برچسب

داستان کوتاه

ماجرای بودا و خدا (داستان کوتاه)

از بودا پرسیدند: از این همه دعا به درگاه خداوند، چه بدست آورده ای؟ جواب داد: هیچ! اما، بعضی چیزها را از دست داده ام! خشم، نگرانی، اضطراب، افسردگی، احساس عدم امنیت، ترس از پیری و مرگ * همیشه با بدست آوردن نیست که حالمان خوب میشود گاهی…

ماجرای مدرس ،سگ دزد گیر و نصرت‌الدوله

زمانی که نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان…

داستان بسیار زیبا و آموزنده “شما می توانید”

داستان شما می توانید پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است . . . پدر به نزد بیل گیتس می رود و…

داستان کوتاه و آموزنده ثروتمند بی پول!

ساتین : هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى…

داستان کوتاه برنامه ریزی ژاپنی و نبوغ ایرانی

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد: شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید. او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است. بلافاصله…

داستان کوتاه عشق نافرجام

وقتی واسه اولین بار مینا امیدو دید فقط نگاش کرد هیچ حرفی نتونست بزنه چون از خانوادش تعریف امید و زیاد شنیده بود ولی زمانی که با او روبرو شد امیدو یه آدم مغرور و خودپرست دید مدتها از اولین دیدار گذشت تااینکه،امید به خونه ی پدر مینا اومد.…

داستان کوتاه و عاشقانه والنتاین سیاه

جلوی دبیرستان منتظر بودم تا خواهرم فاطی بیایید. یک ساعت قبل بشدت برف می بارید ولی حالا خورشید بود که باز حکمرانی آسمان را در دست گرفته بود. عاشق درخشش خورشید بعد از بارش برف بودم ولی سه ماهی می شد که دیگر از هیچ چیزی لذت نمی بردم تو این مدت…

داستان کوتاه «قلب کوچک»

مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند. من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو. مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان…

داستان کوتاه شما مردی یا زن !؟

دختر در كوچه خلوت داد زد خانوم خانوم! مرد جوان يك لحظه واستاد و نگاهي به دوروبر انداخت هيچ زنی در كوچه نبود. مي خواست به راهش ادامه بده كه دوباره دختر داد زد خانوم يه چيزي از جيبتون افتاد. مرد برگشت و فهميد دختر با اونه. با خودش گفت شنيده…

داستان کوتاه و آموزنده لبخند مخصوص

از شادی اینکه بعد یه امتحان سخت میریم اردو، سر از پا نمیشناختیم و هی سروکول هم می پریدیم! نیم ساعت بعد، اتوبوس اومد و به همراه مدیر و سه چهارتا معلم راهی مرکز نگهداری از معلولان جسمی- حرکتی شدیم. اینکه برای چی میرم اونجا، برام زیاد مهم…

داستان کوتاه و آموزنده ( دل بزرگ )

مثل خیلی از آدمهایی که توی این قهوه خونه، عادت کردند به چشمهای هم زل بزنند، بهش زل زدم. کوفتگی دماغ و چین های دور چشمهاش جالب بود، اما نه به جالبی چالهای ریز روی صورتش! شنیده بودم به آدمهای خوشگل میگن ماه رو! ولی حقیقتش چالهای صورت این مرد…