فرودگاه قلعهمرغی کبوتر بازی ممنوع
تا آن زمان در ایران تنها یک فرودگاه احداث شده بود که در مسجد سلیمان، پس از استخراج نفت راهاندازی کردند که به کار تشکیلات صنعت نفت میآمد و برای رفت و آمد انگلیسیهایی استفاده میشد که در محل تأسیسات نفتی کار میکردند.
در جریان جنگ جهانی دوم انگلیسیها نیازی مبرم به ایجاد یک فرودگاه داشتند و دولت ایران هم چنین نیازی را احساس میکرد.
انگلیسیها در سال ۱۳۰۱ به ایران پیام فرستادند که دو فروند هواپیما برای تحویل به ایران در نظر گرفتهاند و برای ارسال هواپیماهای اهدایی لازم است در تهران فرودگاهی احداث شود تا اقدام به انتقال این دو هواپیما به تهران کنند. در اوایل سال ۱۳۰۱ بود که بسرعت ساخت فرودگاه در منطقه قلعهمرغی آغاز شد و تیرماه همان سال (کمتر از یک ماه) فرودگاه قلعهمرغی بهعنوان نخستین فرودگاه پایتخت آماده فرود هواپیماها شد و در میان اعجاب پایتخت نشینان دو هواپیمای اهدایی انگلیسیها در فرودگاه قلعهمرغی روی باند نشستند.
با راهاندازی نخستین فرودگاه در پایتخت، بسرعت آبادی در منطقه قلعهمرغی رونق گرفت و همراه با خانهسازی، اهل کسب و کار به حاشیه فرودگاه روی آوردند. دکان و بازار و کوچهها و خیابانها احداث شد و همراه با خانهسازیها وسکونت خانوادهها جاذبه کار و داد وستد بسرعت افزایش یافت که وجود فرودگاه جاذبه اصلی برای رونق سریع شهرک بود. در میان مهاجران روزافزون چند نفر از کبوتربازان تهران هم که به « عشقباز» شهرت داشتند و آسمان منطقه را مناسب پرواز کبوترانشان میدانستند کمکم به برگزاری مسابقات «کفتربازی» رونق دادند. آسمان قلعهمرغی هر سال بارها صحنه تماشاییترین مسابقات پرواز کبوتران میشد و علاقهمندان بسیاری از نقاط مختلف شهر تهران را به قلعهمرغی میکشاند تا مراسم پرواز کبوتران را تماشا کنند. بههمین خاطر، کبوتربازان معروف تهران و شمیران هم با کبوتران گرانبهایی که قبراقشان کرده بودند در این مسابقات شرکت میکردند و جوایزی هم که به کبوتربازان برنده اهدا میشد قابل توجه بود.
به یاد دارم اواخر دهه ۳۰ یک هواپیمای نظامی در حال پرواز در آسمان پایتخت بود که در برخورد با دستهای از کبوتران بر اثر درهم شکستن ملخها به زمین سقوط کرد و چند نفر کشته و مجروح شدند. گفته شد، در جریان مسابقات کبوتران که در شهرک قلعهمرغی برگزار شده بود با پراکنده بودن صدها کبوتر در آسمان پایتخت، دستهای از آنها با هواپیمای نظامی برخورد کردهاند و سبب سقوط مرگبار این هواپیما شدهاند.
در پی این سانحه مرگبار و انعکاساش در صفحات حوادث روزنامهها که تأثر افکار عمومی را برانگیخته بود، رژیم تصمیم گرفت رسیدگی به این واقعه و دستگیری عاملان آن را به دادگاه نظامی بسپارد تا اینکه اطلاعیهای از طرف دادستان نظامی انتشار یافت و اعلام شد کبوتربازی مطلقاً ممنوع بوده و دارندگان و پرورش دهندگان کبوتر از طرف دادستانی نظامی تحت تعقیب قرار خواهند گرفت و مجرمان در دادگاه نظامی محاکمه خواهند شد. به دارندگان کبوتر هشدار داده شده بود اقدام به کشتار پرندگان خود کنند و با مراجعه به کلانتریها تعهد بسپارند دیگر از کبوتری نگهداری نخواهند کرد. همچنین از خانوادهها خواسته شده بود فرزندان خود را از کبوتربازی منع و این کار را قدغن کنند و در صورتی که هر جوان و نوجوانی به نگهداری کبوتر اقدام کند، خانواده موظف خواهد بود، جریان را به مأموران اطلاع دهد. همچنین شهروندان موظفند در صورت مشاهده کبوترانی در همسایگیشان، موضوع را به کلانتری اطلاع دهند و افراد خاطی را معرفی کنند. حکومت با تبلیغات دامنهداری سعی داشت به افکار عمومی چنین تلقین کند که مبارزه با کبوتر نوعی وظیفه اجتماعی است و خانوادهها بهخاطر وظیفه ملیشان ملزم هستند عضوی از خانواده خود را بهخاطر کبوترپرانی پنهانی به مأموران معرفی کنند و از مادری که پسر نوجوانش را بهخاطر نگهداری کبوتر به مأموران لو داده بود، طی مراسمی تجلیل کردند و به او جایزهای دادند که به این ترتیب خواستند شیوه ناپسندی را در جامعه جا بیندازند. با گذشت زمان، واقعه شگفتآوری در قلعه مرغی اتفاق افتاد که این موضوع، انگیزه نوشتن داستانی برایم شد….
در اینجا پیش از پرداختن به این ماجرای خواندنی، مقدمه کوتاهی را که در داستانم از شکل گرفتن شهرک قلعهمرغی نگاشتهام نقل می کنم…
-هنگام عصر، زندگی جریانی عادی داشت، تک گرما میشکست، در میدان اصلی آبادی، جنبوجوش آغاز میشد. میدان کج و کوله و بیقوارهای به شکل شکمبه گسترده یک لاشه گاو در وسطه آبادی پهن شده بود و گذرهای خاکیاش مانند رودههای پیچ در پیچ در سراسر آبادی امتداد داشت. دور تا دور میدان، دکانهایی خشت و گلی مثل جعبههای مقوایی، بغل هم در یک ردیف چیده شده بود و یک گذر تنگ و دراز میدان را به بازار روز وصل میکرد.
در ضلع شرقی میدان، درخت افرای چند صدسالهای یک قهوهخانه را با باغچه کوچکش، یک دکان عطاری، یک بقالی و سقاخانهای را زیر چتر خاکآلودش گرفته بود و به سرشاخههای خمیده این درخت پیر زنان و دختران پارچههای رنگارنگ مراد و حاجتمندی را گره زده بودند. تنگ غروب، جلوی قهوهخانه را تازه آبپاشی کرده بودند و بوی خاک داغ، با عطر گس لاله عباسیهای تازه شکفته توی باغچه، مخاط بینی را قلقلک میداد. لب باغچه، مردها روی تختهای چوبی و صندلیهای لهستانی نشسته بودند و با قلقل قلیانها، کلاف صحبت را با ماسوره چانههایشان میچرخاندند و چهلتکهای از راست و خیال و شایعه بهم میبافتند. آدمهای جور واجوری بودند، بقال، نجار، عشقباز و طواف، تردست و کارمند و کارگر که یک فرودگاه نظامی، آنها را از شهر و دیارشان به غربت کشانده بود…
ادامه پنجشنبه هفته آینده
ساتین