مصاحبه با ماندانا روحی همسر اول رامبد جوان قبل از طلاق +عکس
گفتگوی جذاب و خواندنی با رامبد جوان و همسر اولش ماندانا روحی قبل از طلاق و جدایی
می خواهم برایتان داستان یک گفت و گوی پرماجرا را تعریف کنم . قصه از جایی شروع شد که عکاس مجله دوست داشت ما با رامبد جوان گفت و گو کنیم و او عکسش را بگیرد .ا هم رفتیم تا با رامبد جوان که این روزها مجری برنامه «خانه طرح نو» است گپی بزنیم .
رامبد جوان این روزها در حال اسباب کشی است ، پس قرار شد در یک کافه گفت و گو را انجام دهیم ، ساعت ۸شب شد در یک کافه گفت و گو را انجام دهیم ، ساعت ۸ شب .
ساعت۸:۳۰ شد و رامبد و همسرش نیامدند ، من و عکاس که در مدت گفت و گوهای همشهری خانواده چه ها که ندیده ایم ، آب انار خوردیم و با بی خیالی تمام گفتیم «خب ، می رویم و دوباره قرار می گذاریم» . اما خانم عکاس ترسیده بود که اگر نباید … بعد از نیم ساعت رامبد جوان رسید ، همان قدر پرانرژی و خودمانی . حالا باید منتظر همسر رامبد جوان می ماندیم و آن قدر از در و دیوار کافه گفتیم تا ماندانا خانم روحی هم از راه رسید .
شروع کردن یک گفت و گوی خانوادگی با خصوصیات اخلاقی جوان راحت تر است … گفت و گو یک ساعت طول می کشد و کافه دار می خواهد تعطیل کند ، ما هم هی دل دل می کنیم که چه کنیم تا اینکه جوان ، بی خیال خانه به هم ریخته و در حال اسباب کشی اش می شود و ما را دعوت می کند می رویم خانه عکس می گیریم . کتاب می خوانیم ، موسیقی گوش می دهیم و گفت و گو پر می شود از جواب هایی که با این جمله آغاز می شوند : «چون تویی می گم…» موقع تنظیم صحبت ها نمی دانم تا کجای این جواب ها را باید بنویسم .
ماندانا روحی در جواب یکی از سؤال ها می گوید : «رامبد گاهی نیاز دارد به غار تنهایی اش برود» . مجموعه «همسران» یادم می آید وقتی مردهای خانواده که جوان ترین شان رامبد جوان بود به غار تنهایی شان می رفتند .
خانه آنها هم مثل ۳جزیره است . یک جزیره که متعلق به ۲ نفر است و ۲ جزیره برای لحظه های تنهایی ، آن قدر خانه جوان و ماندانا خوش می گذرد که می خواهم یک آرزوی خوشبینانه بکنیم : «پیر نشی خانواده جوان!»
چرا آدم هایی که کار طنز می کنند معمولا در خانه جدی و عبوس اند؟
ماندانا : این در مورد رامبد صادق نیست . رامبد در خانه هم خیلی پر شور و هیجان است ، حالا یک مقدار جدی تر اما متفاوت از آن چیزی که می بینید ، نیست .
رامبد جوان: کمدین ها از کسانی هستند که میزان انرژی ای که در روز مصرف می کنند ، زیاد است . ناخودآگاه وقتی به خانه می آیند از همه آنها کم شده . بنابراین میزان انرژی کمتر است ولی این بداخلاقی نیست . او نیاز به سکوت دارد ؛ نیاز به آرامش ؛ به استراحت . آن انرژی ای که داشتند تخلیه شده ، دورویی نیست ، بخشی از زندگی است . منی که کمدین هستم دنیا را شوخ طبعانه تر از تو نگاه می کنم . ولی باید اول جدی نگاه کنم تا شوخی اش را پیدا کنم . کسی که حتی جوک می سازد ، اول مسئله را بررسی می کند . در روابط عادی هم این جوری است . من باید اول تو را بشناسم تا بعد بتوانم باهات شوخی کنم . اول باید به لحاظ شکل بشناسمت ، بعد باید عادت هایت را بدانم ، بعد باید رفتارهای تو را بدانم تا بتوانم باهات شوخی کنم پس آن جنبه های جدی هم وجود دارد . من وقتی به خانه می رسم به آن لحظه های آرامش احتیاج دارم ؛ به آن لحظه های سکوت ، و این جوری نیست که انرژی نداشته باشم .
یعنی شکل تصویری که همه ازش دارند؟
ماندانا : رامبد کلا خیلی انرژیک است . در خانه هم خیلی حضور پررنگی دارد . این جوری نیست که در خانه رفتارش فرق کند ، بودن و نبودنش در خانه خیلی فرق دارد . همه چیز را با حضورش تغییر می دهد .
بعد از ازدواج عوض نشد؟
ماندانا : بهتر شد چون رامبد اهل خانواده است و خانواده را دوست دارد . در خانواده ای بزرگ شده که خیلی محبت دیده ، فکر می کنم همیشه این از آرزوهایش بوده که یک زندگی خوب داشته باشد . برای همین ، بعد از ازدواج همه چیز بهتر شد .
با عادت های ناشناخته یا ناخوشایند چه کردید؟
ماندانا در حالت طبیعی اینها هم وجود دارد . هنوز هم بعضی خلق و خوهای رامبد برایم جذاب نیست .
وقتی آنها را زیاد می بینید ، ناراحت نمی شوید؟
ماندانا : اگر بپذیری که این آدم این خصوصیات را دارد و تو نمی توانی تغییرش دهی ، خیلی خوب است . من سعی می کردم خیلی چیزها را عوض کنم ولی کم کم پذیرفتم که رامبد همین است ، باید بدون تغییر زیاد بپذیرمش .
هیچ وقت فکر نکردید خانواده تان بدون حضور بچه ناقص است؟
رامبد ؛ اینکه با بچه خانواده شکل می گیرد ، نه این طوری نیست . وقتی یک زن و مرد با هم ازدواج می کنند ، صاحب یک خانواده می شوند و بعد از آن ، بچه به دنیا می آید . بچه ، این خانواده را کامل می کند . تا ازدواج نکنی به هیچ وجه معنی یک رابطه زن و شوهری را نمی فهمی و اینکه ویژگی های این رابطه چقدر با همه چیز فرق دارد .
ماندانا دقیقا!
رامبد : این قدر این رابطه منحصر به فرد است که شبیه هیچ چیز دیگر در دنیا نیست . شبیه هیچ رابطه ای نیست . بچه هم همین طور است ، یعنی خیلی خاص است . آدم تا بچه دار نشود نمی تواند درباره اش نظر بدهد ، این قدر تجربه نابی است .
ماندانا در زندگی اش آدم اجتماعی ای بوده ، من هم اجتماعی بوده ام ولی هیچ کدام از این رابطه ها ، شبیه زن و شوهری و در یک خانه زندگی کردن نیست . تو در طول زندگی اجازه داری وقتی از همکارت ، رئیست ، عزیزترین دوستت ، فامیلت ، هر کسی که باشد ، دلخوری یا از سوی آنها اذیت شده ای ، ترکشان کنی . می توانی تلفنت را قطع کنی ، می توانی بگویی خداحافظ ! من رفتم …
ماندانا: ولی حالا با زن شوهرت این کار را بکن …
رامبد : اصلا نمی شود این کار را کرد چون معنی ندارد .
شما هیچ وقت شده بخواهید این شرایط را تجربه کنید ؟
رامبد : نه ، اصلا نمی شود . جایش در این رابطه نیست .
این شرایط همخانه بودن نیست؟
ماندانا: نه ، شرایط زندگی زناشویی است .
رامبد: آدم به همخانه اش می تواند این را بگوید ، به زنش نه ! در موقعت دعوا نمی شود گذاشت و رفت . با هر آدمی می توانی دعوا کنی و بروی ولی اگر تو ۲روز بگذاری بروی ، همسرت می گوید ۲ روز دارد چه کار می کند ؟ کجاست؟
ماندانا : نمی شود .
رامبد: به خاطر اینهاست که می گوییم منحصر به فرد است . وقتی داشتم ازدواج می کردم ، تعریف کردم که دارم ازدواج می کنم و این کارها جایش در این رابطه نیست .
در این تعریف ، دیگر چه چیزهایی بود؟
رامبد: این تعریف وارد شدن به یک زندگی جدید و تازه بود ؛ یعنی تغییر همه چیز .
در زندگی مشترک تنبیه هم هست؟
رامبد : تنبیه وجود ندارد ، تفهیم است .
ماندانا : در زندگی مشترک باید حرف زد . اگر مسئله ای به وجود می آید باید درباره اش حرف زد و به نتیجه رسید .
رامبد : ما همدیگر را تنبیه نمی کنیم بلکه چیزی را به هم تفهیم می کنیم .
ماندانا : مسئله ای که پیش می آید باید در همان موقع حرف زد . اگر حرف نزنیم همه چیز جمع می شود و بعد از جایی می زند بیرون .
رامبد: من مجبور کاری کنم که تو کاری را که من دوست ندارم ، انجام ندهی . من می خواهم تفهیم کنم . ماندانا فهرستی دارد از کارهایی که دوست ندارد و رامبد انجام می دهد ، من هم فهرستی دارم ، از کارهایی که دوست ندارم و ماندانا انجام می دهد . یا می توانم از شریک زندگی ام بخواهم این کار را نکند ، یا در انجام اشتباهش به تحمل کردن می رسم ؛ یعنی می گویم که تحمل می کنم که این یک جایی می زند بالا ، یا می پذیرم که این کارها را آدمی که با من زندگی می کند نمی تواند انجام ندهد .
ماندانا : ما همه راه هایی را که یک زندگی باید طی کند ، رفتیم ، تا به اینجا برسیم . ما با هم حرف زدیم ، تا به این نقطه رسیدیم .
رامبد : تلاش کردیم تا قلق های هم را بفهمیم .
چقدر از قلق ها استفاده خاص می کنید؟
ماندانا : زیاد . استفاده از قلق ها ، تدبیر و سیاست به درد بخوری است .
رامبد : استفاده از آنها درست است . خب ، پدر من دوست دارد وقتی خواب است ، تلویزیون روشن نباشد ، و من هم خاموشش می کنم . من یک لطفی به تو می کنم ، تو هم یک لطفی به من می کنی دیگر .
خیلی با هم حرف می زنید؟
رامبد: آره ، بیشتر هم درباره خودمان .
ماندانا: از آن جایی که رامبد خیلی پرمشغله است ، ما چندان فرصت حرف زدن نداریم اما این حرف زدن بسیار باعث خوشحالی آدم می شود ؛ چرا که حرفت را به گوش طرف می رسانی .
مهم ترین دلیل ازدواجتان چه بود؟
رامبد : یک جایی از زندگی احساس می کنی تنها زندگی کردن دیگر برایت کافی است . احساس می کنی چیزی داری که می خواهی با کسی شریک شوی . می خواهی خبر خوشحال کننده ات را به کسی بگویی که به اندازه تو خوشحال شود . می خواهی شادی ات این جوری دو برابر شود ، به اندازه ات سهیم باشد تا غم کم شود و شادی زیاد اینکه می گویند تا آخر عمر در غم و شادی هم شریک هستیم ، من جنبه مالی زندگی را تأمین می کنم ، ماندانا از این جنبه مالی بهره برداری می کند ، برای ایجاد یک شرایط خوب . من می روم شکار می کنم ، ماندانا می ریزد .
ماندانا : به هر حال داشتن کسی مثل رامبد جذاب است و اصلا ساده نیست . و با توجه به اینکه روحیات ما به هم نزدیک است ، می توانیم زندگی کنیم . از نظر نگاه هم در بعضی مسائل به هم نزدیک نیستیم ولی قلبا همدیگر را دوست داریم .
منظورتان از روحیات چیست؟
ماندانا : علایق مشترک زیادی داریم .
رامبد : هر دومان یک جایی علاقه به بالا رفتن مان شبیه هم است . زمانی می خواهی ریسک کنی اگر همراهت با تو نباشد ، خوب نیست . هی مجبوری به خاطر او آرام قدم بردرای تا فاصله ات زیاد نشود .
شما همراه هم بوده اید ؟
رامبد : بله !
ماندانا : من خیلی رامبد را درک می کنم ، آدم سختی است . رابطه داشتن باهاش خیلی پیچیده است . شبیه همه آدم ها نیست . آدمی است که نگاهش خاص است . من خیلی چیزها را کنار رامبد یاد گرفتم .
رامبد : من هم خیلی چیزها را کنار ماندانا یاد گرفتم !
کجاها احساس کردید رامبد خیلی برایتان خاص است؟
ماندانا : رامبد به چیزهای درست خیلی اعتقاد دارد .
مثلا ؟
ماندانا : رامبد خیلی اخلاق گراست . مثلا اینکه من و رامبد مثلا همه آدم ها مشکل داشتیم و به جایی رسیدیم که دیدیم نمی توانیم یک چیزهایی را تحمل کنیم . شاید اگر خیلی ها بودند تصمیم می گرفتند بروند دنبال یک زندگی دیگر ولی برای رامبد این مهم بود که این زندگی را نگه دارد . این برای من خیلی مهم است ، نمی خواست مدارا کند . قدر این چیزی را که داشت ، می دانست . جایی که خیلی آدم ها وا می دادند .
رامبد : همان چیزی که گفتم زن و شوهری فرق دارد ، مثل بچه دار شدن . تو وقتی بچه ای به دنیا می آوری ، نمی توانی بگویی این بچه ام زشت است یا میزان هوشش خوب نیست ، برود یکی دیگر بیاید . نمی شود به زنت هم بگویی برو یکی دیگر بیاید . باید این را داشته باشی .
این مال من است چون انتخابش کردم به زور که وادارم نکردند . چون انتخاب کردم باید ادامه بدهم و قواعد این بازی را رعایت کنم .
خسته نشدید از تلاش برای رابطه ؟
ماندانا: خسته هم شده ام اما باید بگذاری دوره خستگی بگذرد .
با هم می گذرد یا بدون هم؟
ماندانا : شاید با هم ، شاید هم بدون هم ، در اثر زندگی دستت می آید کجا باید به طرفت فضا بدهی که نفس بکشد .
رامبد: این خیلی مهم است .
ماندانا : کجا باید نزدیک شوی . کجا باید سؤال نکنی که از سؤال خسته می شود .
رامبد : فکر می کنم با این حرف هایی که ما می زنیم ، شما بعد از این گفت و گو زود می روید ازدواج می کنید .
ماندانا : رامبد بعد از ازدواج همه را تشویق می کرد که ازدواج کنند . او مبلغ ازدواج شده بود .
محمد خاتمی عقد رامبد جوان و ماندانا روحی را خواند
ازدواج برایتان ریسک نبود ؟
ماندانا : همیشه ازدواج ریسک دارد ، آن هم با کسی که این قدر مورد توجه است . باهاش می روی بیرون ، می گردی ، همه نشانش می دهند .
از این همه توجه به رامبد ناراحت نمی شوید؟
ماندانا : می شدم ؛ اول ها خیلی ناراحت می شدم . بعد برای خودم جا انداختم اوایل ناراحت می شدم چون می دیدم همه این قدر به رامبد توجه می کنند . اصلا همه به او توجه می کردند . این را برای خودم جا انداختم من باید درک می کردم و عمیقا درک کردم . رامبد روابطش گسترده و زیاد است . اگر قرار بود که حساس باشم که قبلا بودم خیلی به من فشار می آمد ، پذیرفتم که رامبد مورد توجه است .
رامبد: مسئله اعتماد است .
ماندانا : من به عشق رامبد به خودم مطمئنم . اگر هم قرار باشد چیزی از دست برود می رود و کاری نمی شود کرد .
از این عشق سوء استفاده نکرده اید؟
ماندانا : نه ! رامبد اصلا اجازه نمی دهد ازش سوء استفاده شود .
رامبد : یک چیزی است که تعریف شخصی خود آدم است . من از یک چیزهایی بدم می آید ؛ پشت کسی حرف زدن ، زیرآب کسی را زدن و نان کسی را بریدن . من تلاش می کنم این کار را نکنم حداقل عمدی نکنم ، البته یک بار این کار را کرده ام . حالا اگر ماندانا بگوید بیا با هم زیر آب کسی را بزنیم ، من قبول نمی کنم . نمی گویم چون ماندانا می خواهد ، قبول . اینجا مرز من است . اینجا تعریف من است . من حاضر نیستم به هر کاری تن بدهم .
این اعتقادها برای شما چطوری است؟
ماندانا : من هم با رامبد هم عقیده ام . یک جورهایی من و رامبد شبیه هم هستیم و چون توانستیم با هم هماهنگ شویم ، رابطه مان جا افتاد .
بعد از چه مدت؟
ماندانا: بعد از یک رابطه طولانی تا عشق مان پخته شود . دیگر خام نیستیم .
رامبد: هیجان اولیه را ندارد ولی پخته شده .
شما چه کار کردید تا اعتماد به دست بیاورید؟
رامبد : زحمت کشیدم .
ماندانا : رامبد برای چیزی که باور دارد ، زحمت می کشد؛ خیلی هم زیاد . رامبد اجازه می دهد خودت باشی .
فداکاری بیش از حد نکرده ای؟
ماندانا: نه ، افراطی نه!
رامبد : ماندانا آدم مهربانی است ؛ بسیار مهربان است بلند پرواز و معقول است . آدمی است که اهل معاشرت است . رک ، باهوش و مهمان نواز است . همه اینها باعث می شود ماندانا در حالی که با تو همراه است ، استقلال را حفظ کند . این خیلی خوب است . کسی که به اندازه تو برای خودش فضا می خواهد . مخالفت می کند لذت بخش می شود وقتی بفهمی می خواهد برای دو نفر کار خوبی انجام دهد . مخالفت می کنی و بعد می بینی منطقی است . من و ماندانا هر دو یک جوری مثل هم هستیم . هر دو می خواهیم مدیر باشیم . گاهی تقسیم مدیریت کرده و گاهی هم در محدوده همدیگر مدیریت می کنیم . من گاهی زیاد فضولی می کنم .
بعد چی می شود؟
رامبد : بحث ، بحث ، بحث . بعد هر کسی می رود برای خودش ، بعد بر می گردیم طرف هم .
ماندانا : این چیزها را نباید بگذاری بماند . رامبد پرمشغله است . من نمی توانم توقع یک زن معمولی را از رامبد داشته باشم .
چیزهای کمتری از رامبد می خواهم . پذیرفته ام که این شرایط رامبد است . هی غر نمی زنم . من باید حرفه رامبد را درک کنم .
انتظار یک زن کدبانو را از ماندانا دارید؟
رامبد: جاهایی هم سنتی ام .
ماندانا رامبد از یک خانواده آذری است ، تنها پسر خانواده هم هست . بعد در خانواده ای بزرگ شده که بسیار خانوادگی زندگی می کردند . آنها زیاد با هم رفت و آمد دارند .
رامبد : خب ، خانه که می آیم دلم شام می خواهد .
ماندانا : از در می آید تو هی می گوید: «من گشنمه» . من پذیرفته ام که رامبد الان موقعیتش این جوری است .
بعد ماندانا باید غذا درست کرده باشد؟
رامبد : نه ، خیلی وقت ها هم از بیرون غذا گرفتیم .
حرفمان درباره وظیفه ماند ، تقسیم نقش ها بر چه اساسی بوده؟
ماندانا : توقع نداشتم که رامبد یک کارهایی را بکند . بعد دیدم که با این همه توقع ، رامبد نمی تواند کارهایی را انجام دهد . این آدم این است ، من خصوصیاتش را پذیرفتم . من نمی توانم از رامبد توقع داشته باشم که کارهای خانه را انجام بدهد چون اصلا این جوری نیست مدلش این جوری نیست . این چراها بود ولی از یک جا گفتم خود «چرا» بد است . من دیگر نمی گذارم افکار منفی بیاید چون اعتماد دارم دیگر با خودم نمی گویم رامبد حالا سر کار چه کار می کند . الان وظیفه من ، این است که رامبد به حرفه اش برسد . من هم به لذت ها و آرزوهایم می رسم و فضای خانه را هم مدیریت می کنم .
رامبد : ماندانا در زندگی معاشرت دارد و مشغله ای که خودش به آنها می رسد . اگر کاری باشد که مجبور شود برود و در زندگی خصوصی دخالتی نداشته باشد ، من باید باشم . خب ، این جوری نیست که من بگویم تو نباید بروی چون من هم کار دارم .
ماندانا : من نمی گذارم رامبد از کارهایش بیفتد .
رامبد : ماندانا چون زمان را خودش می تواند مدیریت کند ، مدیر خانه هم هست . گاهی هم باید سر یک میز گرفته شود بگذاریم کنار ، این اتفاق باید بیفتد نمی توانم بگویم این کار را نمی کنم . یک جاهایی من تنبلی می کنم گاهی خودم را لوس می کنم و خیلی هم لوسم چون در یک خانواده سنتی زندی کرده ام و فرصت بوده به بچه ها رسیدگی شود . من لوس شدم در خانه ، بعد در حرفه ای بودن لوسم کرده اند .
بازیگری آدم را لوس می کند . من چون وقت زیادی داشتم برای لوس شدن ، لوس شدم ، گاهی ۱۸ساعت سرکارم . منزوی هم نیستم . من در بده و بستانم با آدم ها ؛ از کارگردان گرفته تا کسی که چایی می ریزد .
من با همه دوستم . بعد می آیم اینجا خوم را لوس می کنم . علاوه بر آن ، گاهی این قدر کلافه ام که باید یکی جمعم کند .
ماندانا : اینجا من توقعم را پایین می آورم و می گذارم رامبد باشد .
رامبد: من یک مقدار زیادی انتقادی ام . وقتی می بینم چیزی خطاست ، رک می گویم .
ماندانا: کاملا کارگردانی می کند .
رامبد: از آن طرف هم بدی را می گوم ، هم خوبی را این را هم کنار بقیه چیزها بگذارید .
نکته های منفی را در رابطه با ماندانا چطور مطرح می کنید؟
رامبد: همه جور .
این رک گویی چقدر برایتان مهم است؟
رامبد : من یک مقداری خودخواهم و اگر خودخواه نبودم بازیگر نمی شدم . می گویم من این جوری فکر می کنم ، اگر به او برخورد ، می پرسم چرا به تو برخورد .
اگر در کار باشد خیلی به من ربط ندارد . اگر در موقعیت رابطه با ماندانا باشد ، می گویم این کارت اشتباه است و باعث می شود ما ضرر کنیم . شده من یک جوری گفتم که ماندانا به اش برخورده . گاهی جبران کردم گاهی هم گفتم همین که هست . ماندانا بررسی می کند و می فهمد که درست بوده .
ماندانا : رامبد خیلی به محیطش توجه می کند ، پس چیزی را همین جوری نمی گوید و نمی شود .
رامبد : برای من واژه ها مهم اند . واژه ها برایم معنی دارند چون سعی می کنم چیزی را الکی نگویم ، الکی هم نمی شنوم .
هیچ وقت آدم ها را سوژه نمی کنید؟
ماندانا: رامبد آدم ها را دست کم نمی گیرد . ممکن است چیزی به نظرش بامزه بیاید . من این کار را می کردم یا متلک هم می گفتم . از رامبد یاد گرفتم متلک نگویم . رامبد خیلی آدم جدی ای است .
الان رابطه تان عاشقانه است یا عاقل شده اید؟
رامبد: هر چیزی بلدی می خواهد ، عشق هم بلدی می خواهد ، خیلی هم بلدی می خواهد . در رابطه ، ظرافت ها را یاد می گیری . تو هر قدر عاقلانه تر رفتار کنی ، بهتر عشق می ورزی . با معاشرت با دیگران فرق دارد ، وقتی با یکی هستی همه چیزت مشترک است . اگر شرایط زندگی ات به هم بریزد ، به هیچ کس دیگری ربط پیدا نمی کند ولی به او ربط دارد . هر قدر من آسیب ببینیم ، ماندانا هم آسیب می بیند در هر شرایطی ، اقتصادی ، عاطفی ، اجتماعی .
چند ماه بعد از این مصاحبه رامبد جوان و ماندانا روحی از هم جدا شدند.
رامبد جوان در اول دی ماه سال ۱۳۵۰ از خانوادهای سنتی در تهران با اصالت آذری زاده شد. روند شروع به کار هنری او به ترتیب در تئاتر، تلویزیون و سینما بوده است. او در یازده فیلم سینمایی به ایفای نقش پرداختهاست. وی در یک قسمت از مجموعه تلویزیونی پرطرفدار همسران نقش کوتاهی داشت و همین باعث حضور پررنگ وی در مجموعه تلویزیونی خانه سبز در نقش «فرید صباحی» شد. نقشهایی که جوان در سینما و تلویزیون ایفا میکند بیشتر جنبه طنز دارد. رامبد جوان در ۲۷ اسفند ۱۳۸۷ با سحر دولتشاهی ازدواج کرد و در ۱۳۹۳ از وی جدا شد.
آقای کمدین همسرش را طلاق داد. طلاق به صورت توافقی انجام شد و البته آقای کمدین برای دلجویی از همسرش منزلشان در نیاوران را به او میبخشد.
ول کن بابا
اینقدر در مورد زندگی خصوصی مردم کنج کاوی نکنید
کنجکاوی چیز بدی نیست … زیاد از حدش بده …… راستی اگه خودت کنجکاو نیستی پس چرا اومدی اینجا فضولی؟
سلام ،برام جالبه بدونم آدمی مثل آقای رامبدجوان که اینقدرظاهراًشادوپویاست ودیگران راهم شادمیکنه چطورتابه حال دوباردرزندگی مشترکش شکست خورده وازهمسرانش جداشده … !!!واقعاًعجیب نیست … !!!؟ … ؟!!!!یاعلی .
اینقدر که بهشون نزدیک شد زندگى مشترکشون رو زیر و رو کرد مصاحبه کننده تا به این نتیجه رسیدن که با هم بودنشون اشتباست و زده شدن!
چه جالبه خاتمی عقد هر کسی رو میخونه به طلاق منجر میشه!!!!!
سلام ممنونم ازتون بسیار عالیه سایتتون
موفق باشید
یکی از دلایل طلاقشون همین مصاحبه ست 🙁
خاتمی عجب دستی داره چقدر پر برکت پنج سال هم باهم زندگی نکردند
این عکس دونفره که گذاشتین ربطی به خانم روحی ندارد بلکه عکس خانم امیر ابراهیمی است در کنار رامبد