آرشیو دسته بندی

دلنوشته

مصلوب عشق

بانوی من جانانم قسم به مسیح چشمانت مرا به چار میخ آغوشت مصلوب کن...... میخواهم به بند بکشانمت تو را با تمام زیباییت و در ارغوان پیرهنت زنبقهای بوسه را کبود اخمهایت کنم و تمام ایمانم را در میان نگاه مبهم چشمانت جا بگذارم... میخواهم تو راحبس…

ساعت صفر عاشقی

آماده شده ام عریان با قلبی که با تکرار نام توووو ضربان می گیرد فارغ از همه دنیا چشم هایم را می بندم به سراغ مینیاتور اندامت می آیم نگاهت می کنم و غرق می شوم در زیبایی حضورت و در سیاهی چشمانت روی گونه هایت دست می کشم موهایت را نوازش می کنم…

صبح بخیر عشقم

صبح هااا موهایِ تاب دارِ توشعر است و آغوشت، جان می دهد برای شعرگفتن کاغذ و قلم را بیخیال، جلوتربیا، تا زیرِ آفتابِ نگاهت ،انگشتانم را درمیانِ گیسُوانت بِرَقصانم و شعرهای عاشقانه ام را بیامیزم‌ در چالِ گلویت و عسل لبهایت را نوش جان کنم بگذار…