقشه قتل پدرام را کشیدیم و چون می ترسیدیم دو نفری نتوانیم او را بکشیم، خواهرم گفت از نامزدش می خواهد تا به ما کمک کند. او برای این که نامزدش آرش را راضی کند، تنها شرط ازدواج با او را قتل شوهرم تعیین کرد و آرش نیز در نهایت این شرط را پذیرفت. شب حادثه مهسا طبق نقشه قبلی به خانه ما آمد و به آرش هم گفتیم آماده باشد و به محض تماس ما خودش را به خانه برساند. آن شب دوباره با پدرام دعوایم شد و مصمم شدم او را به قتل برسانم به همین دلیل در غذایش قرص برنج ریختم.

او بعد از خوردن غذا حالش بد شد و در این موقع با آرش تماس گرفتیم و او خودش را سریع به خانه ما رساند و پدرام را با خودرویش به طرف عباس آباد برد. آن طور که آرش می گفت، زمانی که می خواست جسد را رها کند احساس کرد پدرام زنده است و او را با دست خفه کرد. ما تصور می کردیم اگر جنازه را در محلی بسیار دور رها کنیم، پلیس نمی تواند آن را پیدا کند. بعد از این که کار به پایان رسید برای این که پلیس به من مشکوک نشود، به اداره آگاهی مراجعه و با طرح داستانی دروغین ادعا کردم شوهرم گم شده است.»

پس از آن که فرنگیس اسرار قتل شوهرش را برملا کرد، ماموران سراغ خواهر او رفتند و این متهم را نیز بازداشت کردند. او در بازجویی ها صحبت های خواهرش را تائید کرد. سرهنگ عظیمی، رئیس پلیس آگاهی استان مازندران در این باره می گوید: با اعتراف دو خواهر به جنایت، تحقیقات برای دستگیری آرش ادامه یافت. پسر جوان که از دستگیری دو خواهر باخبر شده بود، پا به فرار گذاشت، اما در نهایت کارآگاهان جنایی آرش را هفته گذشته در یکی از استان های غربی دستگیر کردند. پسر جوان پس از انتقال به اداره آگاهی به قتل اعتراف کرد.»

آرش در بازجویی گفت: «من هیچ خصومتی با پدرام نداشتم، اما مهسا گفته بود فقط به این شرط با من ازدواج می کند که شوهر خواهرش را بکشم. اول نمی خواستم شرط را بپذیرم، اما به مهسا خیلی علاقه داشتم و نمی توانستم او را فراموش کنم، در نهایت برای ازدواج با او حاضر به همکاری شدم، اما از کاری که کرده ام بشدت پشیمان هستم و احساس گناه می کنم.»

سرهنگ عظیمی می گوید: «آرش و دو متهم دیگر هم اکنون با قرار صادره از سوی مقام قضایی در بازداشت به سر می برند و تحقیقات از آنها ادامه دارد.»

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

نظرات شما ( 2 )
  1. وحید می گوید

    درشگفتم مردم چه راه‌های کودکانه ای برای کشتن کسی در پیش میگیرند. یا من به اندازه خردمندم یا دیگران…

  2. ناشناس می گوید

    دختر احمق خب بعدش میتونست با بک قاتل زیر یه سقف زندگی کنه؟
    بعضی وقتا فک میکنم کسایی که ازدواج میکنند نکنه از این راهها و با این شرط ها بوده…