خاطرات محمود کلاری از فروریختن دیوار برلین آلمان +عکس
شاید اگر محمود کلاری به پاریس نمیرفت و با دوست عکاسش تماس نمیگرفت، مجموعه عکسهای او از فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ شکل نمیگرفت.
مجموعهای که او در سال ۱۳۸۱ تعدادی از آنها را با وسواس انتخاب کرد و در خانه هنرمندان ایران به نمایش گذاشت. کلاری میگوید:« سال ۱۹۸۹ برای انجام کاری به پاریس رفتم، سه روز پیش از بازگشتم به ایران، با دوست عکاسم که مقیم فرانسه بود، تماس گرفتم. او به من گفت که فردا عازم برلین است، تا از برچیده شدن دیوار برلین عکس بگیرد. آلفرد از من خواست که این چند روز را درکنارش باشم و من هم به دلیل جالب توجه بودن این اتفاق پذیرفتم.»
با این حال اما وقتی آنها به آلمان میرسند، اتفاق دیگری رخ میدهد:«فردای روزی که ما به برلین رسیدیم، به آلفرد یعقوبزاده خبردادند که چائوشسکو دارد به رومانی بر میگردد و بازگشت او با یکسری اتفاقات همراه است. الفرد هم باید برای عکاسی به رومانی برود. با رفتن آلفرد من ماندم و اتاق او، با یک دوربین رولی ساده با لنز ثابت و یک دیوار که هر تکهاش بازگو کننده وقایعی بود که بر آن رفته بود.»
فیلمبردار فیلمهای «جدایی نادر از سیمین» و «گذشته»در مدت سه روزی که در برلین بوده، از این دیوار و اتفاقات حول و حوش آن عکاسی میکند، عکسهایی که بعدها نگاه خاص کلاری در آنها سفیر آلمان در ایران را شگفت زده میکند.
کلاری سال ۱۳۸۱ نمایشگاهی از این عکسها را در خانه هنرمندان ایران برپا کرد، در روزهای برپایی نمایشگاه، با او که سر صحنه فیلمبرداری فیلم «بوتیک» بود، قرار گذاشتیم و گفت و گویی را انجام دادیم. این گفت و گو همان زمان در ضمیمه روزنامه همشهر به چاپ رسید.
چند روز پس از سالگرد این اتفاق تاریخی، بازخوانی گفت و گو با کلاری خالی از لطف نیست.
الهه خسروی یگانه – محمدرضا رستمی: با محمود کلاری میشد درباره خیلی چیزها حرف زد، از تکنیکهای عکاسی و نگاهش به عکاسی گرفته تا تصویر و متنی که نشانههای تصویری میسازند، اما سوژه عکسهای کلاری آنقدر مقتدر بود که سایهاش روی فضای مصاحبه افتاد؛ «دیوار برلین و نیمقرن فاصله انداختن بین انسانها» البته خود کلاری این تحت تأثیر قرار گرفتن را یکبار دیگر هم تجربه کرده بود. زمانی که پای دیوار برلین رسیده بود: «من تحت تأثیر اتفاقی بودم که داشت میافتاد، …اساساً جغرافیا و لوکیشنی که دیوار در آن قرار داشت، خیلی مخاطبان خود را تحت تأثیر قرار میداد.» گویا این موضوع بر مخاطبان نمایشگاه کلاری نیز تأثیر گذاشته بود. چراکه وقتی دفتر یادبود این نمایشگاه را ورق میزدی بیش از هر چیز با جملاتی مواجه میشدی که درباره دیوارنوشته شده بود: «مادر چرا باید من آجر دیگری باشم در این دیوار.» البته عکسهای نمایشگاه کلاری مسائل دیگری هم داشت که میخواستیم درباره آن سؤالات بیشتری از او بپرسیم؛ اما وقتی کلاری با فروتنی از نقد خود آغاز کرد و گفت: «آنچه عمیقاً با من ارتباط برقرار میسازد و با برآیند حسی من در آن شرایط مطابق است، در ۱۰ عکس این مجموعه متبلور شده است و طبیعتاً در یک محدوده زمانی ۳ روزه به بیش از این تعداد نمیشد دستیافت.» حاصل مصاحبه ما همین مطلبی شد که حالا فراروی شماست.
نمایشگاه شما با استقبال خوبی روبهرو شده است، انتظار چنین استقبالی را داشتید؟ فکر میکنید دلیل این استقبال را باید کجا جستوجو کرد؟
برای خود من هم خیلی عجیب است. آخرین نمایشگاه انفرادی من در سال ۶۴ و در موزه هنرهای معاصر برپا شد. آن موقع نمایشگاه من با این استقبال روبهرو نشد و اینکه این تعداد علاقهمند از نمایشگاه عکس «دیوار برلین» دیدن کنند برایم تا حدی غریب است. به نظر من بخشی از این استقبال معلول وجود و کار دانشکدههای عکاسی و همچنین بالا رفتن تعداد علاقهمندان و دانشجویان عکاسی و سایر رشتههای هنرهای تجسمی در ایران است یکی دیگر از دلایل استقبال از این نمایشگاه شاید هم تا حدی، موضوع آن است که بهخودیخود باعث جلبتوجه مخاطبان میشود. بههرحال فروپاشی دیوار برلین پدیدهای است که در همه جای جهان شناختهشده و حالا دیگر کمتر تصویری از آن دوران وجود دارد فکر میکنم این خاطره توأم با نوستالژی یکی از دلایل اصلی جذب مخاطب است.
عکسهای این نمایشگاه در مواجهه با مخاطب، بیش از هر چیز این مسئله را نشان میدهد که عکاس، بیشتر به خاطر دغدغههای شخصی خود این عکس را گرفته و بهجز چند عکس بقیه عکسها فاقد نگاه حرفهای به این موضوع است. از سوی دیگر کلیت مجموعه این حس را در مخاطب تقویت میکند که پیش از آنکه سوژه در کنترل عکاس باشد، این عکاس است که تحت تأثیر سوژه قرارگرفته است.
راستش تصور اینکه روزی من این عکسها را در قالب یک نمایشگاه ارائه کنم، برایم وجود نداشت. به همین دلیل من در زمان عکاسی با نگاه حرفهای به این موضوع نگاه نکردم. میتوانم بگویم من هم مانند خیلی از آدمهایی که از نقاط مختلف جهان – حداقل اروپا – به برلین آمده بودند، تحت تأثیر اتفاقی بودم که داشت میافتاد، ماجرایی که با پروستاریکا در شوروی شروعشده بود و بعد از فروپاشی حکومت کمونیستی دامنهاش به اروپای شرقی نیز کشیده بود. اساساً جغرافیا و لوکیشنی که دیوار در آن قرار داشت، خیلی مخاطبان خود را تحت تأثیر قرار میداد. اینکه حصاری نزدیک به نیمقرن ملتی را دوپاره کند، ذهن آدم را بهشدت مشغول میکرد و من اقرار میکنم. بیش از آنکه به عکاسی توجه داشته باشم، تحت تأثیر این المان؛ یعنی دیوار بودم. از سوی دیگر برخورد آدمها با دیوار نیز بسیار جالب بود. برخورد توأم با کینه و نفرت. آنها باخشم سعی میکردند این مانع را بردارند و برای من جالب بود که این تنفر از دیوار حتی در بین کودکان هم دیده میشد. همانطور که گفتم من بیش از هر چیز تحت تأثیر فضای موجود بودم و طی ۳ روزی که آنجا بودم، ۳ کیلومتر طول دیوار را هرروز قدم میزدم. جالب اینجاست که من عکاسی را از جایی شروع کردم که هیتلر در آن از ارتش نازی سان میدید. بهنوعی میتوان گفت که قطعهقطعه دیوار یکجور بازگوکننده وقایعی بود که بر آن رفته بود. چمدانهای خالی که در اطراف دیوار بود، بخشهایی که توسط مردم خرابشده بود و دوباره آن را مرمت کرده بودند و بخشهایی که در آن باتلاق درست کرده بودند، به خاطر اینکه مردم از آن قسمتها بیشتر فرار میکردند. شخصاً حس میکردم که فقط باید عکس بگیرم تا خاطرات این ۳ روز را زنده نگهدارم.
تعدادی از این عکسها برای نخستین بار در مجله تصویر چاپ شد. آن موقع چه بازتابی داشت؟
وقتی برای اولین بار تعدادی از این عکسها در مجله تصویر چاپ شد، سفیر آلمان، با من تماس گرفت و خواست که باقی عکسها را ببیند. او پس از دیدن تمام عکسها به من گفت: من برلینی هستم و به نظرم فضای عکسهای تو قابللمستر از عکسهایی است که شهروندان و هموطنان من از این واقعه گرفتهاند و این جالب است که کسی از شرق، کنار دیوار بیاید و فضایی را ترسیم کند که قابلدرک است.
درواقع سفیر آلمان معتقد بود که این عکسها با همان نگاه شاعرانه شرقی گرفتهشده و به خاطر همین ملموستر از عکسهای دیگران است، بههرحال من در آن مقطع به این فکر نبودم. دیدهاید بیشتر عکسهایی که از واقعه در نقاط مختلف دنیا چاپشده مربوط به ۱۰ روز بعد از زمانی است که من عکس گرفتهام. یعنی زمانی که دیوار با ماشینآلات سنگین برچیده شد با همه اینها بازهم میگویم که در آن زمان من، با آیندهنگری عکس نگرفتم. البته به خاطر سابقه ۵ سال کار مطبوعاتیام، در عکسهایم پسزمینه حرفهای وجود دارد و آنها را فراتر از نگاه یک توریسم نشان میدهد.
با این وجود چطور شد که این عکسها را در قالب یک نمایشگاه ارائه کردید؟
۶ یا ۷ سال پیش که پیشنهاد برپایی نمایشگاه از طرف آلمان شد، من آن را خیلی جدی نگرفتم، اما وقتی ۶۰ قطعه از این عکسها را در اندازههای کوچک چاپ کردم، چندنفری که آنها را دیدند، مرا بسیار تشویق به این کار کردند؛ اما مهمترین علت آن، جریانی بود که طی آن ۱۴۰ عکاس آلمانی عکسهای خود را از این واقعه در بولتنی چاپ کردند و این بولتن در اختیار من قرار گرفت. کاردار سفارت آلمان به من گفت: من فکر میکنم که جای عکسها تو در این مجموعه خالی است؛ چراکه عکسهای تو پیش از آنکه ژورنالیستی تفسیر شود دارای یک تعداد ویژگیهای شخصی است که برآمده از یک زاویه احساسی و یک نوع حس شرقی است و بعدازاین، آنها پذیرفتند که حمایتکننده این پروژه باشند و نمایشگاهی ترتیب دهند. در آن زمان کاغذ عکاسی در این ابعاد بهدشواری پیدا میشد و حتی کیفیت چاپ عکسها با مشکل مواجه بود. میخواهم بگویم این حمایت، استقبال و پیگیری که آلمانیها داشتند، زمینه برپایی این نمایشگاه را فراهم کرد.
گفتید که میخواستهاید برخورد آدمها با دیوار را نشان دهید و به همین دلیل در تمام عکسهای شما دیوار وجود دارد، اما نکتهای که دراینبین به چشم میآید نوع رابطه آدمها با دیوار در عکسهای شماست. در این مجموعه بیش از آنکه ما شاهد نوع برخورد انسانها با دیوار باشیم، اقتدار دیوار بر انسان را میبینیم، حتی در عکسی که یک آلمانی روی دیوار رفته و سعی میکند دیوار را با چکش خراب کند، نوع کادربندی شما و زاویه دیدی که انتخاب کردهاید باز بیشتر تسلط دیوار و پابرجایی آن را نشان میدهد تا تسلط انسان را. تنها دریکی از عکسهای این مجموعه است که این اقتدار شکسته میشود. عکسی که در آن صلیب بلندتر از دیوار ترسیمشده است.
نکتهای که شما عنوان کردید، مرا بسیار مشعوف کرد. من در عکسهایم سعی کردم بههیچوجه نوع نگاه و خط فکریام را منعکس نکنم و اجازه دهم که مخاطب هر تأویلی که میخواهد از عکسها داشته باشد، ولی نکتهای که شما به آن اشاره کردید، دقیقاً مدنظر خود من هم بود و خیلی خوشحالم که شما هم به این مسئله رسیدید. عمدتا احساس شخصیام این بود که علیرغم فروپاشی سیستم جداکننده یک ملت و قدرتی که این عامل جدایی ساز را ساخته بود و حاکمیتی که به شکل بتون درآمده بود، فکر میکردم این دیوار- با آن طول و عظمت و سختی- سمبل تفکری بود که هیچ نوع جریان مغایر خود را برنمیتابید و این دیوار هرگز فروریختنی نیست.
حتی وضعیت دیوار هم بهخوبی نشان میداد که علیرغم تلاشهای صورت گرفته برای از بین بردند آن یا اقتدار جداکنندهاش (ایجاد شکاف در طول سالیان و…) این دیوار همچنان حفظشده و بهنوعی با ترمیم بخشهای آسیبدیده به حیات خود ادامه داده است.
یعنی خود این تلاشها باعث میشده که دیوار محکمتر شود؟
دقیقاً همینطور است و من بهطور غریبی احساس میکردم که این دیوار فروریختنی نیست پس به شکلی آگاهانه سعی کردم این تسلط و جانسختی را که حتی در لحظات پایانی عمر خود داشت، نشان دهم مسئلهای که دراینبین روی من تأثیر گذاشت موضوع همان عکس است که شما به آن اشاره کردید. گور یک آلمانی که از طرف شرق آمده بود و از دیوار گذشته بود تا وارد دنیای غرب شود و در همانجا هم مرده بود؛ اما بههرحال او به آنچه میخواست ازنظر من رسیده بود. (حال ممکن است چیزی که میگویم انتزاعی و ذهنی باشد) ولی در همانجا هم او از نظر من آن اقتدار دیوار را شکسته بود. آن صلیب مرا خیلی تحت تأثیر قرارداد روی آن صلیب سیمخاردار و گلهای خشک گذاشته بودند و فقط در آن شرایط بود که دیدم دیوار در مقابل این شخص حقیرتر شده و آن را به همان شکلی که حس میکردم منعکس کردم چون احساس کردم که با این پیشفرض، دیوار میتواند از بین برود و میتوان لحظات واپسین آن را تصور کرد.
یکی از موضوعهایی اصلی عکسهای شمارا نگاه کردن مردم به آنسوی دیوار تشکیل میدهد، یعنی در تعداد قابلتوجهی از عکسهای این نمایشگاه، شاهد آدمهایی هستیم که با سردی دارند از شکاف ایجادشده در دیوار به آنسو نگاه میکنند، گویا این موضوع شمارا برای عکاسی بیشتر ترغیب کرده است.
شاید این اولین مسئلهای بود که من با آن برخورد کردم، اولین صبحی که من کنار دیوار رفتم سطح بزرگی از بتون را دیدم با سرهای جستوجوگر که تلاش میکردند آنطرف را ببینند و این فضا مرا خیلی تحت تأثیر قرارداد و آنقدر این موقعیت خاص بود که خود من هم همین کار را کردم تا ببینم چه چیزی آنطرف دیوار وجود دارد که مردم اینقدر سعی میکنند آنطرف را ببینند. من چیزی ندیدم جز برهوتی بدون گیاه و انسان و سر درنمیآوردم که علت این کنجکاوی بیشازحد چیست، اما میتوانستم حدس بزنم و بعد از ساعاتی نیز متوجه شدم که این اولین کنش یا بازتابی است که آدمها دررسیدن به دیوار از خودشان نشان میدادند. چون میخواستند بدانند چه چیزی تابهحال پنهانشده و چه ماجرایی زمینهساز به وجود آمدن حصاری به این قدرت شده که یک ملت را از هم جدا کرده و آنها را از برخورد باهم منع کرده است. اگر در قسمت شرقی هم به مردم اجازه نزدیک شدن به دیوار داده میشد قطعاً آنها همچنین عکسالعملی نشان میدادند. درهرحال یک نوع پوچی محض و یک جریان ذهنی کودکانه و احمقانه در ذهنیت استیلا یافته آن زمان به وجود آمده بود که خود را به دو نوع فکر و عقیده و تلقی از بشر و جامعه تفکیک میکردند و هرکدام خودشان را غایت رشد ذهنی و بلوغ بشری میدانستند و طبیعتاً این دیوار جریان کاذبی بود و حالا که فروریخته است میتوانیم بگوییم پوچ بود. این عکسالعمل (آنطرف دیوار را نگاه کردن) بیشترین و چشمگیرترین اتفاقی بود که در جایجای دیوار میتوانستی آن را مشاهده کنی. برای من جالب بود که شکلهای مختلفی از این تلاش را نشان دهم و فکر میکنم حدود دو حلقه از ۷ حلقه فیلم به این موضوع اختصاص یافت.
از طرف غرب خیلیها تلاش میکردند که با سربازهای طرف شرق ارتباط برقرار کنند خب، غالباً آنها جواب نمیدادند اما بهتدریج و با فروریختن تدریجی دیوار به نظر میرسید که اعتقاد آنها هم سستتر میشود و بایدها و نبایدهایشان رنگ میبازد. در روز سوم میدیدم که کنار دیوار ایستادهاند و میخواهند صحبت کنند در آنجا آدم مسنی بود که دست سربازی را در طرف شرق گرفته بود و رها نمیکرد و مدام با او حرف میزد. من چندین عکس از این لحظه گرفتم تا نوع این ارتباط را نشان دهم و به این نتیجه رسیدم که در نمای اصلی برخورد این دودست باهم در عکس کافی است.
شما از برخورد کینهتوزانه مردم با دیوار گفتید، اما فضای عکسهای شما چنین برخوردی را نشان نمیدهد، این عکسها بیش از آنکه سیاهوسفید باشند، خاکستریاند و به نظر من این خاکستری بودن از سردی برخوردها نشأت میگیرد، نه از کینهتوزانه بودن آنها.
بخشی از این ماجرا برمیگردد به شرایط فضا. طبیعتاً ابری بودن هوا و سیاهوسفید بودن عکسها و زمانی که من در آن بودم. نقطه آغازین نزدیک شدن به دیوار، زمانی بود که هیجانات مردم طی یک هفته قبل فروکش کرده بود و مردم هیجانات خود را با شکاف ایجاد کردن در دیوار خالی کرده بودند؛ اما من زمانی رسیدم که تمام این هیجانات فروکش کرده بود و مردم غیظ خود را با خراب کردن دیوار با ویران کردن منطقه کنترل فرونشانده بودند. البته هنوز هم در گوشه و کنار میشد نشانههایی از این خشم را دید و این عکسالعملها میل مرا برای عکاسی برنمیانگیخت. به نظرم خیلی ژورنالیستی میآمد و به لحاظ کاربردی هم با دیدگاه من در عکاسی همخوانی نداشت. من ترجیح میدادم بهجای آن، به پیرمردی بپردازم که با پتک به دیوار میکوبید و تمام عضلات صورتش از خشم منقبضشده بود. به نظرم خشم واقعی مردم در همان روزهای اولیه بروز دادهشده بود و بقیه یک نوع نمای از هیجانی بود که جانها آن را بازی میکردند یک نمایش توخالی برآمده از جریانی که خودش را تبلیغ میکند تا در جامعهای که توانسته دیواری را که بهواسطه خشک ذهنیها به وجود آمده خراب کند و دوباره دیواری دیگر بسازد؛ و همانطور که شما اشاره کردید این سردی که در مجموعه این عکسهاست تا حدی برآمده از روحیه نسبتاً حساس و رمانتیک خود من است.
فقط هم تو منابع فارسی ذکر شده که این آقا اولین عکس تاریخ رو ثبت کرده . طبق معمول از ایرانی بودن خودم خجالت کشیدم« امپراطوری دروغ ، دیوار شما هم روزی فرو می ریزد »