پدر و مادر آتیلا پسیانی کیست و اهل کجاست +عکس قدیمی
علت خودکشی پدر آتیلا پسیانی چه بود
پدر آتیلا پسیانی کیست
فهرست مطالب
هلال پسیانی پدر آتیلا پسیانی سال ۱۳۳۷ در یک سالگی آتیلا به زندگی خود خاتمه داد و جمیله ، آتیلا را به تنهایی بزرگ کرد.
۹ سال بعد در ۱۳۴۵ جمیله با مهدی قریشی مدیر داخلی اداره هنرهای دراماتیک ازدواج کرد و دخترش آتوسا را در ۱۳۴۹ بدنیا آورد. زنده یاد مهدی قریشی در ۱۳۶۵ به بیماری سرطان درگذشت و جمیله آتوسای ۱۶ ساله را در بحرانی ترین شرایط بزرگ کرد.
پدر آتیلا پسیانی اهل کجاست
هلال پسیانی پدر آتیلا پسیانی اهل ایران است و جز ارمنی های ایران می باشد و دین پدر آتیلا پسیانی مسیحی می باشد.
مادر آتیلا پسیانی کیست
آتیلا پسیانی فرزند جمیله شیخی بود. مادر آتیلا پسیانی اصالتا اهل قزاقستان دارد.
پدرش شیخ وینسکی اهل قزاقستان بود و به دلیل نامعلوم به گرجستان و سپس قفقاز کوچ کردند. در ۱۹۱۹ یعنی دو سال پس از انقلاب اکتبر روسیه سرهنگ جهانگیر ، شیخ وینسکی همراه همسر خود سعادت و سه دخترشان که در گرجستان و قفقاز به دنیا آمده بودند به ایران مهاجرت کردند؛ ۱۱ سال بعد در اردیبهشت ۱۳۰۹ خورشیدی ، دختر چهارم ، جمیله شیخی در تبریز به دنیا آمد.
فاصله سنی جمیله شیخی با خواهرانش نشان میدهد که او باید در کودکی دختر تنها بوده باشد؛
در ۱۳۲۰ حضور ارتش سرخ در ایران شمالی و شایعه انتقام کشی بلشویکها از مهاجران روس باعث شد که دوباره خانواده شیخی یک سالی به ترکیه و پس از بازگشت به ایران برای همیشه به تهران مراجعت کنند در ۱۳۲۸ یعنی در ۱۵ سالگی جمیله، پدرش جهانگیر شیخی در گذشت .
در ۱۳۳۵ جمیله شیخی در سن ۲۴ با یک افسر نیروی هوایی یعنی هلال پسیانی ازدواج کرد و سال بعد آتیلا را به دنیا آورد. زنده یاد هلال پسیانی در یک سالگی آتیلا به زندگی خود خاتمه داد و جمیله، آتیلا را به تنهایی بزرگ کرد. ۹ سال بعد در ۱۳۴۵ جمیله با مهدی قریشی مدیر داخلی اداره هنرهای دراماتیک و سپس دانشکده هنرهای دراماتیک ازدواج کرد و دخترش آتوسا را در ۱۳۴۹ بدنیا آورد. زنده یاد مهدی قریشی در ۱۳۶۵ به بیماری سرطان درگذشت و جمیله آتوسای ۱۶ ساله را در بحرانیترین شرایط به عرصه رساند و سپس تنها ماند.
عکس جمیله شیخی در جوانی
جمیله شیخی در گفت و گویی میگوید که باید اعتراف کنم که در خانوادهای روشنفکر به دنیا آمدم؛ پدر و مادر در کار هنر تشویقش میکردند؛ آیا در کودکیاش چیزی از نمایش تبریز دیده بود؟! نمیدانیم در دوران مدرسه با شوقی کودکانه، نمایشهایی با کمک هم درسها برپا میکرد و در دبیرستان انوشیروان دادگر تهران، برگزاری نمایشها بر عهده اجرای او بود؛ اوایل بزرگترها خیال میکردند بهتر است اوپرا کار کند،
جمیله شیخی و همکاران او سالها حتی زمینهها و امکانهای امروزی اندک ما را هم نداشتند. بیضایی گفت: او به طور افراطی حساس بود در همه عواطفش، محبت، رشک، خوشی و ناخوشی، خوشبختی و بدبینی گه گاه واکنشهای کاملا عاطفی او به موردی کوچک در تمرینها بدرستی درک نمیشد و دردسر میساخت و به لجاجت میکشید و شاید نقشهایی که به عشق آنها زنده بود از دست میداد و او را عمیقا میافسرد؛ در نظر من واکنشهای او عکسالعملی بود به همه آن چه همه عمر از او دریغ شده بود و از آن محروم مانده بود و فشارهایی که او از آنها لبریز بود و لب به گفتن آنها باز نکرده بود. او در اعماق وجودش یک غریبهای در مه بود با غروری آمده از تنهایی؛ با این همه از معدود مردم این کشور بود که عذرخواهی بلد بود و نمیخواست از او رنجشی در دلی باشد. در کشوری که هنوز میان بسیاری از مردمش بازیگر بودن و زن بودن هر دو مایه سرشکستگی است، او را به عنوان زن و بازیگر دوبار تنها بود؛ نقشهای دلخواهش که باید جبران کننده خلا زندگی شخصیاش باشد، وقتی در دسترس نبود افسردهاش میکرد.
عکس جمیله شیخی و همسرش هلال پسیانی
بهرام بیضای افزود: در دورانی که تناسب درآمد و خرج به گونهای افسار گسیخته هر روز به زیان امثال او بیشتر میشد، گیج بود، اما حتی در روزهای نداری در به جا آوردن همه آداب و خرج کردن دارایی و عواطفش چنان دست و دل باز بود که گفتنی انگار یکی از بخشهای دلخواه زندگیاش باشد. اما حتی فقر هم زینتی بود در غرور، گویی نخواسته بر ضمه زندگی، سرنوشت تلخ هنرمندی سرکش را بازی کند و نقش هر چه سنگینتر، بازیگر خوشتر؛ گاهی اتفاق افتاده که از آن پرسیدهاند: جمیله شیخی نام مستعار شما نیست، این هم با همه صداقتش پاسخ میداد: من به حرفهای که با نام واقعی خودم در آنم افتخار میکنم.
بیضایی گفت: جمیله جای دیگر تاکید میکند: من حتی یک لحظه هم از این که هنرپیشه تئاتر بودم پشیمان نیستم و در جایی که ایستادهام محکم ایستادهام؛ البته شاید قدرشناسی از کار من چندان نبوده و یا نباشد و علتش زیاد برایم روشن نیست؛ او علتش را کمی بعد، از زبان حافظ میگوید: تو اهل دانش و فضلی همین بمان و بس.
بهرام بضایی افزود: جمیله در ۹ اردیبهشت ۱۳۸۰ ۷۱ سالگی را به سر برد و در شب تولدش فقط ۲۳ روز دیگر فرصت داشت؛ در خانهای اجارهای که حکم تخلیه آن صادر شده بود، بدون درآمد مهمی، سالها در فکر بیخانمانی و مسکن کمکم از هر توقع و رسیدگی دل بریده بود؛ در دفترچهای که ۲ الی ۳ برگ آن نوشته شده است، شروع به نوشتن خاطرات کرده بود و افسردگی حتی دست او را از این وسوسه هم بازداشته بود؛ در عوض روز و شب نامههایی مینوشت و تقاضانامههایی برای کسانی که مایلاند از آنها تقاضا شود پر کرده بود؛ میدانم که سالها بود که این جملات را چندین کس از او شنیده بودند “به من سر نمیزنی“ که مایلاند از آنها مرتب تقاضا شود تا پشت میزهایشان احساس بزرگی کنند؛ عادت کرد ولی برایش طبیعی نشد، فرهنگ اجحاف و ارتباط و اختلاس؛ افسردگی ضربههای خودش را زد، دوم خرداد درگذشت؛ دست کم میدانست به ۷۲ سالگی چندان بدهکار نیست، فقط ۲۳ روز با مرگ او فرهنگ مشابه ساز و بساز و بفروش، فرهنگ رشوه و تقلب تکان نخواهد خورد و تاسف ما در دلهای خودمان دفن میشود. او در پاین گفت: با مرگ او رویاها و ترسهای دخترک غریب تاتار به پایان میرسد، پرده میافتد و حقیقت آغاز میشود؛ از سوگواری بیزارم اما مایلم به او احترام بگذارم، احترام به او احترام به تئاتر است، احترام به بازیگری است، احترام به مردمی است که در طول سالها بارها از صندلیها برخواستهاند و برایش کف زدند، برای هنرش و برای مقاومتش.
ساتین
چرا اطلاعات غلط میدین خجالت بکشین
مادر آتیلا ترک زنجان بود خودشم تو زنجان به دنیا اومد نه تبریز
خودشم اصالتا ترک آذربایجانی بود نه ترک قزاق