لیلی، مرا ببر

0

من آغوش می خواهم داغی سوزانِ لبی از مستی عشق نه از حرصِ هوس من آتش سوزانِ تنِ لیلی ام را می خواهم قاصدک؟ مرا بر بالت سوار کن اینجا لیلی نیست…. منِ بی آغوش مانند تخته پاره روی آبم می پوسم… تنم از بی آغوشی گرمایش را به سردی زمستان سپرد قاصدک؟ تو مرا با خود ببر من دیگر حتی خواب نوازش نمی بینم لیلی من، گیسوانت هم حال پریشانی دارند ، بهم ریخته از عشق روی شانه هایم افسردگی محض می خوانند… قاصدک جان لااقل تو مرا ببر از این دیاری که لیلی و مجنونش هر شب در

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ