مهتابِ خیالت

0

غزل بانو، دعوت کن مرا به آغوشت، و مهمان کن به چشمانت نشینم بر خوان لبهایت شرابی، بوسه ای، عطرِ دل انگیزی، فدای قد رعنایت… شوم تا من بقربانت، دلم را بند کن با بزمِ شیرینی کنارِ شورِ لب هایت و بلوایی میانِ خط به خطِ قوسِ اندامت نوازم بر تنت آوای شورانگیز مستی را نویسم بر تنت با بوسه هایم “دوستت دارم” صدایم کن و مستم کن با نگاهت که چشمانت پُر از آتش، پُر از راز است، و لب هایت شراب ناب شیراز است، بنوشانم بیا ای عشق، بیا کنجِ دلم بستر گشودم من برای تو،

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ