آی عشق، آی عشق، چهره آبی‌ات پیدا نیست

0

ساتین نیوز – مهدی همدانی:  سال یعنی برگی از تاریخ. یعنی قطعه‌ای از یک قرن. یعنی دور انداختن چند تقویم پرشده. یعنی به سر رسیدن تاریخ انقضای خیلی وقایع. البته گاهی اوقات برگ‌هایی از تاریخ هرگز کنده نمی‌شوند، بعضی مواقع قطعه‌های یک قرن هرگز فراموش نمی‌شوند، تقویم‌های خاطره‌انگیز هیچ‌وقت دور انداخته نمی‌شوند و البته اتفاقاتی هم رخ می‌دهد که هرگز تاریخ انقضای آنها به سر نمی‌رسد.

انگار بعضی روزها برای شب نشدن خلق شده‌اند. گویی برخی اتفاقات را برای رخ دادن در طالع ما نوشته‌اند. اتفاقاتی برای افتادن و البته شاید هم برای فروافتادن اما افرادی هم هستند که در لابه‌لای همه اتفاقات، سربلند می‌شوند و نامشان در تمام تقویم‌ها، سرافراز چون خودشان برایمان یادگاری هستند. یادگاری‌هایی از جنس معرفت و انسانیت.

۱۰ سال قبل در چنین روزی تمام حواسمان به بیمارستان کسری بود و دلمان پیش مردی که تدارک سفر می‌دید. تدارک برای سفر به سرزمین بدون درد. به جایی که برایش تور حسادت پهن نمی‌کنند. به دیاری که حتماً برای او مکان بهتری بود و چقدر سخت است نگهداشتن عقاب  روی زمین. عقاب ما بال‌هایش گشود و عزم سفر داشت. شوق پرواز، فصل رفتن.

و سرانجام پیش از ظهر روز دوم خرداد سال ۹۰ خبر آمد که عقاب پر کشید. دروازه‌بان از دروازه بهشت گذشت و دردهایشان تمام شد.

ناصرخان حجازی به آسمان رفت و با باز شدن پر پرواز او، زانوان خیلی‌ها خم شد.

حجازی پرید اما خانواده و دوستدارانش روی زمین نشستند. گلبرگ مغرور حالا بدون درد در آسمان جولان می‌داد اما نمی‌دانست شانه‌های رفقای واقعی اش توان‌ به دوش کشیدن چنین غم سنگینی را ندارد.

ناصرخان برای آخرین بار پرواز کرد و ما با چشمانی غمبار برایش مسیری از گل و تگرگ آفریدیم، اشکمان کاسه آبی‌شد که پشت سر مسافر می‌ریزند و کسی نبود تا آرام در گوشمان نجوا کند: «پشت سر مسافر گریه شگون نداره»

۱۰ سال گذشت. ۱۰ سال دیرتر، ۱۰ سال پیرتر و البته ۱۰ ساله غمگین تر. دلمان در این روزگار سیاست‌زده برای بی‌سیاستی‌ات تنگ شده. در روزهایی که یک عده هواشناس شده‌اند و به دنبال جهت وزش باد هستند تا باد همچنان به پرچمشان بوزد، دلمان یاد روزهایی می‌کند که غم نان داشتی اما نان را به قیمت غم دیگران نخوردی.

این روزها «صداقت» شعار بسیاری از آدم‌ها شده ولی یادمان نرفته تو زمانی در ورزش حرف از صداقت می‌زدی که صدای خیلی از مدعیان قطع بود تا مبادا نانشان قطع نشود. شاید به همین خاطر بود که تا آخر عمر نه بادیگارد داشتی و نه بادیگارد کسی شدی.

۱۰ سال از رفتنت گذشت و در کنار غم همیشگی نبودنت، خوشحالیم سختی روزگار نتوانست ناصر حجازی دوست داشتنی و بزرگ را کوچک کند. حالا دلمان می‌خواهد وقتی این کرونای کوفتی تمام شد سری به مزارت بزنیم و آرام زمزمه کنیم: آی عشق، آی عشق، چهره آبی‌ات پیدا نیست.

حاشیه های فوتبال امروز اخبار سلبریتی ها

آی عشق، آی عشق، چهره آبی‌ات پیدا نیست

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ