کیران بهان، ژیمناست ایرلندی بارها و بارها آسیب دید و حتی دکترها در کودکیاش میگفتند دیگر نمیتواند راه برود، با این حال هر بار زمین خورد بلند شد و به المپیک رفت.
با خانوادهاش برای تعطیلات به سفر رفته بودند، در حال عکس گرفتن از دختر سه سالهاش بود که دختر کوچکش میپرسد چرا نمیتواند عکسها را همان موقع ببیند؟ او بی تاب دیدن عکس ها بود!
سوال احمقانه ای است نه؟ آن روزها این سوال احمقانه بود. هنوز…
مادربزرگم میگوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت میکند.
من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
مادربزرگم میگوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، مثل گلدان…
پنجره در بیمارستانی، دو بیمار در یك اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر یك ساعت روی تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آن…
دختر و پسر كوچكی با هم در حال بازی بودند ، پسر تعدادی تیله براق و خوشرنگ و دختر چند تایی شیرینی خوشمزه با خود داشت.
پسر به دختر گفت : من همه تیله هایم را به تو می دهم و تو هم در عوض همه شیرینی هایت را به من بده.
دختر بلافاصله قبول كرد،…
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد. بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت، خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد. «اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی، آخر ماه کفش های قرمز رو…